در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك برخلاف نظامهای دولتی جایی برای مركزگرایی قاطعانه وجود ندارد. زیرا وجود تنوع، تكثرپذیری و خودگردانی مدیریتهای بومی، خصلتهایی بنیادین در این نظام هستند. ... 23ـ دولت برای كسب بیشترین سود، از هیچ جنایتی حتی تخریب طبیعت و محیطزیستی كه بدون آن زندگی ناممكن است، رویگردان نیست و جامعه را نیز به سمت دشمنی با طبیعت میكشاند. پدیدههای بسیاری وجود دارند كه دولت عامل پیدایش آنهاست و موجب تخریب طبیعت و محیطزیست میشوند: جنگها، جنگافزارهای شیمایی و هستهای، صنایع مدرنی كه تنها [دستیابی به] سود [بیشتر] را مهم میدانند و محیط زیست را آلوده میكنند، غولپیكر شدن شهرها، نابودی جنگلها و نابودی منابع آبی و خاكی به بهانهی جادهسازی، استخراج بیپایان معادن و سدسازیهای بیرویه(كه موجب نابودی آثار و ابنیهی تاریخی و مناطق روستایی نیز میشوند). پیداست جامعهای كه از طبیعت و محیطزیست خود بیگانه شده و با آن دشمنی كند به سمت نابودی سوق خواهد یافت(حتی از لحاظ معنوی نیز؛ زیرا هر فرهنگ پیوندی عمیق با خاك و جغرافیا دارد و گسست از خاك به معنای بیریشگی و خیانت است). در كنفدرالیسم دموكراتیك بر سازگاری جامعه با طبیعت تأكید میشود. بنابراین هر نوع سازماندهی دفاعی، اقتصادی، اجتماعی و بافت معماری شهری و روستایی باید بر مبنای طبیعتدوستی و ایجاد یك محیطزیست سالم و به دور از آلودگی و تخریب استوار باشد. برای گذار از بافت بیمار شهرهای كنونی میتوان از مدلهایی نظیر باغشهر استفاده كرد (باغشهرها، شهرهای باغمانندی هستند كه جمعیتهای بسیار متراكمی ندارند، از ناهنجاریهایی نظیر مجتمعهای صنعتی آلودگیزا و حلبیآبادهای حاشیهای در آنها خبری نیست؛ انواعی از نهادهای فرهنگیـ هنریـ اجتماعیِ بومی و واحدهای اقتصادی جمعی و مبتنی بر تعاونی در آنها وجود دارد كه با محیطزیست و محیط روستایی پیرامون در سازگاری و توازن بهسر میبرند). البته باید دقت داشت كه برخلاف آنچه برخی تصور میكنند منظور از باغشهر، قطعه مزارع و خانههای ویلایی(خانهباغها) در پیرامون شهرهای بزرگ نیست. میتوان ساختار شهرهای كوچك را از طریق اصلاحات به حالت باغشهر درآورد و مانع از توسعهی ناهنجار و مبدل شدن آنها به غدههای سرطانمانند شهری شد.
24ـ كنفدرالیسم دموكراتیك، نظامی نیست كه بدون حضور زنان ایجاد شود زیرا ماهیت این نظام بر اساس به رسمیت شناختن همهی هویتهاست. زن، یك هویت است؛ یك تنوع، یك تفاوت طبیعی و یك موجودیت است كه انكار و نفی آن به معنای انكار و نفی جامعه است. بنابراین در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك كه یك فرم مدیریتی سیاسی به منظور اعتلای جامعه در برابر هیولای دولتـ ملت است، زن جایگاهی كلیدی داشته و حضوری پررنگ دارد.
مسئلهی آزادی زن چیزی نیست كه آن را از فعالیت سیاسی، مدنی، اجتماعی و حتی اقتصادی مجزا بدانیم. زیرا زن، شالودهی زندگی اجتماعی است. «كار اقتصادی، فعالیت جمعی، احساس تعلق جمعی و هویت اجتماعی» مقولاتی هستند كه پیوند تاریخی و گسستناپذیری با «زن» دارند. مسئلهی زن، به اندازهای كه فرهنگی و ذهنیتی است به همان اندازه با سیاست نیز آمیخته است. اینكه زنان چگونه زندگی كنند خود عظیمترین نوع سیاست را مطرح میسازد. سیاستهای دولت همیشه با محوریت حاكمیت مرد بر «زندگی و زن» طرحریزی میشوند. سیاست دولتی كه از طریق القائات فكری به خانواده تكثیر میشود، ذهن همگی انسانها را اسیر خود كرده است. این سیاستها همیشه بیشترین ستم را علیه زن روا میدارند. زیرا تنها ابزار برای آنكه مردها و به تبع آن، كل جامعه به خدمت دولت و سلطهخواهیاش درآیند، مسئلهی جنسیت است. مردی كه احساس كامیابی و سلطهیابی جنسی میكند در واقع مثل یك پادشاه است كه بر مسند قدرت تكیه زده است.
از زنی اسیر و ضعیفهشده نهایتا كودكانی اسیر و ضعیفهشده متولد میشوند. بدین ترتیب آیندهی دولتها تضمین میشود: فردا جامعهای كاملا مطیع و ضعیفهشده خواهیم داشت! دولتهای حاكم در ایران، در طی سالها سركوبگری و استبداد خود به خوبی این فرمول را پیش بردهاند. به طور مثال در تاریخ ایران، حرمسراها كانونهای ضعیفهكردن زن و به دنبال آن كل جامعه در برابر پادشاه بودهاند.
به نسل تازهی پیرامون خود نگاه كنیم: [افراد و جامعه] با بدترین نوع مشكلات اجتماعی درگیرند، زیرا فرهنگ و هویت جامعه را در شخصیت زن با تخریب مواجه كردهاند. آمار كراكیها، بزهكاران، جاهلان روشنفكرنما، قاتلین ناموسی و... افزایش یافته، زیرا بنیان جامعه كه همانا زن است دچار فروپاشی شخصیتی شده است. زنی كه نابودشده باشد در واقع همانند آینهای است كه تصویر جامعهای نابودشده در آن منعكس میگردد و بس. دولت، عامل، مقصر و مسئول اصلی این فاجعه است.
در برابر این وضعیت اسفناك چاره را باید در یك نظام متفاوت جست. با راهكاری كه دیگران امتحانش كرده و نتیجهاش را هم همهی ما میدانیم نمیتوانیم وضعیت جدیدی را رقم بزنیم. لازم است نوع نگرش و جهانبینیمان متحول شود. جهانبینیای كه هنوز هم زن را جنس دوم یا نهایتا موجود زیبایی برای تفریح و لذت قلمداد میكند، یك جهانبینی فاسد، مبتذل و به بنبست رسیده است. اگر نمیخواهیم بیش از این شاهد خودسوزی، قتل و شكنجهی زنان و خواهران و مادران باشیم باید دست از این جهانبینی پوسیده بكشیم. به یك جهانبینی مدرن اما دموكراتیك نیازمندیم. نباید زن را از وضعیت سنتی خارج و اینبار به دام نظام مدرنی كه سرمایهداری تشویق میكند بیاندازیم. باید به اصل خود رجوع كنیم؛ به داشتههای خود، به فرهنگ حقیقتگرای خود. در این فرهنگ اصیل، زن ارزشمند شمرده میشود و حتی تا حد الههها مقدس دانسته میشود. ما به این نوع فرهنگ نیازمندیم. برای رسیدن به این فرهنگ حقیقتگرا و دموكراتیك باید تحول در جهانبینیمان را سریعا آغاز كنیم. باید بدانیم كه زن نهتنها كمتر از مرد نیست بلكه حتی به دلیل ویژگیهای طبیعی خود منشأ رشد و پیشرفت جامعه را هم فراهم میآورد.
هر چیزی كه توان «زایش، تقسیمشدن و زیادشدن» داشته باشد نوعی ویژگی مادینگی و زنانه دارد. اصلا خود هستی پیدا كردنِ جهان و خروج از حالت نیستی، نوعی ویژگی زایش و تولد را با خود دربر دارد. معلوم است كه تولد و زایش نیز مستلزم وجود ویژگی مادینهبودن است. یعنی جهان ما یك جهان برخوردار از خصلت مادینه است. بنابراین زنبودن نهتنها عیب نیست بلكه مقدس و ارزشمند است. اما اگر رابطه با زن صرفا برای تكثیر و ازدیاد نسل باشد، به معنای بیمعنا كردن زندگی اجتماعی خواهد بود. بسیار راحت میتوان به این نتیجه رسید كه هدف زندگی صرفا تغذیه، تكثیر و حفاظت از خود نیست. بلكه درك معنای زندگی، زیبازیستن و صحیحزیستن، حتی از ازدیاد نسل و جاودانهنمودن خویش مهمتر است. بنابراین رابطه با زن اگر بر تكثیر(ازدیاد نسل) یا لذت جنسی صرف استوار باشد، در تضاد با معنای حقیقی زندگی خواهد بود. حتی تكسلولیها نیز به تكثیر بسنده نكرده و این تكثیر را به سمت تحول، ایجاد تفاوتمندیها و موجودیتهای متنوعتر سوق میدهند(مبدل شدن به گونههای گیاهی و جانوری مختلف). حال اگر انسان به رابطهی صرفا جنسی بسنده كند و رسیدن به جامعهای آزاد، اخلاقی و سیاسی سرشار از تنوعات، تفاوتمندیها و ادراك را در افق اهداف خود قرار ندهد، [حتا] در قیاس با سایر جانداران و تكسلولیها، كوری و حماقتی عظیم خواهد بود.
مردسالاری یك شكل قدرت است كه در آن انرژی مرد به حالت محافظهكار و فاقد جریان درآمده است(مرد میخواهد تا ابد حاكم و سلطهگر باقی بماند). بنابراین تمام مبارزاتی كه نتوانستهاند از جنسیتگرایی و مردسالاری گذار كنند، به محافظهكاری سیاسی نیز گرفتار شدهاند؛ از اهداف آزادیخواهانهی خود دور شده و با دولتیشدن، به جامعه پشتپا زدهاند. اما زن به دلیل اینكه همانند یك انرژی فاقد شكل است و برای آزادی در تكاپو میباشد، اگر در یك نظام اجتماعی و سیاسی سالم به مشاركت بپردازد، آزادی را با خود به همراه خواهد آورد. زنبودن یك عنصر غیرقابل چشمپوشی برای ایجاد زندگی آزاد است. به ویژه اینكه جامعه به عنوان یك كلِ متشكل از مردـ زن، نمیتواند بدون آزادی زن(كه جزئی جداییناپذیر از این كلیت است) ادعای آزاد بودن كند.
این جهانبینی، یك جهانبینی سالم [و صحیح] است. بر پایهی آن میتوان امكان آزادی را فراهم آورد، در آن خبری از بیعدالتی و زور و خشونت نیست. جامعهی ما برای حل مشكلات خود به چنین جهانبینی و بینشی نیاز دارد. اما تنها داشتن جهانبینی كفایت نمیكند. باید در برابر نظام سنتی و ضددموكراتیك كنونی یك نظام مدرن اما دموكراتیك بسازیم. این نظام نوین نامش «كنفدرالیسم دموكراتیك» است. كنفدرالیسم دموكراتیك برخلاف دولتـ ملت، یك نظام جنسیتگرا نیست. حتی نظامهایی كه فدرال هستند و ادعای دموكراسی نیز میكنند به دلیل آنكه بر مبنای نحوهی توزیع قدرت تشكیل میشوند نه درهمشكستن قدرت و سلطه، هنوز هم شدیدا تحت تأثیر نگرشهای غلط جنسیتگرا قرار دارند. اما در كنفدرالیسم دموكراتیك به دلیل خصلت سلطهستیز آن، با هر نوع پدیدهی قدرتگرا كه خلقها، جمعیتها، زنان و اعتقادات را در منگنه قرار میدهد، مخالف است. در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، به همان اندازه كه به تنوعات فرهنگی، زبانی، آیینی و دینی احترام گذارده شده و آنها را مشاركت میدهد، به تنوع جنس و لزوم آزادی زن نیز احترام میگذارد. در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، مردها همهكاره نیستند. در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، زنها پیشرفتهترین نهادهای ویژهی خود را میسازند و [در فعالیتها] برای رفع تمام نیازهای اجتماعی خود مشاركت میكنند. در كنفدرالیسم دموكراتیك، برخلاف نظامهای موجود، زن یك ابزار نیست؛ بلكه یك عضو مشاركتكننده است. در نظامهای دیگر، زنان همواره «یك ابزار تولیدمثل، خانهداری، انجام كارهای سخت و نهایتا یك زن مطیع و گوش به فرمان» هستند. اما در كنفدرالیسم دموكراتیك زنها به انصاف مردها رها نمیشوند، در كنفدرالیسم دموكراتیك زنان به عنوان شالوده و بنیان اصلی اجتماعیشدن دارای جایگاهی رفیع هستند. زیرا خود كنفدرالیسم دموكراتیك، «اجتماعیبودن و ارزشهای آزادی و برابری» را شالوده قرار میدهد. كنفدرالیسم دموكراتیك با قدرت و سلطهگری ناسازگار است یعنی با همان چیزی ناسازگار و در ستیز است كه زنان قربانی آن شدهاند. بنابراین برخلاف نظامهای موجود كه همچون چاردیواریای زن را احاطه كرده و به او مجال اندیشه و عمل آزاد نمیدهند، كنفدرالیسم دموكراتیك تجلیگاه حضور ارادهمند زنان است. فضایی برای زنان است كه در آن سیاست، سازماندهی و دموكراسی وجود دارد، همچنین اراده، احترام و البته وظیفه، فعالیت و تعهد هم هست. در برخی مكاتب و احزاب سیاسی بحث از برابری زن و مرد میشود اما این گفتمان هرگز به یك نظام سیاسی و اجتماعی زنده مبدل نمیشود و تنها به عنوان یك شعار باقی میماند؛ اما نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، جهانبینی مبتنی بر ایجاد جامعهای دموكراتیكـ محیطزیستگرا و آزادشده از جنسیتگرایی را به یك نظم سیاسی پویا مبدل میكند. در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، زنان نیز به سیاست، فلسفه، علم و دانش میپردازند. آنان نیز در تصمیمگیریها شركت میكنند. نظر آنان مهم و حیاتی تلقی میشود زیرا اگر نظر آنان مهم دانسته نشود و ارادهی آنان پایمال شود، نخواهیم توانست یك زندگی اجتماعی آزادانه و دموكراتیك بیافرینیم. حال آنكه هدف اساسی كنفدرالیسم دموكراتیك این است كه یك ساختار سیاسی در جامعه درست كند كه امكان زندگی سالم اجتماعی فراهم آید و همگان در آن مشاركت كنند. كنفدرالیسم دموكراتیك، گردآمدن تمام پتانسیلهای آزادیخواهانه، مبدلشدن آنها به انرژی و رسیدن آن به سطح یك نظام است. یعنی برخلاف بسیاری از نظامها كه انسانها را در حسرت آینده سر میدوانند، یك آرزو و خیال بعید نیست. بنابراین وعده و وعید نمیدهد بلكه عملی میسازد. از آنجا كه زن بیش از سایر هویتهای جامعه از آزادی محروم گذاشته شده است، بیشتر و زودتر از سایرین با نظام كنفدرالیسم دموكراتیك تطابق یافته و در آن جای میگیرد. سیاست بدون زن، یك سیاست ظالمانه خواهد بود. نتیجهاش را همهی ما دیدهایم. سیاست دولتها و احزاب قدرتگرا همگی سیاستهایی فریبكارانه و ضدزن هستند. اما سیاست اجتماعی در كنفدرالیسم دموكراتیك، نوعی «هنر رسیدن به زندگی آزاد و مدیریت آن» است... از آنجا كه زندگی یك امر منحصر به مردها نمیباشد، پس الزامی است كه زنان نیز در این سیاست اجتماعی مشاركت كنند. سیاست بدون زن، سیاست نیست بلكه انحصارگری و دزدی است. مثل آن است كه نیمهای از زندگی را نابود كرده باشی. سیاست دولتها همیشه بر اساس پایمالسازی حقوق زنان بوده است. مثلا به گفتههای احمدینژاد و اردوغان دقت كنید؛ آنها مدام از سیاست جمعیتی و شمار بچههایی كه خانوادهها باید داشته باشند صحبت میكنند. آنها ارتش، كارمندان، مأموران و كارگران خویش را با سیاستهای جمعیتی خود گرد میآورند. بستر اصلی این سیاستها نیز این است كه زن از عرصهی سیاست و مشاركت اجتماعی خارج شده و تنها مثل یك ابزار جنسی به كار برده شود. كنفدرالیسم دموكراتیك، نظامی است كه در آن بر چنین سیاستهای وحشتناك و ضداخلاقیای نقطهی پایان مینهد. در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، یك زبان بردهی زبان دیگری نمیشود، یك دین و مذهب بردهی دین و مذهب دیگری نمیشود، یك فرهنگ بردهی فرهنگ دیگری نمیشود، یك ملت بردهی ملت دیگری نمیشود و به همان اندازه یك جنس بردهی جنس دیگری نمیشود. یعنی زن در این نظام دیگر برده، جنس دوم، حقیر، موجودی جنسی و پست نیست. دقیقا برعكس، در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك زن یك عنصر فعال، ارزشمند و مشاركتكننده است كه بدون وی نمیتوان بحث از دموكراسی و آزادی كرد.
در نظامهای دولتی، امور اجتماعی و سیاسی بر اساس جنس، تفكیك و واگذار میشوند. زنان در طی این تفكیك و فرقگذاری، عملا به حاشیه رانده میشوند. اما در نظام كنفدرالیسم در همهی امور، مشاركت زنان اساس قرار میگیرد. در امر سیاست، آموزش، اقتصاد، بهداشت، دفاع ذاتی، حفظ محیطزیست، فرهنگ و هنر، علم و صنعت همهوهمه زنان جای دارند و تبعیض و جنسیتی نمودن امور وجود ندارد. خشونت، ویژگی دولتها و كسانی است كه در پی قدرت هستند. خشونت، امری است كه برای غصب و دزدیدن ارزشها ضرورت مییابد. بنابراین در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك كه با غصب و دزدی ارزشها مخالف است و اصل را بر برابری و جمعیبودن میگذارد، جایی برای خشونت نیست. زنان كه قربانیان اصلی خشونتهایند تنها در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك است كه میتوانند از خود دفاع كرده و ارادهی خود را حفظ نمایند. كنفدرالیسم دموكراتیك در واقع مانعی عظیم در برابر ستمهای اجتماعی است كه دولت با سیاستهای خود بر آنها دامن میزند. جنبشهای آزادی زنان به دلیل عدم برخورداری از نظام مختص به خود، همواره در برابر نظام حاكم دچار ریزش و تضعیف شدهاند. اما نظام كنفدرالیسم دموكراتیك سنگر محكم زن برای آزادی است./ به اندازهای كه دولت یك ساختار زنستیز است، كنفدرالیسم دموكراتیك از یك ساختار مناسب برای آزادی زن برخوردار است. در كنفدرالیسم دموكراتیك، مدیریتهای بومی كه برآمده از بطن جامعهاند شالوده قرار داده میشوند. پیداست كه زن به عنوان هویتی كه در طلوع انسانیت، مدیریت اجتماعی با او آغاز گشته است، در تمام عرصهها باید مشاركت فعال داشته باشد. از یك كمون محله گرفته كه به مشكلات محله رسیدگی میكند تا مجلس شهر كه مسائل كلانِ شهر را به مورد بحث و بررسی و تصمیمگیری قرار میدهد، باید زنان حضور داشته باشند. نمیتوان حل و فصل مشكلات را تنها بر مبنای دیدگاه مرد و یكجانبه درنظر گرفت. زنان، همواره به دلیل ویژگیهای طبیعیشان در یافتن راهكارهای صلحآمیزتر، عادلانهتر و برابریخواه موفقتر و بهتر عمل میكنند. از این رو در تمام نهادهای بومی هر منطقه و مدیریت آنها كه در چارچوب كنفدرالیسم دموكراتیك جای میگیرند، زنان نقشی فراخور خویش ایفا خواهند كرد و از انفعال خارج خواهند شد.
25ـ نابودی زندگی اجتماعی به معنای بدترین بیناموسی و خیانت است و جامعهای كه به سمت تسلیمیت در برابر سلطهگران و نسلكشی فرهنگی برود، نمیتواند ادعای كرامت و ناموس كند. چنین جامعهای سعی میكند از طریق مبدل كردن متعصبانهی زن به ناموس، بر این بیحیثیتی خود سرپوش بگذارد. پیداست كه نتیجهی چنین برخوردی، قتلعام، خشونت و تجاوز علیه زنان است. زن ضعیفه نه تنها نمیتواند شریك یك زندگی آزاد باشد بلكه به معنای نابودی زندگیست. كانون خانواده در چنین جامعهای نوعی مركز تنش و بحران است. بنابراین نمیتوان از یك زندگی سالم مشترك بحث كرد. فردی كه در چنین جامعه و خانوادهای پرورش یابد نیز شخصیتی ناسالم خواهد بود. جامعهای كه گرفتار فرهنگ تجاوز است در واقع جامعهای ازخودبیگانه و فروپاشیده است. زیرا بنیان جامعه بر همزیستی آزادانه متكی است نه بر اعمال قدرت، سلطهگری و مالكیت. جامعهی ایران نیز از فرهنگ تجاوز رنج میبرد. جامعهای كه بالاترین آمار خودكشی زنان در آن بهچشم میخورد، جامعهای سالم نیست. جامعهای كه زیر تهدید سنگسار بهسر میبرد نمیتواند سالم بیاندیشد، سالم عمل كند و انسانی بزید. به همین جهت در ملت دموكراتیك ایران، تشكیل نهادها، آكادمیها، احزاب و سازمانهای زنان امریست كه نه تنها جهت آزادی زن بلكه جهت بالابردن سطح آزادی كل جامعه نمیتواند نادیده انگاشته شود.
در ملت دموكراتیك، از نگرش مالكیتی بر روی زنان گذار میشود. زیرا اگر زن نتواند ازآنِ خود باشد نمیتواند آزاد باشد و زن كه آزاد نباشد، جامعه به عنوان یك كلیت متشكل از زنـ مرد نمیتواند ادعای آن كند كه به خود تعلق دارد. چنین جامعهای اسیر قدرتهای فرادست خواهد ماند. زندگی مشترك زنـ مرد نیز باید بر محور ایجاد ملتی دموكراتیك و آزاد باشد نه ارضای جنسی دونفره. زیرا فرو رفتن در لاك زندگی شخصی و رضایتدادن به وضعیت اسفناك جامعه، به معنای دست كشیدن از انسانیت خود و فرورفتن در غرایز صرف است. از آنجا كه در ملت دموكراتیك، هر هویت و موجودیت اجتماعی با ارادهی آزاد خود در زندگی اجتماعی مشاركت میكند و از توان مدیریت ذاتی برخوردار است، بنابراین زن نیز در چنین ملتی از ارادهی آزاد، توان ابراز نظر و ترجیح آزادانه برخوردار است.
اقتصاد، حوزهی پیشاهنگی زن برای حفظ جامعه در طلیعهی تاریخ بود و اینك نیز بازیافتن اقتصادی جمعی و به دور از سودپرستی، نیازمند حضور زن و روحیهی عدالتپرور و جمعگرای وی است. سازگاری و نزدیكبودن سرشت زن با طبیعت، زمینهی لازمه برای مسئولیتپذیری و حساسیت جامعه در قبال محیطزیست را فراهم خواهد ساخت. خلاصه آنكه اندیشه و ارادهی آزاد زن، پشتوانهی شكلگیری جامعهای آزاد است و ملت دموكراتیك نمیتواند بدون حضور زن شكل گیرد.
26ـ در كنفدرالیسم دموكراتیك، مشاركتدهی همهجانبهی افراد، جماعتها و گروههای مختلف اجتماعی در امور سازماندهی و مدیریتی، همچنین وجود یك آموزش فلسفیـ علمی متناسب با نیازهای جامعه و فرد، باعث میشود كه سطح خلاقیتها بسیار بالا رود. بدین ترتیب امكان شكوفایی استعدادها و باروری اندیشه جهت بالابردن سطح رفاه و آزادی جمعی فراهم میآید. در این نظام، جهت گذار از رفتارهای جنسیتگرا و فرهنگ پلید تجاوز، به آموزش جامعه(از همان دوران كودكی و به ویژه آموزش كودكان دختر) جایگاه رفیعی اختصاص میدهد تا به شخصیت مرد و زن آزاد دست یابیم. تنها چنین زن و مرد آزادی میتوانند از فرهنگ تجاوز كنونی گذار كرده، دست به تشكیل زندگی مشترك آزاد بزنند و خانوادهای دموكراتیك ایجاد كنند. جامعهای كه خانوادههای آن دموكراتیك شوند، میتواند به بهترین نحو به پرورش كودكان بپردازد و الفبای آزادزیستن را به آنها بیاموزد.
دولتـ ملت برای آنكه جامعه به طور كامل تحت كنترل درآید، فرد را به یك ماشین غریزهپرست، سودجو و فاقد فلسفه و تفكر مبدل میكند. هرچه تفكر انسان قالبیتر و فردگرایانهتر شود، سطح بردگی نیز عمیقتر میگردد. دولت، حتی علوم را چنان ازهم گسیخته و دچار بیماری پولپرستی كرده كه اندیشمندان مدرن نیز جز سود شخصی و كسب درآمد بیشتر نمیتوانند به مسائل حاد بشری بیاندیشند و در پی حل آنها برآیند. آمار دهشتناك فقر، گرسنگی، بیماری و صدها معضل دیگر نشان میدهد كه علم مدرن، خلاقیت و اندیشهی بشر را برای افزایش رفاه جمعی شكوفا نساخته است. مدارس و دانشگاههای دولتـ ملت، مراكز مطیعسازی و آلوده كردن جامعه به بیماری قدرتپرستی و پولدوستی میباشند. اما نظام آموزشی و آكادمیهای موجود در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك به تمامی در خدمت بالابردن سطح ادراك انسان، رفاه و تعالی جامعه و درك معنای زندگی است. هدف این نظام آموزشی این است كه زندگی اجتماعی هرچه «زیباتر، صحیحتر، آزادتر، عادلانهتر و مساواتطلبانهتر» گردد. در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، در مقابل مدارس و دانشگاههای دولتی كه سازماندهیهای خطرناكی نظیر بسیح دانشآموزی و دانشجویی را ترویج میكنند، اتحادیههای آزاد دانشآموزان و دانشجویان كه بر مبنای نیازهای و خواست خود جوانان و نوجوانان هستند، تشكیل میشوند و به فعالیت میپردازند.
27ـ در نظامهای سلطهگر همیشه جوانان به عنوان نیروی نوخواه و تحولگرای جامعه فاقد سازماندهی و امكان رشد آزادانه نگه داشته میشوند. حتی تلاش شده كه با مشغول كردن جوانان به مسائل جنسی و جهتدهی انرژی جوانی در راستای منافع نظام حاكم، هویت جوانی را تضعیف و منحرف نمایند. زیرا جوانان همیشه با حالت محافظهكار و سركوبگر نظامها در تضاد بودهاند. نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، هویت جوانی را به عنوان یك تنوع و غنا مینگرد و برای آن جایگاه مهمی قائل است. جوانان در این نظام میتوانند بر پایهی هویت جوانی خویش، از سازماندهیهای مختص به خود برخوردار باشند.
28ـ هدف نظام كنفدرالیسم دموكراتیك برآورده كردن همهی نیازهای جامعه در كل عرصههاست. به همین دلیل در مواردی نظیر آموزش، رسانه و مطبوعات آزاد، ورزش، هنر، بهداشت و نظایر آنها یك روش مناسب مدیریتی برای حل مسائل است. به طور مثال رسانههای دولتی ایران در جهت سیاست ذوبكردن فرهنگهای مختلف ایران در فرهنگ ملت فرادست فارس هدفمند شدهاند، رسانههای جهانی وابسته به نظام سرمایهداری نیز به عوامپسندكردن و تبلیغ «رابطهی جنسی، ورزش و هنر كالاییشده» میپردازند و نوعی روزمرگی و زندگی مصرفی را در جامعه و به خصوص در میان جوانان ترویج مینمایند. به همین دلیل شهروندانی كه تحت بمباران این رسانهها قرار میگیرند از لحاظ فكری دچار تخدیر و بیبصیرتی میشوند. در مقابل این رسانهها، نیاز به رسانههای آزادی كه با فرهنگ جامعهی اخلاقیـ سیاسی و هویتهای فرهنگی مختلف منطبق باشند وجود دارد. به همین دلیل چنین نهادهایی به عنوان یك بخش آموزشی، فرهنگی و اطلاعرسانی دموكراتیك در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك تعبیه میشوند.
29ـ در نظام دولتی همیشه ساختار مركزـ حاشیه درست میشود. علت چنین امری این است كه وجود یك مركز قاطع در یك نظام مدیریتی، «ابتكار عمل محلی واحدهای زیرمجموعهی آن» را پایمال میسازد. سلب اختیار عمل مناطق مختلفی كه تحت سلطهی مركز قرار دارند، امكان انباشت نمودن بیشترین قدرت و سرمایه را برای مركز قدرت فراهم میآورد. قدرت مركزی، تنوعات و هویتهای مختلف را به پیرامونی حاشیهای و كارگزاری محض برای منافع مركز مبدل میكند. این امر به استبداد و فساد منجر میشود. زیرا قدرت مركز، پیرامون را تحت انقیاد و سلطه درمیآورد و از هویت و آزادی خویش دور میسازد. این سلطه هم یك سلطهگری اقتصادی است و هم یك سلطهگری عقیدتی؛ زیرا قدرت مركزی به این نحو میتواند همه را به خود وابسته كرده و به بیشترین سود دست یابد. ملت و هویت مركزی از حق اشاعهی زبان، فرهنگ و سیاستورزی و پیشرفت اقتصادی برخوردار میباشد اما ملتها و تنوعات مناطقِ حاشیهای از لحاظ زبانی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در تنگنا قرار گرفته، ذوب شده و سعی در مطیعسازی آنها میشود. مثلا در ایران مناطق كُردنشین، عربنشین و بلوچنشین در حاشیه قرار گرفتهاند. در چنین وضعیتی هویتهایی كه در اقلیت قرار دارند رفته رفته به سمت نابودی میروند. اگر یك روند دموكراسی شكل نگیرد چگونه میتوان مثلا اقلیتهایی همچون سیكهای هندیتبار زاهدان، قزاقهای مهاجر ساكن گلستان؛ خلجهای تُرك ساكن قم و ساوه؛ گرجیهای ساكن فریدن و فریدونشهر اصفهانـ مازندرانـ یزد؛ یا مثلا آشوریها، سریانیها، كلدانیها و ارامنهی مسیحی، بهاییان و یهودیانی كه در مناطق مختلف ایران زندگی میكنند را از نابودی فرهنگی و هویتی نجات داد؟!
در نظامهای دولتی و بهویژه فرم دولتـ ملت، «اختیار عمل و حق» تنها در چارچوب اراده و خواست مركز تعریف میشود. پیداست كه مركز هرگز نخواهد توانست از غفلت در مورد انبوه مسائل ریشهدار و روزانهی مناطق و نواحی پیرامون رهایی یابد و از پس حل مسائل برآید. مثلا مشكلات آموزشی، اقتصادی و اجتماعی یك روستا یا شهر كردستان را خود كردها بهتر درك میكنند، بر چگونگی حل آنها آگاهی دارند و میتوانند به چارهیابی آنها بپردازند نه مأموران و دستگاه عریض و طویل مركز. زیرا مركز، نه آگاهی ژرفی از مسائل دارد و نه مداخله و انحصارش بر روی «امكانات، درآمدها، اختیارات و اعمال نیرو» موجب حل مسائل میگردد. انحصار نیرو توسط مركز، همیشه ارادهی محلی را درهم میشكند و بیهویتی، بیاراده شدن و حس عدم نیاز به مشاركت را در شهروندان برمیانگیزد. اصولا مركز به دلیل میلی كه به گردآوری قدرت و سرمایه دارد، خود ریشهی همهی مشكلات و مسائل است. اما در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك برخلاف نظامهای دولتی جایی برای مركزگرایی قاطعانه وجود ندارد. زیرا وجود تنوع، تكثرپذیری و خودگردانی مدیریتهای بومی، خصلتهایی بنیادین در این نظام هستند. بنابراین از ساختار مركزـ پیرامون گذار میشود. از آنجا كه همهی تنوعات ملی، هویتی و فرهنگی به راحتی میتوانند در این نظام ابراز نظر نمایند و منافع حیاتی خویش را بر مبنای سیاستی دموكراتیك حفظ نمایند، بنابراین نیازی به ملیگرایی نیست. نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، راهكاری بنیادین در برابر ملیگرایی است. در كنفدرالیسم دموكراتیك به جای توسلجویی به ملیگرایی و جنگافروزیها، خصومتها و خونریزیهای ناشی از آن، به پیشبرد ملت دموكراتیك اهمیت داده میشود. ملت دموكراتیك با مبنا گرفتن همزیستی همهی تنوعات فرهنگی و حفظ اراده و مدیریت بومی آنها، از تعصبات افراطی و درگیریها ممانعت مینماید.
علت اهمیت مدیریتهای بومی این است كه تا وقتی جامعه نتواند در سطح محلها و مناطق بومی به مدیریت خود بپردازد، نمیتوان از دموكراسی در سطح كلان و عمومی نیز بحث كرد. تا آزادی و دموكراسی در سطوح بومی تبلور نیابد نمیتوان در سطح ملی نیز از آزادی و دموكراسی سخن گفت. هرچه نهادهای خودگردان بومی بهتر و كاراتر عمل كنند، شهروندانی دموكراتتر و جامعهای دموكراتیكتر و ارادهمندتر شكل میگیرد، هویتها و تنوعات امكان خودـ ابرازگری پیدا میكنند و شكوفا میگردند. كنفدرالیسم دموكراتیك، نظامی است كه این واقعیات در آن مبنا قرار گرفتهاند و با رد مركزگرایی زمینهی خودگردانیها را به بهترین وجه فراهم میآورد، به همین دلیل آزادیها و دموكراسی هم در سطح بومی و هم در سطح كلی و عمومی به خوبی نمود پیدا میكنند.
30ـ در نظامهای دولتی مدرن(دولتـ ملتها) شعار تك زبان، تك وطن، تك دولت، تك مركز، تك پرچم و تك مارش مبنای همهی عملكردهای دولت و مداخله علیه هویتهای مختلف در سطح كشور است. مدیریتهای دولتی به اندازهای كه در «تك نمودن تنوعات» و تحت كنترل مركز درآوردن آنها موفق شوند، خود را مقدس و خدایی اعلام میكنند. اما ملت دموكراتیك نوعی ملت است كه از این تكگراییها گذار كرده است. مدیریت در ملت دموكراتیك خود را مقدس و بالاتر از سایرین نمیشمارد. مدیریت یك پدیدهی سادهی اجتماعی ارزشمند است كه برای سامانبخشیدن به حیات روزانه ضرورت دارد. بنابراین هیچ تقدس فرااجتماعیای ندارد. كنفدرالیسم دموكراتیك نمود تبلوریافتهی چنین مدیریتی است كه در آن هر كس میتواند مدیر باشد. ملاك در چنین نظامی، خدمت اعضای جامعه به خود جامعه است. یعنی برخلاف مدیریت دولتیای كه ملاك و معیارش عبارت است از «قدرت مدیریت مركزی و نهادهای وابسته به آن، در جهت كنترل كردن جامعه حتی از طریق نیرنگ و سركوب».
31ـ دولت همواره جامعه را فاقد نیرو و آگاهی لازمه برای در دست گرفتن مدیریت نشان میدهد. بهطوری كه در نظام دولتـ ملت، جامعه حكم دستوپا را دارد و قدرت مركزی(یا همان دولت) حكم مغز را دارد(یعنی دولت میخواهد خود را در نقش روح جاودانه معرفی نماید و جامعه را در نقش جسم فانی و بیارزش). اما در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، جامعه هم مغز اندیشنده است و هم مجری اندیشههای خویش. نامتمركز بودن نظام كنفدرالیسم دموكراتیك امكان این را فراهم میآورد كه همگان هم در تولید اندیشه و طرحریزیهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مشاركت كنند و هم به عنوان مجریان این اندیشهها و طرحها ایفای نقش نمایند. بدین ترتیب در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، جامعه از توان و آگاهی لازمه برای در دست گرفتن مدیریت خود برخوردار است. جامعه تنها هنگامی احساس آزادی و كرامت مینماید كه دارای چنین مدیریت ذاتیای باشد. مبارزات اجتماعی طول تاریخ چه در قالب قبیلهای و عشیرهای بوده و چه در چارچوب دینی و طریقتی، در اصل نوعی اصرار جامعه برای در دست گرفتن امور مدیریتی خود و رهاشدن از قید و بند اربابها، فرعونها، نمرودها و حاكمان مستبد بوده است. مبارزات مانی، مزدك، بابك و خرمدینان نمونههایی از همین واقعیت میباشند. آنها به فرهنگ كمونال و مدیریتهای ذاتی باور داشتهاند(كمونال یعنی جمعی؛ واژهی كمون و كمونالیته از واژهی آریایی كوم گرفته شده كه هنوز در میان كُردها به كار میرود و به معنای جماعت، همزیستی و سازماندهی جمعی است). اصرار این آزادیخواهان بر فرهنگ جمعگرایی، نشاندهندهی آن است كه جامعه همواره میتواند با اتكا بر نیروی ذاتی خود كه ریشه در ارزشهای تاریخی جامعهی طبیعی و غیردولتی دارد، به مدیریت همهی امور زندگی خود بپردازد و نیازی به تشكیل دولت یا كانونهای قدرت ندارد. كنفدرالیسم دموكراتیك نظامی است كه این فرهنگ در آن به اعتلا میرسد. پیداست فردی كه در چنین نظامی زندگی كند، از غل و زنجیرهایی كه قدرتها و دولتها بر دست و پای وی میزنند رهایی مییابد. جامعهای كه از یك مدیریت دموكراتیك درونی برخوردار باشد، زمینهی زندگی آزاد را برای افراد خود به بهترین وجه فراهم میآورد. چنین فردی از توان فكری، تصمیمگیری و اجرایی بالایی برخوردار است. او، شخصیت فرد مدرنی كه جز غرایز چیزی برایش باقی نگذاشتهاند را پشت سر مینهد و جهان متفاوتی میآفریند.
32ـ مهمترین دغدغهی هر فرد در طول حیات این است كه به سؤال «من چه كسی هستم؟» پاسخ بدهد؛ یعنی اینكه به خودشناسی برسد. وقتی گرفتار نظام سلطهگر دولتـ ملت باشید نمیتوانید به این سؤال جوابی صحیح بدهید. زیرا دولتـ ملت همواره سعی میكند شما را از هویت واقعی خود دور كند. مثلا میكوشد تمام تنوعات فرهنگی مختلف یك كشور را همشكل گرداند و وادار به تقلید از فرهنگ ملت غالب كند(در ایران، دولت تلاش دارد همهی تنوعات فرهنگی ایران را در چارچوب ملت فرادست فارس و تشیع رسمی، از هویت خود دور كند). به این ترتیب وقتی از هویت و جوهر واقعی خویش دور شدید، نمیتوانید به خودشناسی برسید. فرد و جامعهای كه خود را نشناسد نمیتواند ابراز وجود نماید و به راحتی از ارزشهایش بیگانه میگردد. چنین فرد و جامعهای نهایتا یا باید بگوید «من یك فرد و جامعهی بردهشده و تسلیمشده هستم كه هیچ ارادهای از خود ندارم» یا اینكه خودش را انكار كند و به عنوان بخشی از ملت فرادست حاكم جلوهگر كند. پیداست كه هر دو برخورد یادشده، كریه و غیر قابل قبول هستند.
اما در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، فرد و جامعه بر مبنای هویت ذاتی خویش مشاركت و زندگی میكنند. نه ارادهای میشكند، نه تقلید صورت میگیرد و نه هویتی مبدل به هویتی دیگر میگردد. بنابراین هم فرد و هم جامعه به خودشناسی دست مییابد و میتواند به درستی خود را تعریف نموده و ابراز وجود كند.
33ـ اخلاق، گویای مسئولیتپذیری و تعهد افراد در قبال همدیگر و جامعه است. جامعهی بیاخلاق، جامعهای است كه در آن افرادش فاقد احساس مسئولیت هستند. چنین جامعهای دچار مرگ وجدان و نابودی معنویات میشود. پیداست وقتی حس مسئولیتپذیری و پایبندی در قبال یكدیگر تضعیف شود، جامعه به سمت فروپاشی سوق مییابد.
میتوان گفت كه سیاست اجتماعی، خلاقیتی روزانه برای حفظ هویت خویش و پیشبرد آزادیهاست. اخلاق نیز حالت سنتیشده و چارچوبیافتهی سیاست است كه به شكل حافظهی جامعه درآمده؛ بنابراین نوعی خودآگاهی و نیروی مدیریتی است. جامعهای كه اخلاقش تضعیف شود، نیروی سیاسی و مدیریت ذاتی خود را از دست میدهد و به راحتی تحت سلطه درمیآید. بیجهت نیست كه هر چه ناهنجاریهای اخلاقی در جامعه رشد مییابد، جامعه با بحران و سردرگمی بیشتری رویارو میشود. هرچه حقوق بر جای اخلاق مینشیند، مدیریت ذاتی جامعه و سیاست اجتماعی تضعیف میگردد، مدیریتهای بیگانه و قدرت رشد مییابند و جامعه از آزادی خود محروم میگردد. مفاد حقوقی [و قانونی] قانونی، نمایانگر منافع طبقات فرادستی هستند كه میخواهند انحصار سرمایه و قدرت را در دست داشته باشند و هیچ ربطی به عدالت و حق ندارند. هرچه قضاوتهای اخلاقی جامعه دربارهی امورات زندگیاش جای خود را به مفاد حقوقی [و قانونی] داد، جامعه به سمت جنگ و درگیری درونی و به وضعیت وابستگی درآمد.
فرد و جامعهی بیاخلاق، فرد و جامعهای بردهشده است. در برابر چنین وضعیتی كه دولتـ ملت بر آن دامن میزند، كنفدرالیسم دموكراتیك بر اعتلای جامعهی اخلاقی و سیاسی استوار است. لذا نظامی است كه در آن اوج پایبندی فرد در قبال جامعه، مسئولیتپذیری و موضعگیری انسانی در قبال مسائل وجود دارد. در این نظام میزان آزادی با محك اخلاقمندبودن و دستزدن به سیاست دموكراتیكِ جمعی سنجیده میشود. یعنی به اندازهای كه پایبند اخلاق جامعه باشیم و بر مبنای هویت و منافع حیاتی جامعه به فعالیت سیاسی دموكراتیك بپردازیم، به همان اندازه آزاد هستیم.
34ـ سیاست، عرصهی آزادی جامعه است. سیاست عبارت است از : درك جامعه از هویت و منافع حیاتی خویش و تلاش فكریـ عملی برای توسعه و حفاظت از آنها. اگر سیاست به صورت مدیریت ذاتی درآید مبدل به سیاستی دموكراتیك و آزادكننده میشود اما اگر آلودهی مدیریت قدرتگرا شود موجب خودباختگی میگردد. هرجا سیاست دموكراتیك به پایان برسد، قدرت، خودكامگی و قانون مطلق سربرمیآورد. در چنین حالتی، جامعه نیز تنها به یك موجودیت حرفشنو، مطیع و بیاراده مبدل میگردد. بنابراین در كنفدرالیسم دموكراتیك به جای «روابط قدرتمحور دولتی، سازماندهیهای متكی بر سلسلهمراتب قدرتی و قوانین مطلق»، بر «روابط آزاد، همزیستانه و خودسازماندهی جامعه» تأكید میشود. یعنی تمام تنوعات و واحدهای اجتماعیای كه در كنفدرالیسم دموكراتیك جای میگیرند، بر هویت و شخصیت خویش و منافع حیاتیشان خودآگاهی دارند، بر این مبنا هم به مدیریت خود میپردازند و هم از لحاظ اندیشه و عمل میتوانند هویت و منافع حیاتی خود را توسعه بخشند. سیاست دموكراتیك واقعی نیز همین است. این امر منجر به آزادی آنها میشود؛ واضح است كه این آزادی راستین است که همگان در آن سهیم هستند و منطق خصومتبرانگیزِ «ماـ دیگران» بر آن حكم نمیراند.
35ـ در جامعهای كه تحت سلطهی دولت و قدرت قرار دارد، واحدها و تنوعات اجتماعی بر پایهی فایدهای كه برای دولت دربر دارند ردهبندی میشوند و انواعی از طبقات و سلسله مراتب تشكیل میشود. اما در نظام كنفدرالیسم دموكراتیك، واحدها و تنوعات اجتماعی به شكل آزادانه زندگی كرده و هیچ مرجع استثمارگر و قدرتطلبی كه جامعه را به میل خود ردهبندی و تقسیم كند در آن وجود ندارد.
36ـ هیولای دولتـ ملت نه تنها امكان دموكراتیكسازی را فراهم نمیآورد بلكه خود منبع نسلكشیهای فیزیكی و فرهنگی است زیرا بر ملیگرایی، دیگریسازی و دیگریستیزی استوار است. در دولتـ ملتها این اصل حاكم است: قوی، حق دارد ضعیف را از بین ببرد. به همین دلیل همیشه موجب جنگ، رقابت خصمانه، درگیری و خونریزی میشوند. دولت نهتنها هرگز نمیتواند بحرانها را حل كند بلكه خودش یك منبع بحرانساز است. دلیلش این است كه دولت نوعی سازماندهی است كه در آن سود مشترك همهی كانونها و منابع قدرتطلب گرد میآید و به همین علت همیشه در داخل آن كشمكش و نزاع بر سر كسب قدرت بیشتر و تقسیم امكانات وجود دارد. اما در كنفدرالیسم دموكراتیك كه یك نظام غیرقدرتطلب است، اصل همیاری متقابل، تعاون، كثرتپذیری، همزیستی و همپذیری مبنا قرار میگیرد. بنابراین به جای جنگ و درگیری، فضا و شرایط برای زندگی مسالمتآمیز همگان در كنار یکدیگر و ایجاد صلح اصولین برقرار میشود.
پیداست تا زمانی كه هدف از پروژههای سیاسی و مبارزات تحولخواهانهی اجتماعی تشكیل دولتـ ملت باشد، امكان ایجاد جامعهای دموكراتیك به وجود نمیآید. جامعهای كه دموكراتیك نشود نیز همچنان در گرداب مشكلات دستوپا خواهد زد. نظام كنفدرالیسم دموكراتیك نظامی است كه در جهت حل و فصل مسائل ملت هدفمند است. نظامی است كه در آن جامعه با همهی تنوعات مختلف و متكثر خویش، مدیریت لازم جهت «شناختن و ابراز نمودن هویت خویش، حفظ آن؛ همچنین حفاظت از منافع حیاتی خود و پیشبرد آنها» را به عرصهی عمل درمیآورد. نه ملیگرایی در آن جایی دارد و نه كسی ناچار از دیگریشدن و خودباختگی است. در كنفدرالیسم دموكراتیك، هر گروه و جماعت فرهنگی بدون هیچ تبعیضی میتوانند به نشر آداب و سنن فرهنگی خویش بپردازند. از آنجا كه فرهنگ، خود گویای مقاومت و پایداری یك هویت است بنابراین وجود انواع سازماندهیهای دواطلبانه و آزاد فرهنگی میتواند هویتهای متفاوتی را كه در گسترهی این نظام جای میگیرند، زنده و پویا نگه دارد...
برگرفته از: کتاب کنفدرالیسم دموکراتیک پروژهای روزآمد برای حل مسئلهی کُرد و دیگر خلقهای ایران نوشتهی "رێوار آبدانان"
کنفدرالیسم دمکراتیک ـ بخش 1
http://www.komarixwaz.com/fa/index.php/2011-10-20-08-15-58/1947-1
کنفدرالیسم دمکراتیک ـ بخش 2
http://www.komarixwaz.com/fa/index.php/2011-10-20-08-15-58/1956-2
22>/1/2014