بهزاد کریمی
خردورزی جهت همپیوندی ملی با دیگران و یا غلظت ناسیونالیسم خودی در پیش هر جریان ملی را قبل از همه در حس و نحوه ی برخورد آن با ناسیونهای همجوارش باید سنجید. اینجاست که معلوم میشود امروز آن آبستن چه نوع مواجهه از طرف او با فردای همجواری است. بیانیهای که با 85 پاراگراف عموماً هم درازدامن، نزدیک به 95 در صد کل متن را به انتقاد از جریانات سیاسی کرد در هر چهار کشور منطقه و مملو از تحقیر و تهدید آنها اختصاص دهد و آن را به امضای جمعی برساند، نامش دیگر نمیتواند "طرح بحث" باشد. این، فراخوانی برای تقابل ناسیونالیستی خطرناک است
پیرامون متن جمعی “به آرزوهای مردم شلیک نکنید”
بهزاد کریمی
گروهی از فعالین ملی آذربایجان متنی را در شکل “طرح بحث” و با عنوان “به آرزوهای مردم شلیک نکنید” منتشر کردهاند که از دو نظر جای درنگ دارد. هم نیاز به پرتوافکنی بر انگیزه تحریر و انتشار آنست و هم واکاوی نگاه و مواضعی که در رابطه با حل “مسئله ملی” بازتاب داده است. نگارنده اما مقدمتاً باید تصریح کند که از انتخاب سوء و بسیار سئوال برانگیز جمع امضاء کننده این متن عمیقاً متاسف است. آنهم در شرایط سیاسی حساس حاضر که ایران به همبستگی ملی نیاز دارد و نه عرضه متنی که مضموناً و نیز در شکل، متاسفانه بیشتر به درد تفرقه و تقابل میخورد. هدف من در این نوشته اما فراتر از نکوهش سیاسی است. بر آنم که درونمایه و زبان متن منتشره را از زاویه برخورد با “مسئله ملی” در ایران مد نظر قرار دهم.
نمایهای از تناقض محض
نخست بگویم که این متن، نوشتهای مغشوش است که فاصله بسیار از ساختار و الزامات یک بیانیه هدفمند و روشمند دارد. ترکیبی است از طرح بحث، مقاله، اعلام موضع، اتمام حجت و در یک کلمه همه چیز! با اینهمه اما، از آنجا که رشته مواضعی در برابر جنبش ملی عملاً موجود کردها و احزاب سیاسی آن اتخاذ کرده و دیدگاههایی نسبت به “مسئله ملی” در ایران ابراز داشته است، من نیز آن را بهمانگونه که خود نویسندگان آن را “بیانیه” نام دادهاند، مسامحتاً بیانیه تلقی میکنم.
این، بیانیهای است اساساً دو وجهی. وجه اول آن، دگرستیزی آنست که از طریق تعرضی همه سویه به ناسیونالیسمی دیگر، ناسیونالیسم تند نهفته در خویش را لو میدهد. وجه دومش اما، پاره گزارههای سنجیدهای که، نسبت به بنیادهایی قابل اتکاء از اندیشه حل “مسئله ملی” در ایران عنوان میکند. اولی نشانه واگرایی، تقابل و تولید نقار که بیانیه را تا مرحله سقوط در ورطه اعلام جنگ فرو میکاهد، دومی اما با به نمایش نهادن ظرفیتهای مثبت برای رهجویی جهت غلبه بر تبعیض ملی در ایران، بیانیه را تا سطح مواضع معقول بالا میکشد.
بنابراین، بیانیه نمایهای از یک تناقض است! درجازدن و از خود بیرون آمدن بگونه همزمان! از یکسو نامهای تهدیدآمیز از موضع آذربایجان گرایی خودشیفته با ابراز خشم و تحقیر علیه کردها و کردیسم ولو با انتقادات و اعتراضات قسماً بجا و حاوی حقایق، از سوی دیگر اما حامل عناصر فکری دمکراتیک بهمراه رویکردهای نو در مواجهه با چگونگی رفع تبعیض ملی در کشور.
آنچه در این میان جای نگرانی جدی دارد اما اینست که نکند ۳۸ پشتیبان بیانیه را وجه اول آن دور هم گرد آورده باشد و نه اراده مشترک برای عمل به وجه دوم آن؟ آیا امضاء کنندگانی از “طرح بحث” که دغدغهشان بیشتر وجه مثبت و دوم بیانیه است، متوجه عوارض هیستری همسایه ستیزی ناسیونالیستی وجه اول این بیانیه هستند؟ آیا از خود میپرسند چرا باید ساختار بیانیه بگونهای تنظیم شده باشد که مواضع ارزشی در آن فقط بگونه پراکنده و بر زمینه خط و نشان کشیدنها بر ضد احزاب کردی به بیان درآیند؟
بیانیه در “عصبیت”اش برجستگی دارد و نه در جرقههای فکری سنجیدهای که در جاهایی از آن به چشم میخورد. خود نیز معترف آنست: “شان کتابت این بیانیه در رابطه با ادعای ارضی و زمینه سازی برای پاکسازی قومی از سوی یک جریان کردی مسلح است… که طرح وعدههای پوپولیستی برای تغییر جغرافیای تاریخی زیست مردمان” را میدهد و در عین حال “ناشی از اعتقاد ما به حقوق برابر انسانها در همه کشورهای منطقه و برای همه گروهها”. آیا نمیشد ساختار بیانیه را بر مواضع سازنده پیرامون تبعیض شکل داد و سپس بر بستر موارد ارزشی مثبت، هر انتقاد مرتبط با موضوع را بیان کرد؟ این کله پا بودن آیا تصادفی است؟
اینهمه نفرت چرا؟
حمله بیانیه به کردها هم تاریخ آنها را نشانه گرفته و هم متوجه امروزشان است! سخن را با معرفی کردها چونان “طلبکار و طلبکار از همه” میآغازد که کارشان “همه ذکر مصیبت” بوده و هست نسبت به جفایی که در جریان تاریخ “دولت – ملت سازی یک قرن قبل” بر آنها رفته است. سپس هم با این طعنه زدن که: اما “دریغ از تلاش برای یافتن «سهم» خود در به وجود آمدن این وضعیت”! یعنی مقصر بیحقوقی کردها، بیشتر خودشاناند! همانی که ناسیونالیسمهای ضد کرد میگویند!
بیانیه، “سناریوی جمهوری اسلامی در آذربایجان” را “ترسانیدن مردم از شر بزرگتر (اشغال شهرهای آذربایجان)” معرفی میکند که توانسته است “بی هزینه” و صرفاً به اتکای نقشهها و تبلیغات “دستجات مسلح کردی”، “در این جنگ روانی موفق” شود. بیانیه جایی حتی دست داشتن رژیم در “جهتدهی آن به فعالیتهای همه … از جمله انواع جریانات مسلح کرد” را آدرس میدهد!
بيشتر بخوانید: پیرامون برآمد نوین چپ در دانشگاه تشخیص آسان و انتخاب درست! - بهزاد کریمی
بیانیه با انتقاد بجا از جملهای در نامه دبیر کل سابق حزب دمکرات کردستان ایران در سال ۲۰۰۶ مبنی بر “تمام آذربایجان غربی خاک کردستان است”، به نقشه اخیراً مندرج در سایت این حزب نیز که به بهانه گزارشی از وضعیت کرونا در کردستان در شکل غیرمسئولانه و تحریک کننده شهرهای ارومیه، ماکو، نقده و سلماس را در خود جا داده بود اعتراض به حق میکند. اما نه زبان انتقاد و اعتراض معقول برمیگزیند و نه شکل طرح درست و زبان موثر در پیش میگیرد. بلکه دچار جنجال و غوغاگری میشود، سر از دعوای حیدری و نعمتی در میآورد و به جنگ سر خاک میرسد. جالب هم اینکه بگونه پوشیده منشاء همنظری جناحین آن حزب و بگونه پوشیده همه جریانهای کردی در این زمینه را، در وجود روابط مخفی و مذاکرات کردها با جمهوری اسلامی میجوید! همه اینها هم برای ابراز این هشدار به کردها، تا بدانند که: “اعتماد سازی با ضربه زدن به اعتمادها ناممکن است”!
بیانیه نگاه تاریخی گذرایی هم به “مسئله کرد” دارد و در آن با گفتن اینکه همواره آلت دست این یا آن قدرت بودهاند و همیشه هم بازنده بازی، خواسته به اصطلاح کوته بینی و نابالغی آنها را القاء کند! جمهوری مهاباد و شوروی، ملا مصطفی بارزانی و شاه ایران، “روژآوا”ی سوریه و آمریکا، و رفتارهای کردهای ایران با قدرتهای برونمرز مورد اشاره قرار میگیرند تا کل مبارزه صد ساله آنها بی نتیجه و بی ارج جلوه کند. همین تحلیل تاریخی اما تا به امروز میرسد از وضعیت هر چهار کردستان در سالهای اخیر این تبیین به دست میدهد که کردها علاوه بر خودزنیهایشان، عامل “ضربه جدی به شانس اقلیتهای منطقه در رسیدن به جوامعی عاری از تبعیض” هم بوده و هستند! پیوسته فرصتسوزی کردهاند و همگی هم بخاطر “رفتار نیروهای مسلح سیاسی کرد”. بیانیه، کردها را در “هر سه حوزه” از فرصتهای استثنائی، یعنی “زمینه تقسیم قدرت در عراق”، “خلاء قدرت ناشی از رژیم اسد در بخشهایی از سوریه” و “رفرمهای سیاسی و دمکراتیک دو دهه اخیر در ترکیه” مرتکب خطا و خرابکاری میشمرد!
قابل توجه اما آن نتیجهای است که تحلیل سویش میدود: کردها برای آنکه به تحول از طریق سیاست برسند، فقط زبان زور سرشان میشود! جمله استنتاجی بیانیه چنین است: “اعتماد به نیروهای سیاسی متعلق به کرد و دادن میدان عمل به آنها [توسط دولت فدرال عراق، اردوغان ترکیه و اسد سوریه]….با نقض عهد از سوی این نیروها مواجه میشود [منظور نیز کردهای عراق، ترکیه و سوریه] … ولی در پیش گرفتن سرگوبگرانهترین سیاستها [توسط جمهوری اسلامی] علیه کردها [در ایران]… به خودداری آنها از توسل به خشونت و حتی شرکت در میز مذاکره میشود”! و نتیجه نهائی اینکه: “عدم ثبات و وفای به عهد” در نیروهای متحزب کردی، “جایی برای باور به ادعای ساختن فردای بهتر برای مردمانی که این نیروها مدعی نمایندگی آن هستند” باقی نمیگذارد!
آیا اینهمه کینهتوزی و کینهورزی، آبشخور دیگری هم جز ناسیونالیسمی خشمگین میتواند داشته باشد؟ همینجا باید تصریح کرد که مسئله این نیست که در این تحلیلها هیچ نکته واقعی وجود ندارد. چرا، بیانیه حرفهای درستی هم دارد. مسئله اما اینست که طرف دعوای بیانیه، موجودی تصویر میشود همه معیوب و سرتاپا پلشت! تاریخاً سیه کارنامه و در امروزش تبهکار! مظهر “شر” و حتی “شر بزرگتر”! این ناسیونالیسم کور حتی یک نقطه مثبت در کردها نیافته تا در بیانیهاش راه یابد! این آیا، زبان دعوت به دوستی است یا انباشت کلمات امروز برای بدل شدن به گلوله در فردا؟ خطری که “شان کتابت” بیانیه نگرانی از آن تعریف میشود!
نقد “پیشمرگه” از کدام منظر؟
بیانیه از وجود “نیروی مسلح کرد” به شدت نگران است و موجودیت آن را “جرم” میداند. نقد را از نقطه درست انتقاد نسبت به “فرهنگ خشونت” و “باز تولید فرهنگ خشونت” آغاز میکند اما گویا فقط برای رسیدن به این فرجام حامی ستمگر که:” توسل به خشونت و «حق دفاع مشروط»، تنها انگیزه ارتکاب به جرم حساب میشوند و نه مشروعیت دهنده به این جرم”! یعنی، وجود پیشمرگه جرم است و مجازات آن برحق! بیانیه در مخالفت سیاسی با وجود هرگونه پیشمرگه، متوسل به بودین و بعد هم ماکس وبر میشود تا این را نتیجه بگیرد که “اعمال خشونت” فقط باید در “انحصار دولتی (خواه دمکراتیک و خواه دیکتاتوری) باشد” و بس! دلیل محکوم بودن سلاح در دست غیردولتیها هم اینکه، “اکثر این گروهها توسط کشورهای غربی تروریستی شناخته میشوند”!
بیانیه، “پیشمرگه کردی” را از این منظر به نقد نمیکشد که کردها را در مبارزه علیه تبعیض ملی به فرارویی در سطح مدنی بالاتر دعوت کند که اگر از این زاویه بود، جای تائید داشت. انتقاد از این جایگاه است که سلاح فقط حق انحصاری و دایمی دولتهاست! این انتقاد، نه دیگر نقد سلاح که نفی روح مقاومت در برابر زورگویی دولتی است و لذا عملاً به سود نیروی زور. این قرار گرفتن پشت قدرت است و ایستادن کنار آن. بیانیه آیا اصلاً میداند که اگر محکومیت “نیروی مسلح کردی” را بخواهد بر پایه “حقانیت” دولتهای رسمی کشورها و از منشور محکومیت “تروریست”ها از سوی دولتهای دیگر پیش ببرد، دیگر نباید حرفی هم از حقوق ملی آذربایجانیها بزند؟! آیا نمیداند کسانی که در ایران فقط یک ملت سراغ دارند، استنادهایشان به منشورهای رسمی است؟ چرا که مطابق “منشورها” ملت باید دولت داشته باشد تا ملت شود و رسمیت وجود دولت هم مشروط به شناسایی آن توسط جامعه “رسمی” جهانی! اما چرا بیانیه که ناموس خود را “حق ملت آذربایجان” میشناسد، در نقد پیشمرگه به چنین فلاکت استدلالی میرسد؟
بيشتر بخوانید: پیرامون برخی روندها در اپوزیسیون! - بهزاد کريمی
زیرا خشم و کین این ناسیونالیسم تند نسبت به کردها چنان است که بیناییاش را مختل کرده و مانع از تعمق او در اظهاراتش شده است. او تعلقات واقعی خود را آنجا بیشتر لو میدهد که با ورود در دعوای دولت ترکیه و پ. کا.کا و نیز رودررویی این دولت با “روژآوا” و نگاه به رفتارهای “دولت اقلیم” در قبال دیگر اقلیتهای اتنیکی در عراق، به این دو نتیجه میرسد: ۱) کردها فزون خواه هستند و همه جا علیه اتنیکهای دیگر و ۲) در همه ماجراها مقصر اینها بودهاند که روند سیاسی و رفرمهای دمکراتیک را پس زدهاند! ناسیونالیسم پوشیده بیانیه هم، در جانبداری از قدرت ترکها در ترکیه و حقانیت حضور آن در کردستان سوریه است که آفتابی میشود! تقصیر بهم خوردن روند بهسازی مناسبات خلقها در ترکیه میان کردها و دولت ترک هم عمدتاً بر عهده “حزب دمکراتیک خلقها”ی ترکیه بوده “که بیشترشان کرد هستند” و نه “حزب ملی” شوینیست ترک و “آغ پارتی” نئو عثمانی!
بیانیه آنجا هم که به موضوع “دولت سازی و دولتمداری” در ایران میرسد، نقش درخشان معاصر آذربایجان در این زمینه را به کل تاریخ هزاره اخیر تسری میدهد و بگونه خودشیفته مینویسد: “دولت سازی ترکان ایران… بر ایجاد نظم و ساخت زیرسازهای کشوری بوده و هرگز شبیه دولت چادر یا مجمع القبایل نبوده است”! یعنی دیگر باشندگان چند هزار ساله نقش چندانی در این تمدن سازی دولتی نداشتهاند و هرچه هست گویا از “ژن ترکی” است! و اینها البته گفته میشود و نیز با یادآوری “شکست پروژه کلیسای روسیه و غرب در ۱۹۱۸ از طریق “جیلو”ها [لابد همان مارشیمون آسوری] برای برپایی دولت مسیحی در آذربایجان” تا این پیام تهدیدوار به گوش کردها برسد که اگر آن به نتیجه رسید بدانند این یکی “پروژه سازی کنونی در خاک آذربایجان هم به نتیجه خواهد رسید”! اینجا هم باز همان تهدید به “بازتولید فرهنگ خشونت” و البته از سوی خودش در برابر طرف مقابل!
یک استنتاج از ۹۵ درصد از حجم بیانیه!
خردورزی جهت همپیوندی ملی با دیگران و یا غلظت ناسیونالیسم خودی در پیش هر جریان ملی را قبل از همه در حس و نحوه برخورد آن با ناسیونهای همجوارش باید سنجید. اینجاست که معلوم میشود امروز آن آبستن چه نوع مواجهه از طرف او با فردای همجواری است. بیانیهای که با ۸۵ پاراگراف عموماً هم درازدامن، نزدیک به ۹۵ در صد کل متن را به انتقاد از جریانات سیاسی کرد در هر چهار کشور منطقه و مملو از تحقیر و تهدید آنها اختصاص دهد و آن را به امضای جمعی برساند، نامش دیگر نمیتواند “طرح بحث” باشد. این، فراخوانی برای تقابل ناسیونالیستی خطرناک است که اگر هم نگوئیم خود مصداق “شر بزرگتر” است، در این اما نمیتوان تردید کرد که دستکم بخشی از آن به شمار میرود! “شری” که، بیانیه در همه طول خود مدام از دست آن مینالد!
گفته شد که در این بیانیه ضد کرد رگههای درست انتقادی وجود دارد و از جمله “خاک خواهی و خاک پرستی”های بسیار خطرناک و نیز فزونخواهیهایی که آبستن فاجعه و کشت و کشتارهای محتمل در آینده هستند. بیانیه همچنین نکاتی ظریف در رشته رفتارهای سیاسی در جریانهایی از کردها را دیده که دیگرانی هم آنها را دیده و در شکل مقتضی یادآور شدهاند. پرسش اما اینجاست که چرا خودش فرشته و طرف دیگر اما همه شیطنت و فتنه؟! کجای این زبان و روحیه، دعوت به برادری و دوستی است و طرف مقابل چه برداشتی جز تحقیر و تهدید از این بیانیه باید بشنود تا تشویق به فاصلهگیری از گرایشهای منفی و فزونخواهانه در خود شود؟
بيشتر بخوانید: خاطراتی خواندنی از بهمن بازرگانی - بهزاد کریمی
بیانیه در این زمینه دچار خطای جدی شده است و هم از اینرو مسئولیت در قبال مردمان آذربایجان، کردستان و همه ایران حکم میکند تا دست اندرکاران این بیانیه در مقام تصحیح گفتارهایی از خود و به ویژه زبان و نوع بیان آنها برآیند، در طرف مورد انتقاد خود اعتماد برانگیزند و هر انتقادی را که نسبت به رفتار دیگری دارند بدل به موضوع گفتگوی سالم و سازنده کنند.
سیمای دیگر ولی گم بیانیه
بیانیه اما چهره دیگری هم دارد منعکس در گزارههایی که نشانگر بلوغ سیاسی است. اعلام باورهایی که جای استقبال و خرسندی دارند، زیرا در راستای رسیدن به ایران دمکراتیک مهد برابر حقوقی اتنیکی هستند. این، وجه امیدبخش این بیانیه است.
سمتگیری بیانیه صرفنظر از افراط و انحرافی که در تبیین مقاومتهای مسلحانه در برابر اعمال ستم و تبعیض مرتکب میشود، در تاکید بر شکل سیاسی و مدنی مبارزه درست است. این، نزدیک شدن هرچه بیشتر به حقیقت در حل مسئله ملی است که از یکسو نیاز به آگاه سازی تودهها به حقوق ملیشان را در بردارد و از سوی دیگر بسیج مدنی آنها و نه دامن زدن به هیجانات ناسیونالیستی که میباید از آن پرهیز کرد.
بیانیه به درستی از “لزوم گفتگو و توسل به عقلانیت و خرد جمعی” برای حل مسئله ملی میکند و جدا از اینکه خود تا چه میزان به این گزاره وفاداری نشان داده و میدهد، اما بر واقعیتی محرز انگشت مینهد. مسئله ملی با جنگ و زور حل نمیشود، به توافق عقلانی محتاج است و پیش از همه هم میان حاکم و محکوم در جهت رسیدن به برابر حقوقی و مکمل آن، تجلی برادری همجوارها.
بیانیه می نویسد: “تبدیل وجود طبیعی اقلیتهای زبانی به یک دستاویز برای ادعاهای ارضی…یعنی دیدن این اقلیتها به صورت «تهدید». و این فاجعه است.” گزارهای عالی که همه تحت ستمها و تحت تبعیضها باید از همین حالا با تجهیز خود به این فکر و باور، فردای رهایی را به پیشواز بروند.
بیانیه با پروژه دولت – ملت سازی در یک قرن گذشته برخورد عقلایی دارد. آنجا که از اصلاح این پروژه تحقق یافته طرفداری میکند و نه جایگزینی وضع موجود با دولت – ملت سازی دیگر. بیانیه این را خوب گرفته و امید که هر چه بیشتر در همین خود را بپرورد. این، مبنای نظری فاصلهگیری از جدایی است. انسان متمدن و دمکرات ایرانی میداند که تلاش باید بر اصلاح پروژه پیاده شده در صد سال پیش باشد در راستای تصحیح کژیها و تکمیل نواقص آن و نه توهم برگشت ناممکن به نقطه صفر.
بیانیه با چنین نگاهی هم هست که نشان میدهد حل “مسئله ملی” در ایران را در خود ایران میخواهد. فدرالیسم خواهی آن پایه تحلیلی یافته و از توهمات “آذربایجان بزرگ” و “وحدت دو سوی ارس” دوری جسته است. یعنی به جای فکر کشور سازی، سمت در راستای مناسبات مبتنی بر برابر حقوقی و دوستی و تعاون دارد که مایه خوشحالی و استقبال است.
بیانیه به درستی بر نقش تاریخی و مسئولیت روشنفکران ملتها در حل “مسئله ملی” انگشت نهاده و نشان میدهد که اگر این در یگانگی فکر و گفتار و کردار نهادینه شود ما با رویکردهای مثبت بیشتری در مبارزه ملی آذربایجان مواجهیم. هشدار مربوط به اجتناب از “شلیک به آرزوهای مردم” هم دقیقاً میباید در همین فهم و عمل از روشنفکران همه اتنیکها اعم از غالب و تحت تبعیض تفسیر و تعبیر بیابد. بیانیه این گزاره بسیار درست را بجا در خود گنجانده است که میباید راهنمای هر مبارز علیه “ستم ملی” و تبعیض ملی باشد: “برای «بهتر» شدن اوضاع، پیش شرطهایی پیش از تعویض رژیمها لازم است. مرجعی بجز روشنفکران و نیروهای سیاسی که بتوانند در طرح و اجرای کلیت پروژه اصلاح یک جامعه (نه صرفاً تغییر رژیمها) اشراف داشته باشند و زمینه سازی کنند، وجود ندارد”. این، دقیق است و هر کدام ما باید در عمل مصداق آن باشیم.
بیانیه در سطور آخر خود دعوت به گفتگوی سالم و سازنده از همه نیروهای خواهان تغییر و رسیدن به برابر حقوقی و از جمله جریانهای سیاسی کرد میکند که کاش از همان اول بجای کین توزی و پراکندن تخم نقار، سخن را با آن شروع میکرد و در همان هم پایان مییرد. هنوز هم البته دیر نیست. اصلاً دیر نیست.
٨/٧/٢٠٢٠