سابق خسروی
این روزها حال وهوای شهر من چندان خوب نیست؛پای درد دلهایش اگر بنشینی تنها نگرانی است که موج می زند هم در سیمایش و هم در احوالش.تنهایی و بدون غمخوار ماندن دردی سنگین است و قطعا شنیده اید که دل بی دوست دلی غمگین است؛حس می کنم شهر من شهر ما و شما این روزها چنین حالی دارد؛ بی دوست است و غمگین تنهاست و درد مند. دردهایی که دیده می شود دردهایی که می کاهند و در انزوا می خراشند.دل به خیابانهایش بسپارید تا ضجه هایش را بشنوید ودر ازدحام غمهایش لختی بیندیشید به لحظه های زجر آوری که برایش رقم زده ایم و رقم زده اند و اینک سرنوشت محتومش شده است.
قدم به قدم هم نفسش گردیم .دلتنگی ها و دلواپسی هایمان را به پایش بریزیم تا ببینیم اوفقط آرام و سر به زیر ومایوس تنها نگاهمان می کند؛سیل اشکهایش را در آب باریکه های نه چندان تمیزش می ریزد و در برابر این همه نامهربانی هنوز خم به ابرو نیاورده است و از پا نیفتاده است تو گویی پیری مهربان که ناملایمات روزگار را بسیار دیده و چشیده است و اینک در مرز احتضار ایستاده و چشم به راه فرداهای مبهم مانده است.بوی بهبود از اوضاع زمانه نمی شنود و دیگر به وعده ها هم ابدا دلخوش نیست چرا که می داند هر کسی می آید و وعده ای می دهد و منزل به دیگری می سپارد و ناگفته از نگاهش پیداست که او را به خیر ما امیدی نیست کاش شر نرسانیم.
شهر ما این روزها دل تنگ است و در زیر آورا مشکلات،وضعیت نابسامان ترافیک وازدحام اتومبیلها،خیل عظیم جوانان بی کار،نبود زیر ساخت های توسعه،نابودی روز افزون طبیعت زیبا،آسمان