علی حیدری
نويسنده و فعال سياسی عرب اهوازی
سیزدهمین دوره جام جهانی مکزیک در سال 1986 را بدون تردید باید جام «دیگو آرماندو مارادونا» نام نهاد. این دوره شاهد چندین حادثه منحصر به فرد بود که مهمترین آنها در بازی یک چهارم نهایی میان دو تیم آرژانتین و انگلیس رخ داد. بازی به یاد ماندنی که مارادونا دو گل استثنایی به کشوری زد که جنگ فالکلند (مالویناس) را با اشغال چند جزیره در آبهای آرژانتین بر آن کشور تحمیل کرده بود؛ گل معروف به «دست خدا» و گل معروف به «گل قرن» که مارادونا طی آن نیمی از بازیکنان ملی پوش انگلیس را دریبل زد و دروازهٔ «پیتر شیلتون» را فتح کرد.
جام جهانی ویژهای بود! بازیکنان بزرگی مانند رومنیگه و فولر و شوماخر از آلمان غربی، پلاتینی، تیگانا و فرناندز از فرانسه، زیکو، کاره کا و سوکراتس از برزیل، لنیکر، وادل و جان بارنز از انگلیس و… در مکزیک حاضر بودند و در یکی از رویاییترین بازیها میان فرانسه و برزیل دو اسطورهٔ جهان فوتبال یعنی پلاتینی و زیکو دو پنالتی حساس را از دست دادند.
من اما هرگز بازی آرژانتین – انگلیس را فراموش نخواهم کرد. چقدر خوششناس بودم که آن بازی را بطور مستقیم تماشا کردم و آن دو گل را از بهترین بازیکن تمام دورانها بطور زنده دیدم. مگر چند بار احتمال تکرار چنین بازیهایی و زدن چنین گلهایی بواسطهٔ اسطورههایی ابدی مانند مارادونا وجود دارد!
دیدن این بازی در تابستان سال 1365 شمسی برای ما که ساکن نبش لین سه آسیه آباد در اهواز بودیم و ایام سختی از جنگ ویرانگر ایران و عراق را سپری میکردیم بی دغدغه و راحت نبود. بحث «مک فارلین»، «جنگ نفت کشها» و گسترش بحران اقتصادی به دلیل کاهش درآمدهای ارزی ایران تابستان آن سال را برای ما داغتر کرده بود.
شرایط جنگ آن قدر سخت شده بود که فیفا از ایران خواسته بود بازیهای مقدماتی جام جهانی 1986 را در زمین بیطرفی برگزار کند اما ایران این پیشنهاد را رد کرد و از شرکت در بازیهای مقدماتی آن جام کنار گذاشته شد.
اقلیم اهواز نیز شرایط سختی را از سر میگذراند و بویژه قطعی مکرر برق به دلیل ادامهٔ جنگ برای مردم جنوب امری عادی شده بود اما در همان حال شرایط زندگی را در گرمای تابستان اهواز بسیار سخت و طاقت فرسا نموده بود.
به یاد دارم در چند نوبت طی تماشای بازیهای آن دوره جام جهانی که با تأخیر از تلویزیون ایران پخش میشد، جریان برق قطع میگردید و ما از دیدن ادامهٔ بازیها محروم میشدیم. البته برخی شبکههای عربی بازیهای آن جام جهانی را بطور زنده پخش میکردند به همین دلیل بیشتر بازیها را از آن شبکهها تماشا میکردیم. اما بعضی وقتها که امکان دیدن بازیها از شبکههای عربی به دلیل شرایط نامناسب جوی میسر نبود مجبور بودیم منتظر پخش با تأخیر بازیها از تلویزیون ایران بنشینیم.
اما شب پخش بازی آرژانتین و انگلیس برای من واقعاً شب پُرخاطره ای بود. در حالی که منتظر پخش بازی از یکی از شبکههای عربی بودیم ناگهان برق محلهٔ ما قطع شد! مانند حالتهای مشابه قبلی سریعاً به پشت بام رفتم تا ببینم آیا قطعی برق سراسری است یا فقط محلهٔ ما دچار قطعی شدهاست؟
با نگاه از پشت بام گِلی منزلمان در نبش لین سه متوجه شدم که چراغ برخی منازل لین ده آسیه آباد روشن هستند! در آن زمان منزل خالهٔ نازنینمان «ام عادل» نبش لین ده بود و برخی از خانههای این لین از جمله منزل خاله «ام عادل» از ترانسهای برقی تغذیه میشدند که برق دکلهای مخابراتی همجوار خانهٔ خاله را تأمین میکردند.
سریعاً از پشت بام پیغام دادم که خانهٔ خاله برق دارد. تا رسیدم پایین برادرم «محمد» تلویزیون رنگی که جهت دیدن بازیهای جام جهانی خریده بودیم را لحاف پیچ کرد و با هم گذاشتیم روی گاری و رهسپار لین ده آسیه آباد شدیم.
برای خرید آن تلویزیون رنگی برادرم محمد دعوایی به راه انداخته بود و به پدر و مادرم اصرار کرده بود که میخواهد هر جور شده جام جهانی را از طریق تلویزیون رنگی تماشا کند. بالاخره هم موفق شد و پدرم آن تلویزیون را تنها چند روز پیش از جام جهانی ۱۹۸۶ برایمان خرید.
باری، قطعی برق در دوران جنگ معمولاً چند معنا داشت که یکی از آنها احتمال حملهٔ هوایی به شهر بود. با ترس و لرز و در آن تاریکی شب تلویزیون رنگی مان را کشان کشان به عشق فوتبال و تماشای بازی مارادونای جادوگر به لین ده رساندیم و آن را در «مضیف» منزل خاله به برق زدیم. به یاد ندارم از کدام شبکهٔ عربی بازی را تماشا کردیم اما آن قدر برای گل دوم یا همان «گل قرن» مارادونا شادی کردیم و جیغ زدیم و بالا و پایین پریدیم که یادمان رفت در شرایط جنگی هستیم و محله برق ندارد و صدای ما در آن سکوت مرگبار ناشی از قطعی برق تمام لین ده را فرا گرفتهاست. مگر میشود چنبن گلی را دید و دیوانه وار واکنش نشان نداد؟!
برای ما در آن لحظات و شرایط.. مارادونا و آرژانتین 1986 نماد همهٔ داشتهها و نداشتهها.. شباهتها و تناقضات.. بیمها و امیدهایمان در آن جنوب جنگ زده بود.. او از «جنوب» میآمد.. بچهٔ آمریکای «جنوبی» بود و بعدها هم به اسطورهٔ شهر «جنوبی» ناپل در ایتالیا مبدل شد.
در آن دوران.. بریدهٔ عکسهای مارادونا در لابه لای کتابهایمان جا خوش کرده بودند و چهرهٔ او و بازی تکنیکی و زیرکانهٔ وی سمبل پتانسیلهای نهفته در جوانان فقیر و حاشیه نشین و محذوف جامعه شده بود.. اشکهای وی پس از حذف از فینال جام جهانی 1990 من را به مانند بسیاری به گریه انداخت و حذف وی به اتهام دوپینگ از جام جهانی 1994 پس از درخشش مجدد و فوقالعاده اش در دو بازی مقابل یونان و نیجریه هیجان پیگیری آن جام را کاملاً از من گرفت.
وقتی «ما».. بچههای انکار شدهٔ جنوب جنگ زده.. با پاهای برهنه بر آسفالت داغ کوچه پس کوچههای شهرمان به دنبال توپ دو پوستهٔ پلاستیکی میدویدیم و شبها با پاهای زخمی به خانه بازمیگشتیم و از ترس و خجالت پدر و مادر آن زخمها را پنهان میکردیم و صبح روز بعد زخمهایمان را چسب خورده و پانسمان شده میدیدیم و سپس مجدداً به دنبال آن توپ پلاستیکی میدویدیم.. و میدویدیم.. و میدویدیم.. به آن دلیل بود که دوران اسطوره ای از جنس خودمان را میزیستیم.. گلهای استثنایی «قرن» و «دست خدا» را دیده بودیم.. برغم شرایط نکبت بارمان جادوی مارادونا را تماشا میکردیم و میدیدیم چگونه آن بچهٔ فقیر اما سرکش ناممکنها را ممکن ساخته بود.. چگونه یک تنه رویاهای دور دست را محقق کرده بود.. چگونه بغضهای خفه را در مستطیل سبز ترکانده بود و آنها را به فریادهای شاد و سرمستانه تبدیل کرده بود.
جیغهای من.. فریادهای «ما».. در آن شب تابستانی و بی برق محلهٔ فقیرنشین و جنگ زدهٔ اهواز شاید پژواک ناخودآگاه تمام صداهایی بود که گلها، پاسها و دریبلهای کاپیتان دیگو را فرصتی برای ابراز وجود و اعلام حضور میدیدند.. مارادونا در آن بازی جاودانه.. در آن جام جهانی فراموش نشدنی.. بازوبند کاپیتانی همهٔ کسانی را بر بازو داشت که فرصت بالفعل کردن پتانسیلهای خود را نیافته بودند.. «دیگو» در آن جام «کاپیتان» همهٔ «ما» بود.
١/١٢/٢٠٢٠