فاضل السلطانی
زیبایی ضرورتاً نیازمند سخن گفتن درباره زشتی است؛ نه به این دلیل که ضد آن است بلکه به این دلیل که دست کم از دوران مدرن و پس ازآن همراه آن است با اینکه تداخل میان آنها یا حداقل درسطح مفاهیم از قرن سیزدهم صورت گرفت و ما شروع به تکرار اصطلاحاتی همچون «زیبایی شناختی زشتی» و «زشتی زیبا» کردیم. اما مشکل تاریخی و معرفتی درخصوص این دواصطلاح همچنان پابرجاست وتابع دیدگاههای متضاد و اجتهادهای مبتنی برمیراث و تربیت و ترکیب جامعه ما میشود. ازاینجا اهمیت کتاب «زشتی... تاریخ فرهنگی» اثرمحقق امریکایی گریتسن ای.هندرسون استاد دانشگاه جورج تاون مشخص میشود که ترجمه عربی آن به زودی توسط انتشارات «المدی» عراقی راهی کتابفروشیها میشود.
این کتاب مروری شامل و نادر است که از دوره ارسطو که زنان را «مردان بدریخته شده/تغیرشکل یافته » میپنداشت آغاز میشود و از قرون وسطی میگذرد. سری به «باشگاههای زشتی» درقرن دوازدهم تا وحش فرانکشتاین میزند تا برسد به نازیسم و نمایشگاه مشهورش در سال1937 که آن را نمایشگاه «هنر منحط» نامیدند و درآن نزدیک به پنج هزار اثر از پیکاسو، شاگال، گوگن، ون گوک، ماتیس و دیگران به عنوان «کارهای زشت که شایسته توهین و تحقیرند» جمع کردند تا به دوره کنونی ما میرسد.
آیا این کتاب تلاش میکند فهم ما از زشتی را تغییردهد؟ بله، به گفته آلبرتو مانگویل هدف او «مجبور ساختن ما برتأمل در ذوقها و باورهای اجتماعی و فهم ما ازعدالت است... نمیتوان در دوران دارای گرایشی همچون دوران ما ازآن بی نیاز بود».
این گرایش و تمایل را تاریخ بشری درهمه مراحل خود دیده. زشتی قبل از هرچیز یک مفهوم فرهنگی است. و هردوران و جامعهای این مفهوم را درارتباط با تغییرات و معیارهای فرهنگی حاکم تولید و بازتولید میکند که معیارهای فرمی غالباً مرتبط با شکل و هیئت و نمای جسمی بیروناند. از اینجا چه بسا سیاه پوستان و افراد بد ریخت و تغییر شکل یافته «موجودات قبیح» محسوب میشوند و «رنگ سیاه و بدن تغییرشکل یافته نمیتواند منعکس کننده روحهای زیبا باشد».
درچنین فرهنگی نظریه نژادپرستی بیرون آمد که نمیتوان آن را از این فهم شکلی برای اصطلاح « زیبا و زشت» جدا داست. درقرن دوازدهم ویلهلم وان هامبلت که نویسنده کتاب به آن استناد میکند، نوشت:« رنگ سفید مناسب بشریت است نه به این دلیل که زیباتراست بلکه صفا و شفافیتش به خطوط پنهان و تفاوتهای ظریف و مزاج اجازه بروز میدهند. اما در سیاه همه رنگها گم میشوند».
گریتس ای.هندرسون وقتی میگوید عربها در قرون وسطی از اروپایی دردیدگاهشان نسبت به از شکل افتادهها پیشی گرفتند و اینکه آنها «ساخت مفاهیم» مربوط به دو اصطلاح زیبا و زشت تجدید نظرکردند و درمعیارهای اخلاقی حاکم تشکیک کردند، ما را شگفت زده میسازد. به گفتار جاحظ استناد میکند:
«مهم نیست که شی راست یا کج باشد، اما باید مناسب و سودمند و اثرگذارتر باشد چون بسیاری چیزهای خمیده یا کج که آزاردهنده یا بی فایده میشوند اگر درست و راست بشوند مانند استخوانهای قفسه، حلقهها، غربال، پرستو، هلال، منقارها، نیشها، چنگالها...»
ازطرفی دیگر به نظراو از سنتهای ادب عربی «ستایش زشتی و تقبیح زیبایی» است با استناد به متنی که به اوایل قرن دهم میلادی برمیگردد که نویسنده گمنام درآن میگوید« بهترین شاعر کسی است که زیباترین چیزها را زشت کند و زشتترین آنها را زیبا» همان طور که نویسنده اینجا به کتاب الثعالبی «تحسین القبح و تقبیح الحسن» اشاره میکند.
البته این نظر دقیقی نیست که میتوان تقبیح زیبا و زیباسازی قبیح را به عنوان سنت در ادبیات عرب آن دوره درنظرگرفت، بلکه این مسئله به پدیدهای نادر برمیگردد که عربها به تنهایی شناختند و هنوز هم ادامه دارد و آن پدیده مدح و هجواست و آن هم پدیدهای است که میتوان گفت شخصی است به این معنا که میان هجو و هجوشده محدود میماند یا بین شاعر و قدرت مسلط به خصوص در دوره عباسی شاعری مانند المتنبی با هجو نژادی کافور و ابی تمام که به عمد شخصیتهایی را که هجو میکرد مشوه میساخت همان کاری که با ابی القاسم عبیدالله ابن عباس کرد.
8/7/2020