هێمن سيدی
از ترور دکتر عبدالرحمن قاسملو در وین ، پایتخت اتریش، ۲۲ سال میگذرد. او نه در طی این مدت و نه در دوران حیاتش، چنان که بایسته بود برای مردم ایران شناخته نشد. در مورد دکتر قاسملو، یا اطلاعات بسیار سطحی است یا جهتدار و نادقیق. دشمنانش در هر دو دوره پهلوی و جمهوری اسلامی طبعا حقایق را در مورد او کتمان کرده و تا آنجا که توانستهاند تخریبش کردهاند. رقیبانش هم در هر دو دوره (حزب توده و کومله) تنها چهرهای منفی از او نشان دادهاند. هوادارانش هم البته، هم به عنوان وظیفه حزبی و هم به احترام جانباختنش، تنها چهرهای مثبت و بدون اشتباه از او ارائه میدهند. همه اینها باعث شده که بسیاری از ابعاد شخصیت سیاسی او، ناشناخته بماند و یا با تحریف گردد. این نوشتار البته قصد پرداختن به همه ۵۹ سال زندگی او را ندارد ، تنها سعی میکند چند صحنه از زندگی سیاسی او را بررسی کند که شاید تاکنون به آن پرداخته نشده است.
مردی در مقیاس بزرگان:
قریب ۵۰ سال پیش، عبدالرحمن قاسملو از دانشجویان ایرانی مقیم چکسلواکی و عضو اتحادیه بینالمللی دانشجویان، پس از دفاع از تز دکترایش در اقتصاد سیاسی، دکتر قاسملو و استاد تئوری توسعه اقتصادی لقب گرفت، در دانشگاه پراگ پایتخت چکسلواکی. او به مدت ۷ سال (۱۹۶۲ تا ۱۹۶٨) در آن دانشگاه ، هر دو رشته اقتصاد سوسیالیستی و اقتصاد سرمایهداری را تدریس میکرد و همزمان در بیرون از محیط دانشگاه نیز با منتقدان سیستم سوسیالیستی بلوک شرق در ارتباط بود. هنوز مجالی برای تنفس در چکسلواکی مانده بود و دکتر قاسلمو که پیش از پراگ، تجربه زندگی و فعالیت سیاسی در فضای آزاد پاریس را داشت، سعی میکرد سوسیالیزم موجود را با آزادی عقیده و لغو سانسور و اصلاحات اقتصادی آشتی دهد. حاصل تلاش مجموعهای از روشنفکران و منتقدین، به قدرت رسیدن رفورمیستی به نام الکساندر دوبچک را در حزب کمونیست در پی داشت که در سال ۱۹۶٨ به ریاستجمهوری چکسلواکی هم رسید. بهار پراگ در قالب سوسیالیزم دموکراتیک، با اصلاحاتی در سیستم سیاسی و اقتصادی آغاز شد اما عمر این دوران، با حمله شوروی و برکناری دوبچک پایان یافت و دکتر قاسملو هم، به عنوان یکی از مبلغان و تئورسینهای این اندیشه، جایگاه خود را در دانشگاه پراگ از دست داد و بعدها مجبور به ترک چکسلواکی و بازگشت به پاریس شد.
بازیهای پرخطر: میتران، صدام، رفسنجانی، کورتوالدهایم
در پی ناامیدی از اصلاحات سوسیالیسم موجود در بلوک شرق، دکتر قاسملو به سوسیالیزم پارلمانی متمایل شد. در فرانسه با رهبران حزب سوسیالیست از جمله فرانسوا میتران و برنارد کوشنر در ارتباط بود. با به قدرت رسیدن سوسیالیستها در دهه هشتاد و همزمان شدن آن با مبارزات دکتر قاسملو با جمهوری اسلامی، این روابط ابعاد بیشتری یافت. با شدت گرفتن مبارزات مسلحانه در کردستان و همزمانی آن با جنگ عراق، دکتر قاسملو با دیکتاتوری چون صدام حسین هم سروکار پیدا کرد، اما تجربه و پختگی سیاسی باعث شد که هیچگاه به مانند مجاهدین خلق، وارد جبههای مشترک با عراق نشود و استقلال خود و نیروهای حزب دمکرات را حفظ کند. اسنادی که پس از سقوط صدام از استخبارات عراق کشف شد، هیچ مدرکی حاکی از ضعف دکتر قاسملو یا سواستفاده صدام از نیروهای او در این ارتباط به همراه نداشت. جالب آنکه اسنادی در مورد شماری از کردهای عراق افشا شد که ظاهرا علیه صدام مبارزه میکردند اما مخفیانه با بعثیها ارتباط داشتند. اما دکتر قاسملو از این روابط حتی به نفع کردهای عراق هم استفاده کرد و ترتیب مذاکرات صدام با "سیدالمخربین" را هم داد!
مفاوضات ۱۹٨۴-۱۹٨٣ و رویدادهای متعاقب آن:
سیدالمخربین، لقبی بود که صدام حسین به جلال طالبانی اعطا کرده بود ، یعنی سردسته همه خرابکارها. اما دکتر قاسملو در بحبوبه جنگ، همین سیدالمخربین را به همراه هیاتی بلندمرتبه با صدام بر سر یک میز نشاند، آن هم در بغداد! و پس از ماهها مذاکره و نفسی تازه کردن از مبارزه مسلحانه، آنها را صحیح و سالم از چنگال دیکتاتور درآورد و به کردستان بازگرداند. هنری که جلال طالبانی از آن برخوردار نبود و هنگامی که خواست متقابلا چنین لطفی را در حق دکتر قاسملو انجام دهد، به ترور و مرگ او انجامید. مذاکرات بغداد اگرچه به نتیجهای چون صلح و یا ترک مخاصمه نیانجامید، اما تقویت روحیه و جذب نیروی مناسبی را برای مبارزان کرد عراق به همراه داشت. دکتر قاسملو تضمینهایی را برای تامین امنیت این مذاکرات جلب کرده بود و مخصوصا دوستان فرانسویاش را در جریان ابتکارش گذاشته بود. هنگامی هم که احساس کرد مذاکرات به نتیجهای مطلوب نمیرسد، پیش از برگرداندن طالبانی، از او خواست که گفتگوها را برای یک ماه دیگر ادامه دهد تا به موازات آن بتواند قول و قرار حمایتهای لازم را از رفسنجانی بگیرد. رفسنجانی از بنبست مذاکرات خبر نداشت و بسیار نگران تفاهم صدام و طالبانی بود به نحوی که به شرط لغو مذاکرات، قول حمایت کامل را به جلال طالبانی داد. چند سال بعد، طالبانی، بانی مذاکراتی برای ختم جنگ بین دکتر قاسملو و رفسنجانی شد. در اسناد حزب دمکرات اشاره دقیقی به تاریخ آغاز مذاکرات نشده، اما طبق یادداشتهای رفسنجانی- اگر قابل استناد باشد- شروع آن تقریبا به سه سال قبل از حادثه ترور برمیگردد. او در یادداشت ۱٨ دسامبر ۱۹٨۶ (۱۷ آذر ۱٣۶۵) در جملهای کوتاه چنین نوشته است: "[علی] آقا محمدی آمد و نامه جلال طالبانی را آورد که حامل پیغامی از قاسملو مبنی بر آمادگی ترک مخاصمه با ایران بود". طبیعی است که دکتر قاسملو حاضر نبود به مانند طالبانی به پایتخت دشمنش برود و مذاکره کند. او ظرفیت و نحوه مذاکره جمهوری اسلامی را میدانست. هنگامی که در انتخابت خبرگان قانون اساسی به عنوان نماینده آذربایجان غربی انتخاب شده بود، مطلع شد در صورت رفتن به تهران دستگیر میشود. خمینی رهبر جمهوری اسلامی در اولین دیدار با نمایندگان خبرگان قانون اساسی گفته بود: کاش قاسملو میآمد همینجا نگهش میداشتیم. یا پیام رفسنجانی را به مذاکرهکنندگان دولت مرکزی در صورت جلسه شورای انقلاب شنیده بود که: "مذاکرهای از طریق استاندار سنندج با آنها بشود، اگر حل نشد چند نفر از سران را بگیرید"! نسخهای جدید و جالب از مذاکره! اما دکتر قاسملو تصور میکرد نرفتن به تهران و اصرار بر مذاکره در کشوری آزاد و بیطرف، برای حفظ امنیت مذاکرات کافی است. او حساب رئیسجمهور اتریش و روابطش با جمهوری اسلامی را نکرده بود.
کورت والدهایم:
یک شخصیت سیاسی ظاهرا موجه و قابل اعتماد. کورت والدهایم به مدت ده سال دبیرکل سازمان ملل متحد بود. پس از سپردن این مقام به خاویرپرز دکوئیار و چند سال پس از بازگشت به زادگاهش، به ریاست جمهوری اتریش انتخاب شد و در آن دوران دکتر قاسملو ترور شد. آنزمان هنوز اسناد نازیبودنش رو نشده بود یا فقط در حد شایعاتی بود که در دوران جوانی سرباز هیلتر بوده. اما او در دوران فعالیتهای سیاسیاش تنها شیفته هیتلر نشده بود. در آخرین سال دبیرکلیاش در سازمان ملل، مبهوت خمینی و انقلابش هم شده بود. هنگامی که شورای امنیت، اشغال سفارت آمریکا را محکوم کرد، به دبیرکل سازمان ملل ماموریت داد به تهران برود و به گروگانگیری پایان دهد. خمینی نخست با ورود او مخالفت کرد. اما بعدا که والدهایم درخواست ملاقات شخصی با خمینی را کرده بود، ورود او را اجازه داد، با این تفاوت که به جای ملاقات با رهبر انقلاب، دستور داده شد که او را به بهشت زهرا ببرند تا جنایات شاه و آمریکا را از نزدیک ببیند! کورت والدهایم مات و مبهوت در میان انبوه جمعیت، ساعتها در تهران و بهشتزهرا چرخانده شد و بدون هیچ ملاقات یا دستاورد و مذاکرهای، به نیویورک بازگردانده شد. او هیبت و ابهت هیتلر را اینبار در کلام خمینی دیده بود. سالها بعد از این ماجرا، دوران ریاست جمهوری او، به بهترین دوران روابط تهران و وین تبدیل شد و احتمالا یکی از دستاوردهای این ارتقا روابط، معامله ترور دکتر قاسملو بود. علیرغم همه تلاشها، تاکنون که ۲۲ سال از این ترور در قلب اروپای متمدن میگذرد، هیچ رایی در این ارتباط صادر نشده و هیچ متهمی محکوم نشده است، کما اینکه سالها بعد که اتهام نازیبودن والدهایم با اسنادی غیرقابل انکار ثابت شد، به بهانه کهولت سن، دادگاه او هم برگزار نشد. اما این در تاریخ ماند که یک نازی، ده سال دبیر کل سازمان ملل بود!
تشخیصهای درست:
بهاستثنای موردی که به مرگ او ختم شد، در کارنامه سیاسی دکتر قاسملو، او را فردی با درک و شم سیاسی قوی مییابیم. او با وصف آنکه اصلاحناپذیری سیستم بلوک شرق را بیست سال قبل از سقوطش تشخیص داده بود، اما خود کماکان سوسیالیست ماند. او سالها بعد که سوسیالیزم دموکراتیک را به عنوان آرمان نهائی وارد اساسنامه حزب دمکرات کرد، مرتبا تاکید میکرد که نباید آن را با سوسیال دموکراسی یا سیستم دولت رفاهی اشتباه گرفت. او از بلوک شرق برید اما هیچگاه به دام آمریکا و اسرائیل نیافتاد. تا زمان مرگ هم، اسم او در لیست سیاه وزارت خارجه آمریکا بود. دکتر قاسملو با حزب توده هم چنین برخورد کرد. او علیرغم روابط عمیقی که با این حزب داشت، هم در پی سقوط دوبچک در چکسلواکی، راه خود را از حزب توده جدا کرد، هم پس از سازش سران این حزب با جمهوری اسلامی، راه آنها را نپیمود. تلاش حزب توده برای ایجاد انشعاب در حزب دمکرات (به رهبری زندهیاد غنی بلوریان) نتیجه چندانی نداشت. دکتر قاسملو حرکت انشعابی را در کردستان، نوزادی خوانده بود که مرده از مادر زاده شد. در حقیقت هم چنین شد و تشخیص او در مورد عدم موفقیت این جریان در کردستان درست بود . علیرغم برخورداری از چهرههایی محبوب و بانفوذ، جمهوری اسلامی مجالی برای هیچ جریان رفورمیستی و منتقد باقی نگذاشته بود و آنها هم بعدا به قربانیان حکومت تازه پیوستند. در ارتباط با مجاهدین و شورای ملی مقاومت هم بسیار سریع آینده و جایگاه آن را تشخیص داد و پس از مدت کوتاهی از آن شورا خارج شد (یا به قول مجاهدین، اخراج شد). علیرغم تصویب خودمختاری در آن شورا، این تشخیص هم نمره قبولی گرفت. موضع دکتر قاسملو در ارتباط با اشغال سفارت آمریکا هم بسیار آموزنده بود، او این اقدام را محکوم کرد و هنگامی که به همراه شیخ عزالدین حسینی چند روز پس از این رویداد، کنفرانسی مطبوعاتی در مهاباد تشکیل داد، در جواب سوال خبرنگاری که پرسیده بود: مگر خبر ندارید در لانه جاسوسی، ماموران آمریکایی جاسوسی میکردند، چرا تسخیر آن را محکوم میکنید؟ با لحنی نیمه شوخی گفته بود که یکی از وظایف سفارتخانهها، جاسوسی کردن است! بعد توضیح داده بود که سفارتخانهها باید اطلاعات کشور خود را از کشور میزبان به روز کنند ،اما اگر از این حد فراتر رفتند و کارشان به جاسوسی رسید، در گام نخست باید جاسوسان را عنصر نامطلوب معرفی و اخراج کرد. اگر ادامه یافت باید به کاهش سطح روابط و یا قطع کامل روابط و اخراج سفیر اندیشید، اما طی هیچ شرایطی اشغال سفارت جایز نیست. در آن زمان این استدلالها گوش شنوایی نداشت.
کارنامهای نه خالی از اشتباه:
شخصیتی که از ۵۹ سال عمر خود بیش از ۴۰ سال را در بحرانیترین دوران تاریخ معاصر به سیاست پرداخته باشد، کارنامهای عاری از اشتباه نخواهد داشت .اصرار بر تداوم مبارزه مسلحانه یکی از اشتباهات او بود. در سالهای پس از ۱٣۶۱ دیگر امیدی برای پیروزی مبارزه مسلحانه نمانده بود. معلوم بود که حاکمیت جدید پایههای خود را محکم کرده و به هر دلیلی- از جمله برانگیختن احساسات مذهبی- قادر به بسیج بخش زیادی از مردم است. مبازره مسلحانه باید حداقلی از برآورد سود و زیان را داشته باشد، مخصوصا که مواد مصرفی این مبارزه، تنها تجهیزات و پول و تفنگ و گلوله نیست، جان انسانها، سوخت اصلی مبارزه مسلحانه است که نباید با آن بازی کرد. تا قبل از آن تاریخ امیدی به پیروزی بود و این هزینهها توجیهی داشت. حتی درمقطعی به پیروزی هم انجامید (جنگ سه ماه مرداد تا آبان ۱٣۵٨) اما بعدها به تدریج، هم امکان استفاده از پایگاه مردمی از دست رفت، هم سایر رخسارهای دیگر اقدامات نظامی آشکار شد: تسلط تدریجی نظامیان بر ساختار حزبی سیاسی، متوسل شدن به جنگ با خودیها در پی ناکامی در برابر دشمن، پائین امدن آستانه تحمل و جایگزینی نظم پادگانی به جای سلسله مراتب حزبی. شاید این جنگ را گریزناپذیر و تحمیلی بنامند، اما در این صورت نیز میبایست راهی برای کاهش تلفات و جلوگیری از چرخش جهت اسلحهها جستجو میشد.
آموزههای دکتر قاسملو:
مرگ دکتر قاسملو به مرگ یاد و خاطرهاش نیانجامید. حداقل بخش بزرگی از مردم کردستان با نیکی و احترام از او یاد میکنند و هر سال به هر طریقی که ممکن باشد، با اعتراضاتی سالگرد ترور و یادش را زنده نگه میدارند. این همه نمیتواند بیدلیل باشد. باور به اصولی که رسما اعلام شده و همزمان حفظ تعادل، یکی از دلایل محبوبیت دکتر قاسملو است. او ضمن آنکه به اصولی سیاسی در مورد حقوق اقلیتهای تحت ستم و همچنین عدالت اجتماعی همیشه پایبند بود، اما اولا در دام افراط و تفریط نمیافتاد، دوما از این راه به آن راه نمیرفت و از این شاخه به آن شاخه نمیپرید و مردم را سرگردان نمیکرد. تعادلی زیبا بین سوسیالیست بودن و در اندیشه مردم خود هم بودن، حفظ بالانسی بین کرد بودن و ایرانی بودن، تلاش در پیمودن هر دو راه مبارزه و مذاکره، باور به ائتلاف و همکاری با سایر جریانات اما نه با هر جریانی و نه به هر قیمتی، خصوصیاتی بودند که در مجموع به کارنامه سیاسی او نمره قبولی داده است، حداقل برای مردم کردستان چنین است. سوسیالیزم دموکراتیک ائتلاف زیبای عدالت و آزادی هنوز میتواند الهامبخش مبارزانی باشد که دغدغه هر دو را دارند. عدالت و آزادی هنوز برای ایرانیان، نیازی است در حد نان شب، نانی در شان انسان، در شبی بدون هراس.
نهادینه کردن فرهنگ تحزب و سیاست در کردستان یکی دیگر از دستاوردهای دکتر قاسملو است. بر خلاف ادعای رهبر یکی از احزاب، مردم کردستان از سطح آگاهی و شعور سیاسی بالایی برخوردارند و در سال های اخیر در مقایسه با سایر مناطق در ایران، این جایگاه ویژه به کرات نشان داده شده است. این میزان از آگاهی و درک سیاسی، تا اندازه زیادی به حضور و تداوم حیات یک حزب سیاسی برای دههها در کردستان برمیگردد. حزبی که در مقاطع مختلف، هم طرق و تجارب مختلفی را پشت سر گذاشته هم مبانی و اصول خود را حفظ کرده است. دکتر قاسملو به مدت ۱۹ سال دبیرکل این حزب بود. پس او، هم در تداوم حیات این حزب و هم در نهادینهشدن فرهنگ دموکراسی و تحزب در کردستان نقش داشته است. اکنون و در شرایطی که جمهوری اسلامی تلاش میکند تا سیاستگریزی را به سیاست غالب ایرانیان تبدیل کند، سیاسی بودن و تشکل سیاسی، نیاز مبرم دیگری برای آینده آزادی و عدالت است. تقویت تحزب و گسترش فرهنگ سیاسی در جامعه به همراه سوسیالیزم دموکراتیک میتواند در آینده یادگاری از دکتر قاسملو باشد برای همه مردم ایران، نه فقط کردستان