مارتین ون برونسن
مترجم: پروانه نقدی
حدود شصت سال پس از آنکه شرف¬خان بدلیسی کتاب شرف¬نامه¬ را به اتمام رساند، اولیا چلبی، جهانگرد مشهور ترک، سفر گسترده¬¬ای را در کردستان آغاز کرد. سفرنامۀ¬ ده جلدی قطور وی([به نام]سیاحتنامه)، کار منحصر به فردی ست که تقریباً در ادبیاتِ سفر بی¬نظیر است. متأسفانه هنوز شرح مسافرت¬های او به کردستان به طور کامل در دسترس نیست. در دوران عثمانی نسخه¬های از نوشتههای آن تهیه شد، اما نسخۀ اولیه -دست¬نوشته¬ای که تمام نسخه¬های بعدی از روی آن کپی شدهاند و یا دست¬نوشتۀ خود اولیا چلبی- برای ویرایشگرانی چون نقیب آسیم بیگ و مورخ بزرگ، احمد سیودت در دسترس نبوده. در زمان انتشار این اثر[سیاحتنامه]، سانسورهای سلطان عبدالحمید دوم باعث تغییراتی در متن شد. تنها بخش¬های از خاطرات اولیا در کردستان با ویرایش قابل قبولی به زیر چاپ رفته است. در ¬واقع یک بخش مهم از آن هرگز منتشر نشد و ویرایش نقادانه¬ای را می¬طلبد. سیاحت¬نامۀ اولیا با هیچ ژانری مطابقت ندارد و تا این قرن چندان محبوبیتی هم نداشته ¬است. معاصران اولیا اثر او را اثری نظاممند نمی¬دانستند و احتمالاً چون علایقاش با زمانه خود سازگاری نداشت کار او به تعویق افتاده است. در واقع همین بد¬سلیقه¬گی اولیاست که او را بدل به جالب توجه¬ترین نویسندۀ عثمانی برای خوانندگان اواخر قرن بیستم کرده. ممکن¬است پستمدرنیست¬ها آن را اثری دارای عناصر نامتجانس بدانند که در آن مرز مشخصی بین مسائل جدی و پیش پا افتاده وجود ندارد. با این وجود ما اسناد دولتی و جوک¬های زشت، توصیف معماری مساجد، مشاهدات در مورد عادات غذایی و لباس محلی، افسانههای در مورد مقدسات، و شایعاتی در مورد رویدادهای سیاسی را در جوار هم¬ یافتیم و این با ماجراهای خود اولیا و گاهی اوقات دیدگاههای ایرادگیرانۀ وی دربارۀ دیگران نیز رنگ و بو گرفته ¬است.
سفر اولیا در کردستان
اولیا سه سفر مهم به کردستان داشته است. اولین سفر-که در جلد دوم سیاحت¬نامه گزارش شده- فقط به حاشیه شمالی کردستان می¬پردازد. این سفر در سال 1646 صورت گرفته؛ زمانی که او به عنوان معاون گمرک و سر-مؤذن تا دفتردار محمت پاشا ، فرماندار و فرمانده ارشد ارزروم منصوب شده بود. وی از طریق مسیر شمال آناتولی به ارزروم سفر و از کامه و ارزنجان عبور کرده است. قبل از بازگشت به غرب از طریق ارزنجان¬ از ارزروم به آذربایجان و گرجستان نیز سفر کرد. اولیا در سفر دوم، در سال¬های 50-1649، به دمشق و حلب ،اوورفا ، مارعا ،کایسری ، آکساری و سیواس و همچنین به عربگیر ، هارپوت ،پرتک ،پالو ،گنک ،مو وکوه¬های بیانگل رفت. بخش¬های مربوط به(جلد 3) در حال¬حاضر به آلمانی ترجمه شدهاند و نسخۀ با کیفیت آن در دسترس میباشد.
بیشترین محتوای جلد 4 و بخش اول جلد 5 در مورد سفر سوم وی، در سال¬های 1655 و 1656 است. وی در این دوران، به عموی خود" ملک احمد پاشاه" که به عنوان فرماندار وان منصوب شده بود پیوست. به دیاربکر و بتلیس و وان سفر کرد و با سپری کردن وقت کافی در این نواحی، توصیفاتی دقیق و جالب توجهی از آنها ارائه داده -است. همانطورکه در سیاحت¬نامۀ چلبی دربارۀ دیاربکر منعکس شده، فرماندار کردستان، در سده¬های شانزدهم و هفدهم، "فیراری مصطفی پاشا" ست که برای جلوگیری از جنگ و به منظور برقراری صلح در میان عرب¬ها و قبایل کُردِ ایزدی به کوههای سنجار رفته بود. اولیا از داشتن بهانه¬ای برای مسافرتِ بیشتر خشنود و همراه فیراری به سنجار رفت. در بتلیس مهمان حاکم خودمختارِ کُرد، اَبدال خان میشود. اولیا در نوشته¬¬های خود بسیار از او[اَبدال خان] تعریف و تمجید می¬کند. بعد¬ها وی در سفری(تأدیبی) همراه اَبدال خان میشود و چگونگی خلع¬سلاح و غارت کتابخانۀ غنی وی و انتخاب پسرش به عنوان جانشین را از نزدیک شاهد بوده است. یک سال بعد، اولیا برای بار سوم از بتلیس عبور می¬کند. در آن زمان اَبدال خان رئیس اِمارت است. اولیا مدتی به عنوان گروکان، نزد وی ماندگار میشود. در اینجا چلبی توصیفات جالب توجهی از زندگی روزمره، در یکی از اَمیر¬نشین¬های کُرد ارائه داده که در کمتر کتابی می¬توان یافت. احتمالاً اولیا دراین دوره در مورد شرفنامه شنیده و دربارۀ دانش و محتوای آن آگاهی داشته است. وی در توصیفات خود دربارۀ بتلیس تنها یک بار، آنهم در رابطه با کتاب¬های غارت شدۀ خان، از شرف¬نامه نام می¬برد.
چلبی زمانی که در [شهر] وان بود از هر فرصتی برای مسافرت استفاده می¬کرد. در اینجا به مشاهدات وی دربارۀ هکاری -که تاکنون ویرایش خوبی از آن در دسترس نیست- میپردازیم. "ملک احمد پاشا" او را همراه با گروهی دیپلمات به ایران فرستاد. نتیجۀ این سفر، توصیفات مفصل، اما پراکنده وی در مورد غرب ایران است. این بخشها صراحتاً اشتباه ست چرا که هر خواننده¬ای را متعجب می¬کند و گویی وی ایران را هرگز ندیده است. اولیا در اوایل 1656 به بغداد رفت. توصیفاتِ دقیق او نشان از آن دارد که قطعاً در بغداد بوده و از آنجا به سمت جنوب رهسپار شده. در ادامه به بخشی در کتاب برمی¬خوریم که برای مدت زمانی طولانی ناشناخته باقیمانده- چرا که در نسخههای ویرایشی چاپ شده موجود نیست.
اولیا از بغداد به شمال میرود، از جنوب کردستان به آمَد ، جزیره ،حسنکیف و از آنجا به بغداد سفرکرده- این بخش هرگز تکمیل نشد- اینطور به نظر می¬رسد که اولیا تا زمان مرگش در حال نوشتن مطالب آن بود. تمام صفحات این بخش یا خالی هستند یا حاوی عنوان "کردستان در سده¬های 16 و17م" است که چَلبی قصد داشته آنها را بنویسد. او از مناطقی میگذرد که از حیث مکان¬یابی دارای اشتباهاتی ست. بااین حال، یادداشتهای این سفر-که تقریباً یک سوم از دست نوشته¬های جلد 4 را تشکیل می¬دهد- به خوبی قابل نقد است. این موارد به علاوۀ آثار و مدارک عثمانی و پارسی در همان دوره، بر بخشی از کردستان که حداقل آن را درسدههای 15 تا 17 میلادی می¬شناسیم سایه افکنده. اولیا در طول سفر خود به کردستان از این نواحی¬ گذر کرده و یادداشت¬های در مورد این مکان¬ها (در سیاحت¬نامۀ خود) به جای گذاشته است: هاوری ،سنه [سنندج]، قیزیلجه ،اربیل، کرکوک، استان شهرزور ، نینوا، اقره، آمَد، جزیره، حسنکیف، نسبین، اسکی موصل،¬ موصل ،تکریت و بغداد. دربارۀ مواردی که در سفر مشاهده کرده، بسیار نوشته و از آنها - چندین دهه بعد که فرصت کافی برای نوشتن پیدا میکند- استفاده کرده است. علاوه بر آن، او آزادانه نیز از منابع دیگر، چون اسناد رسمی و کتابهای مختلفی که در طی سفر یا پس از آن خوانده نیز وام گرفته است. از آنجای که زمان زیادی بین سفر و نوشتن می¬گذشت به نظر می¬رسد یادداشت¬های سفر وی با موقعیت جغرافیای یکی نیست. برخی از توصیفات اولیا خیلی مبهم و گیج کننده هستند طوری¬که خواننده را به تعجب وا می¬دارند که ¬آیا واقعاً مکان¬های را که توصیف ¬میکند، دیده است. به عنوان مثال درسفرهای خود به ایران به نظر می¬رسد او به صورتی طوطی¬وار، مکان¬های جغرافیای قدیمیِ نزهت القلوب قزوینی را بازگو میکند. با اینحال، اگر چه مطالب به صورتی ضعیف ساخته و پرداخته شده اما به نظر می¬رسد در این مورد، دربارۀ توصیف کردستان، حقیقت را بازگو نکرده باشد.
ماهیت سیاحتنامه در مقایسه با سایر منابع
سیاحت¬نامه کاری نظام¬مند همچون شرفنامه نیست، اما منبعی غنی از جنبه¬های زندگی اجتماعی و سیاسی در کردستان را بازگو می¬کند که در منابع دیگر نادیده گرفته شدهاند. سیاحت¬نامه یکی از کارهای معدود دوران عثمانی ست که اطلاعاتی را درمورد وضعیت زنان ، مناسک مذهبی معمول، آیین صوفی¬گری و نیایش روحانیون و قدیسین، اقلیت¬های قومی و مذهبی و زبان و ¬ادبیات را به ¬ما مینمایاند. اولیا از طریق همراهی با مقامات عالی رتبۀ عثمانی، در واقع فرصتی برای بررسی چگونگی ارتباطات دولت با قبایل کُرد و اَمیرنشینها را نیز به دست آورده است.
یکی از آثاری که می¬توان سیاحتنامه را با آن مقایسه¬ کرد کتاب جهان¬نمایِ چلبی ست. عمدۀ کار آن به جغرافیای عثمانی و بخش¬های بزرگی از امپراطوری می¬پردازد که در سال 1648 و چند سال قبل از سفرهای چلبی، به اتمام رسیده بود. نویسنده نه تنها اطلاعاتی را از منابع مختلف قدیمی جمع آوری کرده، بلکه بخشی از آن را براساس تجربیات شخصی خود نوشته است. او در طول جنگِ بازپس¬گیری بغداد(و آذربایجان) که از متصرفات پارسیان به شمار می¬آمد در معیتِ با وزیر بزرگ، "خسرو پاشا" بود. در جهان¬نما، مسیرهای بزرگ کاروانی و موقعیت مکانی، همراه با اطلاعات جالب توجهی در آن مسیرها توصیف شده است. شرموی ، مترجم کتاب شرفنامه، در توصیفات خود، از جهان¬نما بسیار بهره برده، و در واقع بخش بزرگی از قوم نگاری و معرفی مکان¬های جغرافیای با ترجمۀ بخش¬های از کتاب چَلَبی مرتبط است. به منظور سامان¬دادن به یادداشت¬های گوناگون اولیا، کتابِ جهان¬نما، بدون شک منبعی سودمند است. از این رو جهان¬نما، در قیاس با سیاحت¬نامه نظامندتر است، اما اطلاعات کمتری دربارۀ زندگی واقعی مردم دارد .
سیاحت¬نامۀ "حدود" نوشتۀ "محمد هورید پاشا" نیز که متأخرتر از سیاحت¬نامۀ اولیا منتشر شده، حاوی اطلاعات ارزشمندی دربارۀ کردستان است؛ نویسندۀ اثر، عضو کمیسیون مرزی بوده که در سالهای 52-1848 مرزهای بین ایران و امپراطوری عثمانی را از بصره تا بایزید بررسی و تحریرکرده است. کتاب او اثری مهم در حوزۀ جغرافی و حاوی اطلاعات آماری دقیقی از جمعیت روستایی و قبایل است.
اولیا در مقام مقایسه با مورخین و جغرافیدان¬های نظام¬مند، توجهی به جزئیات بوروکراتیک و تقسیمات اداری نداشته است. او استان به استان و یا منطقه به منطقه در مورد آنها بحث نمیکند بلکه تنها از طریق نقشه به مقایسۀ آنها میپردازد. بدون تردید معاصران او نیز از پیچیده¬گی¬های قومی هر منطقه آگاه بودند، اما آنها مانند اولیا - که به تنوع بسیار توجه¬ داشته و با افتخار درمورد نمونه¬های از ده¬ها زبان و گویش مختلف و داستان¬های مربوط به فرقه¬های مختلفِ مرتد می¬نوشت- صحبت نکرده¬اند.
اولیا در کردستان و خاستگاه کُردها
در گفتمان رسمی دولت عثمانی، کردستان نام یکی از استان¬ها (ایالات) ست، و درواقع یک واحد اداری محسوب میشد. به زعم اولیا، این اصطلاح به طور عمده به طبقۀ قومی، صرف¬نظر از مرزهای سیاسی و اداری اشاره دارد [که] وی آن را به شیوههای مختلفی به کار می¬برد. وی در کتابش صرفاً یکبار، سرزمینی نامساعد و بی آب و علف را به عنوان "کردستان و ترکمنستان و صخره¬ستان" توصیف می¬کند، که می¬توان آن را در بهترین حالت به "سرزمین کُردها و ترکمان¬ها و صخره¬ها" ترجمه کرد. هر چند این تعریف را می¬توان اهانت ساکنان شهری تحصیلکرده به مردمان خشن و ترسناک محلی دانست با این وجود در متونی دیگر، پرواضح است که آنچه او در ذهن داشته، قطعاً منطقه¬ای جغرافیای بوده است.
"[کردستان] سرزمینی وسیعی است: در سرحدات شمالی در ارزروم، تا وان، حکاری، جزیره، آمَد، موصل، شهرزور، هریر و اردلان، درنه، درتنگ تا بغداد و حتی تا بصره نیز امتداد دارد. گشت و سفر در کردستان 70 روز به طول می¬انجامد. وجود 6000 هزار قبیله و طایفه¬ کُرد در¬این کوههای بلند، سدی محکم بین عرب عراق و امپراطوری عثمانی به وجود آورده و اگر وجود آنها نبود حملۀ پارسیان به آسیای صغیر(سرزمین روم) بسیار سهل می¬شد. عرض سرزمین کردستان به درازای آن نیست. از هریر و اردلان در مرز ایران در شرق تا دمشق و حلب در غرب، عرض آن از 25 تا 15 سفر روزانه متفاوت است. در این سرزمین¬های وسیع،500 هزار مسلمان شافعی مذهب زندگی می¬کنند که مسلح هستند. 776 قلعه وجود دارد که همۀ آنها سالم هستند".
در این متن، تأکید اولیا بر اهمیت خاصِ کردستانِ امپراطوری عثمانی به مثابۀ سپری محافظتی است. به نظر می¬رسد این مبحث از نوشته¬های ادریس بدلیسی و دیگر تاریخ نویس¬های امپراطوری عثمانی و نیز شرف¬نامه گرفته شده باشد، بدین معنا که استقلال نسبی امارت¬نشین¬ها و قبایل کُرد به بهترین وجه در خدمت امنیت امپراطوری عثمانی بوده است. این مباحث به وضوح در "مشاوره -اصلاحات"-(نصیحت نامه)نوشتۀ عزیز افندی-بیان شده (مورفی: 1985(. بخشی از مطالب کتاب اشاره به این دارد که کردها همه مسلمان اهل سنت(و پیرو شافعی) هستند: چرا که آنها متحدانی قابل اعتماد، در برابر صفویان شیعی در ایران هستند. ادریس و شرف¬خان بدلیسی تأکید زیادی بر سُنی¬ بودن کردهای منطقه دارند تا جایی که اینگونه پنداشته می¬شود که آنها درصدد متقاعد کردن عثمانی¬ها نسبت به وفاداری خود بوده¬اند. از منابع دیگر و (متون دیگری در نصیحت نامه) خواهیم فهمید که در کردستان نه تنها ایزدی¬های زیادی وجود دارند بلکه طرفداران فرقه¬های گوناگون نیز در کردستان فراوان است.
نویسنده¬ای که ¬اولیا در تاریخ قدیم کردستان از او نقل قول می-کند، مورخی ارمنی (یا طبقه¬ای از مورخان) است که از وی به نام مقدیسی نام می¬برد و تا این اواخر شناختی از او نداشتیم. افسانه¬های منتسب به مقدیسی، تاریخ قدیم کردستان را به دو افسانۀ پیچیدۀ دیگر یعنی (قصص الانبیا) و سنت ایرانی شاهنامه مرتبط می¬کند. در کتاب اولیا، مقدیسی دوران معتبری را به زبان کُردی نسبت می¬دهد و از آن به مثابۀ یکی از قدیمی¬ترین زبان(ها) بعد از سیل بزرگ نام میبرد:
"براساس شرح وقایع تاریخی مقدیسی، اولین شهری که بعد از سیل بزرگ ساخته شد شهر جودی بود و پس از آن قلعههای سینجار و میافارقین ساخته شده¬اند. حاکم شهر جودی "ملک کوردیم" که کمتر از 600 سال زندگی کرد و به نقاط مختلف کردستان مسافرت کرد، از نوادگان نوح پیامبر بود. او به میافارقین که دارای آب وهوای خوبی بوده است، آمد و در آنجا ساکن شد و فرزندان و اولاد بسیاری داشت. او زبانی مستقل از عبری ابداع کرد. این زبان، عبری، عربی، فارسی، دری یا پهلوی نبود؛ اکنون آن را زبان کوردیم می-گویند. بنابراین، زبان کُردی که در میافارقین ابداع شد و اکنون در سراسر کردستان استفاده می¬شود، نام خود را وام دار ملک کوردیم است که از جامعۀ نوح پیامبر بوده. از آنجای که کردستان زنجیرۀ از کوههای سنگی بی¬پایان است، در آن کمتر از دوازده لهجه کُردی وجود دارد و دارای تلفظ و واژگان متفاوتی هستند، به گونهای که باید برای درک کلام یکدیگر از مترجم استفاده کنند."
اولیا در سراسر سفرهایش نمونه¬های مختصری از این گویش¬¬ها را که شامل لیستی از واژگان است ارائه میدهد، و آن را گویش سورانی -در نزدیکی میافارقین صحبت میشود- می¬نامد، آهنگی با گویش جزیری، شعری طولانی با گویش روجیکی (در واقع به نظر می¬رسد از لحاظ نحوی ترکی باشد و دارای کلمات ارمنی فراوانی است)، تعدادی عبارت به گویش هکاری و قصیده¬ای به گویش آمَدی نیز در آن ذکر شده است.
البته مقدیسی -و دیگر منابع تاریخ قدیم- تنها مرجعی نیست که بتوان برای بازسازی چگونگی رویدادها در گذشته¬های دور از آنها استفاده کرد. اما به ما بینشی درباره چگونگی درک کُردها از خود -و چگونگی درک آنها توسط همسایگان نزدیکشان- در دوران اولیا می¬دهد. اولیا سلسله¬های مختلف ایرانی را که در دوران قبل از اسلام بر کردستان حکمرانی کرده¬اند نام می¬برد. حکمرانان مشابهی بر تمام بخش¬های کردستان حاکم نبوده¬اند. تعدادی از آنها از منظری مثبت و تعدادی با دیدی منفی معرفی شده¬اند.
اولیا با تکیه بر مقدیسی، نام شهرزور را به زور(Zur)، پسرِ منسوب به پادشاه افسانه¬ای ایرانیان، ضحاک نسبت می¬¬دهد. وی پایه¬گذاریِ کرکوک را به نوادۀ او، به نام موگول کرکوک منتسب کرده که توانست با پیروزی بر خیلفۀ اُموی مروان هیمر، بر شهرزور دوباره استیلا یابد. کاوه¬ آهنگر-که ضحاک را سرنگون کرد- با نام ناحیه¬ای مرکزی سنکک در مرکه¬وه شهرزور یاد میشود. جالب توجه است فریدون، که در شرح افسانه¬ شاهنامه، بعد از قیام به پادشاهی رسید در هیچ جای کردستان اسمی از او برده نمی¬شود (در نسخه¬های کنونی کُردی داستان ضحاک و کاوه نیز اشاره¬ای به فریدون نشده).
تفوق اسلام در کردستان را بنا به دلایلی به دوران عمر ابن خطاب، علی و اُموی نسبت می¬دهند. در نواحی جنوبی کردستان بیشتر معتقدند که این تفوق در دوران خلیفه چهارم، علی[(ع)] بوده است. در مورد "آمَد"، اولیا اینطور ذکر می¬کند که¬ این شهر را علی[(ع)] در سالهای خلافتش تصرف کرد. اسمش را وامدار حاکم قبلی آن "هیمدان"پسر انوشیروان است(خسرو ساسانی). علی[(ع)]پسر عمویش عباس را به فرماندار"آمَد"منصوب کرد و حاکمان سدۀ 17"آمَد" مانند حاکمان جزیره، هکاری و بتلیس نیز خود را خلفای عباسی مینامیداند. در جایی دیگر اولیا، سلطان اُوحدالله، جد اَبدال خان بدلیسی و تعدادی دیگر از اربابان کُرد را نخستین حاکم خلفای عباسی می¬داند.
بازدید از اَمیرنشین¬های کُرد توسط ¬اولیا
اولیا از آن دسته افرادی به شمار می¬رود که در امپراطوری عثمانی بیش از یک یا دو نفر از اَمیرنشین¬ها را از نزدیک دیده¬ است. او بیشتر وقت خود را در بتلیس که سهم فزاینده¬ای در ادبیات دارد، سپری کرده و دربارۀ آن نگاشته است، (به دلیل حضور ادریس بدلیسی، شرف¬خان بدلیسی و تعدادی از نویسندگان دیگر در این ناحیه). وی اینطور بیان می¬کند که بتلیس از متمدن¬ترین اَمیرنشینها است. با این وجود، از اَمیرنشین¬های بزرگ دیگری نیز مانند "آمَد، جزیره، هکاری و حسنکیف، و اَمیرنشین¬های کوچکتری نیز در مرزهای شمالی کردستان مانند چمی¬کزیک ،سگمن ،پرتک ،پالو، چرمیک ،گنجو ، اتک دیدن کرده ¬است. سه منطقۀ اول-که در شرف نامه دربارۀ عدم ثبات دائمی روابط¬شان با امپراطوری عثمانی شرح جالبی ارائه شده- در دست کُردها نبود و سنجک¬های امپراطوری عثمانی بودند. اولیا درمورد جنوب کردستان(شرف¬نامه در این مورد اطلاعاتی نمیدهد)، اینطور می¬گوید که استان(ایالت) شهرزور (به مرکزیت کرکوک) دارای 18منطقۀ اداری عثمانی و دو ناحیۀ کاملاً مستقل کُردی به نام¬های گزیان و مهروان است. اگرچه او این نواحی را ندیده است و اطلاعات آن ممکن است از قانون¬نامه¬ای قدیمی¬تر(متنی کهن در زمان بازدید وی)گرفته شده ¬باشد. هریر، اردلان و سوران به عنوان نهادهای مستقل متعلق به شهرزور ذکر شده¬اند، و اولیا در مورد این اَمیرنشین¬ها، فضای خالی برای نوشتن به جا گذاشته که هرگز تکمیل نشد.
در توصیف شهرهای ¬اصلی اَمیرنشین، اولیا همان الگوهای توصیف شهرستان¬ها و شهرهای دیگر را به کار برده است، اگر چه درجۀ توصیف دقیقِ هر مکان، متفاوت است. این توصیفات به طور معمول با شرحی تاریخی آغاز می¬شود و حوادثی را شرح می¬دهد که تحت لوای آنها، شهر تحت سیطرۀ عثمانی درآمده ¬است. در ادامه اطلاعاتی در مورد دولت و اداره و لیستی از صاحب منصب¬ها ارائه می¬شود. سپس ساختمان¬های اصلی، قلعه و دیوارهای شهر، مساجد، مدارس، کلبۀ درویش¬ها، چشمه¬ها، منازل خصوصی و بازارها به همان شیوه توصیف می¬شوند. این توصیفات شامل پاره¬ای از اطلاعات گوناگون دربارۀ جمعیت، رسوم محلی و فرهنگ نیز می¬باشد. مهمترین و جزئی¬ترین توصیف دربارۀ اَمیرنشین¬ها از بتلیس است که در خلاصۀ ترجمه¬های کوهلر و سکیسیان نسبتاً شناخته شده¬ است. به عنوان نمونه، برای توصیف یکی از اَمیرنشینهای کوچک، در اینجا خلاصه¬ای از توصیف پالو را ذکر می¬کنم.
امیرِ پالو سرسپردگی اختیاری خود را به بیکلی محمد پاشا وزیر سلطان سلیم اول اعلام می¬کند، و در عوض مالکیت منطقه را به صورت دائم به عنوان یک حکومت مستقل در استان دیاربکر به دست می¬آورد. حکمرانی دراین خاندان حفظ می¬شود. در مکاتبات رسمی، حاکم با افتخار "سیم جناب" مورد خطاب قرار می¬گیرد. کل درآمد منطقه به حاکم اعطا می¬شود. هیچ روستایی به عنوان املاک برای حمایت گروه سپاهی¬ها و افسرانشان ساخته نشده ¬است. هیچ نیروی نظامی یا دیگر نیروهای مرکزی دولتی در پالو وجود ندارد. در زمان جنگ، حاکم با 2000 سواره نظام به امپراطوری ملحق ¬می¬شود.
در پالو یک قاضی با حقوق150 اقچس اقامت دارد اما فاقد مفتی یا نقیب¬الاشرف است، دارای مفتش بازار(محتسب) و جمع کنندۀ مالیات است.
قلعه نظامی، کوچک و غیرقابل تسخیر است که بر روی شیب تندی در کنار رود مُراد(فرات بالا) ساخته شده¬ است. تیمور نیز موفق به تسخیر آن نشد. تنها ساکنان این قلعه، ابراهیم¬بیگ و سربازان او هستند. قلعه برای خانه¬های معمولی مناسب نیست، زیرا صعود به آن بسیار سخت است. دارای تونلی مخفی¬ است که به رودخانه¬ای برای ذخیرۀ آب منتهی می¬شود و دارای آب¬انباری، جهت ذخیره¬آب است. خود شهر، در پایین قلعه شامل چندین هزار خانه با سقف¬های خشتی است.
فاصلۀ پالو در غرب با ارگانی و اگیل هر کدام به فاصلۀ یک روز، در شمال با هارپوت با فاصلۀ یک روز، و در جنوب به دیاربکر با فاصلۀ دو روز است. پشت پالو یک روستا به نام باقین وجود دارد که مانند باغهای بهشت است و متعلق به بیگ¬های پالو ست. این مکان در کردستان به عنوان اقامتگاهی دلپذیر مشهور است. رودخانه¬های زیبا در اینجا جریان دارد که از صخره¬ها سرازیر می¬شود و یکی از سه منبع اصلی رودخانۀ فرات است.
چنین اطلاعاتی در نوع خود ممکن است غیر عادی به نظر برسد، اما با توجه به اطلاعات موجود از منابع دیگر (به ویژه موارد آرشیوی که هنوز مورد بررسی قرار نگرفته¬اند)، می¬توان گفت که مشاهدات اولیا، رنگ و جلای خاصی به آن می¬بخشد. تحلیلی نظاممند از همۀ مشاهدات اَمیرنشین در کل سیاحت¬نامه به ما بینشی بهتر دربارۀ تنوعی که در میان اَمیرنشین¬ها وجود ¬داشته می¬دهد. ¬برای مثال¬های بیشتر از جزئیات غنی و متفاوتی که توسط اولیا ذکر شدهاند، در بخش زیرین این مقاله، قسمت¬های از متون (منتشر نشده در "آمَد") آورده شدهاند.
اولیا در "آمَد"
به نظر می¬رسد که "آمَد" مستقل¬ترین و قدرتمند¬ترین امارت در کردستان بوده است¬. اولیا چنین می¬گوید که "آمَد" مانند هر استان (ایالت) دیگری در عثمانی، به نواحی گوناگونی تقسیم شده و انتصابات اداری توسط خان "آمَد" صورت می¬گرفته، و به مانند مناطق دیگر عراق، سلطان یا والی بغداد در آن دخالت نداشتهاند. هیچ مُلکی از عثمانی و فوج پیاده نظام یا دیگر افسران ¬ارتش در این ایالت برای نگهداری سپاه وجود نداشته است. در مذاکرات مهم سیاسی(دیوان)، خان "آمَد" درست در زیر دستِ فرماندار منصوب شدۀ شهرزور بوده و جایگاه [سیاسی] او اندکی پایین¬تر قرار میگرفت. در نبردهای عثمانی در عراق- تصرف مجدد عراق توسط عثمانی¬ها که در آن دوران تحت کنترل پارسیان بود - خان با ارتش خود شرکت می-کرد. "آمَد" و شهرزور با همدیگر در نبردها، گارد جلوی را تشکیل می¬دادند در حالی که سربازان ایالت دیاربکر در عقب سپاه بودند.
اولیا اینطور بیان می¬کند که نواحی استان "آمَد"(بادینان)" -آقرا، شیخوی، زاخو، دهوک، موزوری و زیباری-خود واحد¬های مستقلی بودند که زیر نظر حاکمان موروثی در هنگام جلوس بر تخت به صورتی رسمی به عنوان حاکم، توسط خان "آمَد" منصوب و اداره می¬شدند. در آنجا رئیس قبایل بزرگی که دارای جایگاههای ¬رسمی بودند وجود داشتند. اولیا از رئیس قبایلِ سیندی و سلوانه سخن به میان می-آورد که نیاز به اجازۀ رسمی از حاکم زاخو داشتند.
پایتخت "آمَد" که دارای جمعیت زیادی بود جای ست که اولیا اوقات زیادی را در آنجا سپری کرده است- خان آن دوره"سید خان" ، او را در امارت حاکم موزوری نزدیک دروازۀ موصل اسکان داد. از همه چیز عیانتر، نگهبانان(نوکرهای) خان بودند،[آنها] ارتشی دائمی بودند که با لباس¬هایشان قابل شناسایی بودند([درواقع]برخلاف افراد قبیله که در هنگام جنگ¬ به عنوان سرباز در خدمت خان بودند). سپس بازرگانان وجود داشتند. به نظر می¬رسد آنها دارای ثروت نسبتاً کمی بودند و تجارتی طولانی مدت با تاجران دیاربکر، موصل یا بغداد نداشته¬اند: آنها با بغداد و یا شهرستان¬های کردستان تجارت می¬کردند. طبقۀ سوم صنعتگران و مغازه¬داران بودند. اولیا در مورد آنها بسیار کم سخن گفته است (جدا از اینکه آنها لباسهای راه راه ¬ (al û •apik)میپوشیدند). طبقه¬ای که اولیا را مجذوب خود میکرد، طبقۀ علما بودند که تعدادشان در شهر بسیار بود. همگی آنها سلاح داشتند و معروف بودهاند که در هنگام جنگ و نبرد بسیار جنگجو و خطرناک هستند.
یکی از این علما، -که منبع اطلاعات اولیا دربارۀ زندگی فرهنگی علماست- «مولا شیروی» نام داشت. اولیا به این واقف بود که"آمَد" یکی از مراکز بزرگ فرهنگی کردستان است. پس از وقفه¬ای طولانی درباره¬ی گویش¬های گوناگون کُردی، اینطور بیان می¬کند که گویش¬های جزیره و شیروان، متمدن¬تر و فصیح¬تر از دیگر گویش¬ها هستند، و ادیب¬ترین کُردها را کُردهای "آمَد" می¬داند. اولیا قصیده¬ای را از یکی از مُلاهای محلی به نام «مُلا رمضان کردیکی» به عنوان نمونهای از کُردیِ "آمَد"، نقل می¬کند، چند بیت اول آن این چنین است:
این قصیدۀ آوانویسی شده توسط اولیا احتمال قدیمی¬ترین شعر کُردی ست. دست¬¬نوشته¬های شعر کُردی قدیم تا جایی که من اطلاع دارم مربوط به تاریخی بسیار جدیدتر از این است. بر طبق¬نظر اولیا، این تنها یکی از شعرهای بدنۀ غنی شعر کُردی¬ست که در "آمَد" وجود دارند. به طور وضوح، تعداد زیادی از آنها در جریان تاریخ پرهمهمۀ منطقه، مفقود شدهاند. بنابر اظهارات اولیا، ما در حال حاضر به این مسئله واقف هستیم که «مُلای جزیری» تنها شخصیت مجزای آن دوران نیست بلکه شناخته شده¬ترین است. شاید وی را بتوان از بهترین شاعرانِ دایرۀ عرفانیِ اشعار نوشتاری کردستان، که در دورانی به صورت قابل توجهی شکوفا شده است نام برد.
چگونه می¬توان در رابطه با مطالعۀ تاریخ کردستان اطلاعات بیشتری کسب کرد؟
شرفنامه تنها و مهمترین مطالعه در حوزۀ تاریخ کردستان است، اما به منظور درک بهتر آن نیاز به مراجعه به منابع معاصر دیگری داریم. کتاب سیاحت¬نامۀ چلبی و قبل از آن کتاب نزهت القلوب مستوفی قزوینی به مثابۀ مرجع جغرافیای هستند و برای متون تاریخی باید با آثار تاریخی دوران عثمانی و پارسی که در مورد همان منطقه و در همان دوران نوشته شده¬اند مقایسه شوند(کتاب دیاربکر از تهرانی، احسن التواریخ حسن روملو، تاریخ عالم آرای عباسی از اسکندر منشی و تاریخ نعیمه). تحلیل نظاممندی -که در سیاحت¬نامۀ چلبی بسیار مشکل به دست می¬آید- به نظر می¬رسد در تکمیل کردن اطلاعات کتاب شرفنامه سودمند باشد. با این وجود نیاز به کارهای بیشتری دارد. شرفنامه در واقع تاریخ مردم کردستان نیست بلکه تاریخ خاندان حکام[کردستان] است. این کتاب به ما بینشی کلی می¬دهد و در رابطه با زندگی عادی مردان و (¬خصوصاً زنان) دارای ارزش چندانی نیست.
این مسئله در اکثر موارد در مورد وقایع امپراطوری عثمانی و پارسیان نیز صدق می¬کند. در رابطه با تاریخ اجتماعی و سیاسی نیاز به منابع دیگری است. سیاحت¬نامۀ اولیا در نسبت با آثار دوران عثمانی آنچنان سرآمد نیست و در دراز مدت است که عنوان منبعی برای مطالعۀ تاریخ زندگی روزانه، در سدۀ هفدهم شناخته شده ¬است. منابع غنی دیگری وجود دارند که تاکنون بسیار کم مورد توجه بوده¬اند. آرشیوهای عثمانی حاوی منابع غنی در مورد جمعیت¬شناسی و تاریخ اقتصاد است که برخی از آنها اخیراً منتشر شده است)بهBinark ,Yınanc, Ünal ,Sevgen ,lhan Gyyünç,Hütteroth,مراجعه کنید(.
منبع ترجمه:
Martin van Bruinessen, “Kurdistan in the 16th and 17th centuries, as reflected in Evliya Çelebi’s Seyahatname”, The Journal of Kurdish Studies 3 (2000), 1-11.