پروفسور میخایل سیمونویچ لازاریف - مترجم: کامران امین آوه
باور بر این بود که واقعه ی اکتبر سال ١٩١٧ میلادی در امپراتوری روسیه بطور بنیادی نه تنها نظام اجتماعی، سامان سیاسی و ایدئولوژی رسمی، بلکه سیاست خارجی آن را نیز تغییر داد. اما [واقعیتهای] (۱) زندگی مصرا می طلبد که دو اصلاح اساسی در این امر بدیهی وارد گردد. اول آن که، این تغییرات که از نقطه نظر تاریخی درست از آب در نیامد، نمی توانست توانایی حیات به سیستمی ببخشد که بطور قانونمند فرو پاشید. دوم آن که، این انقلاب نه تنها بطور کامل راه را برادامه ی سنت مرسوم در یازده سده تاریخ روسیه نبست بلکه ادامه آن سنت در بسیاری از عملکرد های اساسی سیستم شوروی و در درجه اول در سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی چهره نمایی کرد. من سعی خواهم کرد با یک نمونه مشخص که در عنوان این مقاله آمده است، بر این موضوع روشنی بیافکنم. البته روشن ساختن کامل این مساله، بویژه امروز، با توجه به عدم دسترسی به منابع مستند کافی، امکان پذیر نیست. دسترسی به آرشیو دوران شوروی نیز تنها از روی ظاهر سازی صورت گرفته است. این آرشیو، در عمل و بویژه برای پژوهشگران وطنی نیمه علنی مانده است. نشر یافتههای رسمی نیز پر است از سکوت و تحریف آشکار. به همین خاطر، لازم است مقاله زیر را چونان یکی از اولین گامها برای نزدیک شدن به این مبحث و طرح مسائل اصلی آن در نظر گرفت، امری که امیدوارم کاوش دقیق آن در آیندهای نه چندان دور امکان پذیر شود.
در سال ١٩١٧ میلادی، روسیه تجربهای تقریبا صد ساله در برخورد با کوردها داشت، شروع آن به زمان الحاق و گسترش پردامنه مرزهای امپراتوری ماورای قفقاز باز می گشت که در مجاورت آن امپراتوری عثمانی و ایران قرار داشت که کوردها بطور کامل یا همراه با ارمنیها، آسوریها، ایرانیها و آذریها در آنجا زندگی می کردند.
برای روسیه این منطقه اهمیت نظامی – استراتژیک ویژهای داشت، چرا که کنترل آن، عملا تضمین کننده نفوذ آن در سرتاسر آسیای غربی و ثروت بزرگ طبیعی اش بود. از سوی دیگر، این سرپلی بود که از آنجا تملک روسیه بر قفقاز، هم از سوی ترکیه و ایران تشنه انتقام و همچنین از سوی انگلستان و بعدا آلمان – رقیبهای اصلی روسیه در شرق نزدیک مورد تهدید قرار می گرفت. اقلیت های ملی ستمدیده، بطور عمده ارمنی ها و کوردها که برای رسیدن به استقلال به مبارزه برخاسته بودند، بویژه در سیمای روسیه، دشمن خونی ترکیه و ایران، متحد طبیعی و احتمالا فرشته ی نجات خود از آتش خشم و غضب سلطانها و شاهها را میدیدند. همین رویکرد به پطرزبورگ بهانه مطلوبی برای مداخله می داد. همزمان حکومتهای ترکیه و ایران آگاهانه به خصومت ملی دامن می زدند، امری که خطری اضافی برای مرزهای ماورای قفقاز محسوب می شد. علاقمندی روسیه به حسن نیت مردم کورد ترکیه و ایران از همین جا ناشی می شد. فعالیت فرماندگان ارتش روسیه در زمان عملیات نظامی در خاک این کشورها، بیشتر در جهت بی طرف کردن قبایل کورد و واحدهای مسلح آنها بود. امری که بخش بزرگی از آن با موفقیت همراه شد.
گاهی اوقات پیمان های موقتی با برخی از رهبران کورد منعقد می گشت و یک رشته تماسهای سیاسی با برخی از ملی گرایان برجسته ی کورد برقرار می شد. دراین میان، درگیری، از جمله از نوع خشونت آمیز آن هم کم نبود. کوتاه سخن، روسیه تزاری بویژه در طول جنگ جهانی اول موقعیتی خاص، اما شکننده در کوردستان کسب کرد، پس از سال ١٩١٧ میلادی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی چون وارث تاریخی روسیه، سیاست جدید خود را در رابطه با کورد و کوردستان اتخاذ کرد. البته دگر شدگی در این پهنه بطور کامل و همه جانبه نبود. چرا که تنها ایدئولوژی [حاکم] بطور بنیادی تغییر کرد، ولی اهداف، سنن و شیوههای سیاست خاور نزدیک آن در بسیاری موارد دستخوش دگرگونی نشد و طبق روال گذشته، مساله تامین امنیت مرزهای ماورای قفقاز از اهمیت درجه اول برخوردار گردید.
موقعیت ژئوپلیتیک کوردستان بعد از جنگ جهانی اول بطور چشمگیری تغییر کرد. تقسیم امپراتوری عثمانی پس از نخستین جنگ جهانی، تجزیه ی سرزمین های کورد نشین را " دو چندان" کرد. بخش جنوبی و جنوب باختری آن وارد ترکیب عراق و سوریه ی تحت الحمایه بریتانیا و فرانسه شد. بدین ترتیب "باشگاه" سرکوبگران کورد با شرکت استعمارگران انگلیسی و فرانسوی و با همراهی محافل ملی گرای عرب که به پیروی از استعمارگران به اختلافات میان عرب و کورد دامن میزدند، تکمیل گردید. بر کنار از حضور مستقیم کشورهای متفقین، نشانههایی از علاقه ی به این منطقه از سوی ایالات متحده آمریکا – غول اقتصادی جدید قرن بیستم ـ نیز آشکار شد.
کوتاه سخن، "آنتانت"، که از همان آغاز دشمن روسیه شوروی بود، با سایه افکنی بر سر کوردستان موجب بیم و نگرانی مسکو شد. همپا با تغییرات منفی در رویکرد سیاست خاور نزدیک اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، در منطقه کوردستان بعد از اکتبر [سال ١٩١٧ میلادی]، تحولات مثبت جدی نیز صورت گرفت.
در ترکیه و ایران نیروهای ملی – میهن پرست پیروز شدند. این کشورها که اکثریت قریب به اتفاق کوردها در آنجا زندگی میکردند با رهایی از سلطه ی استعمار، مستقل شدند و با آهنگی نسبتا سریع در راه پیشرفتهای اقتصادی – سیاسی گام گذاردند. در نتیجه، خطر بهره برداری از مساله کورد برای تضعیف امنیت مرزهای ماورایقفقاز کاهش یافت. با این وجود، چنین تغییراتی به هیچ وجه موجب کاهش دلبستگی مسکو به کورد و کوردستان نشد، برعکس این دلبستگی بخصوص در پرتوی تغییرات یاد شده افزایش نیز یافت. در اینجا تاکید دو عامل اساسی ضرروت دارد. اول آنکه؛ در دوره پس از اکتبر مناسبات فیمابین اتحاد شوروی با ترکیه و ایران بر پایه کاملا متفاوتی بنیاد نهاده شد. علاقهی روشن برای مناسباتی پایدار و دوستانه بوجود آمد، از این رو نیاز به حداقل تطابق بخشی از منافع آنها در رابطه با مسائل اساسی سیاست خارجی بود و عملا چنین انطباقی وجود داشت. هم مسکو و هم آنکارا بهمراه تهران علیه تلاش قدرتهای غربی و در وهله نخست بریتانیا جهت حفظ موقعیت نظامی – سیاسی و اقتصادی آن در منطقه مبارزه میکردند. از این رو سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی طلب می کرد تا وضعیت کوردستان ترکیه و ایران موجب بی ثباتی رژیمهای ملی نشود و در همان حال دستمایه ی آماج شوروی ستیزی قرار نگیرد. دوم آنکه؛ بطور منطقی نیروهای شوروی می بایست علیه جنبش کورد در ترکیه و ایران وارد عمل شوند. اما واقعیتهای تاریخی چنین منطقی را پس زد. در هر دو کشور بار دیگر چنین وضعیتی پیش آمد که بگونه ای گریزناپذیر موجب تشدید مساله کورد شد، خط مشی همیشه شوینیستی در سیاستهای داخلی [ترکیه و ایران]منجر به افزایش مقابله با جنبش کورد شد که اعتلاء آن [جنبش کورد]عمدتا برآمد وقایع انقلابی روسیه بود. بزودی آشکار گردید که امید بستن به صلح و آرامش در منطقه کوردستان توهمی بیش نبوده، بدین ترتیب دامنه ی تنش که می توانست مورد بهره برداری دشمنان مسکو قرار گیرد، گسترش یافت. در نتیجه، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی برای همساز نمودن جنبش ملی کورد با اهداف سیاست خود در خاور نزدیک، یگانه گزینه را در پیش گرفتن سیاست نفوذ در این جنبش دید. بدین سان در سیاست خاور نزدیک کرملین "سمت گیری کوردی" ظاهر شد و علایق دولتی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی زیر پرچم"حمایت بی شائبه از جنبشهای رهایبخش ملی" الهام گرفته از سیاست لنینی حق تعیین سرنوشت ملی تا سر حد جدایی قرار داشت. رهبری شوروی با امید و نگرانی نظارهگر وضعیت کوردستان بود. امید از برخورد مثبت نخبگان ملی کورد سرچشمه می گرفت: آنها بنحوی شایسته امتناع بلشویکها از سیاست مستعمراتی، خارج کردن نیروهای روسیه از مناطق اشغالی کوردستان و وعده پشتیبانی از خلقهای تحت ستم را بخوبی درک کرده بودند. تمایل رهبران جنبش ملی کورد به شوروی [برای اتحاد شوروی] خشنودی برانگیز بود، با این وجود وضعیت عمومی برخی از مناطق کوردستان که در مجاورت مرزهای ماورای قفقاز قرار داشتند، نگرانی جدی آنها را دامن می زد. هرگونه دخالت مسکو در جنبش کورد با خطر جدی برای بهم زدن مناسبات آن با آنکارا و تهران توام بود، امری که [برای شوروی] سراپا نامطلوب محسوب می شد. حتا پشتیبانی فعال از کوردهای عراق نیز خالی از خطر نبود، چرا که این امر میتوانست موجب تشدید فعالیتهای بریتانیا در خاور نزدیک و افزایش تنش در سایر قسمتهای کوردستان شود. به همین خاطر بلافاصله سیاست "خط میانی" در رابطه با مساله کورد در پیش گرفته شد: ظاهرا با کوردها احساس همدردی می کردند تا در صورت امکان با "تحت کنترل داشتن " جنبش کورد در هنگام تغییر اوضاع در خاور نزدیک از آن استفاده کنند.
در هشتم مارس سال ١٩٢٣ میلادی هیات کمیسیاریای مردمی امور خارجه قطعنامه زیرین را بتصویب رساند: " نباید از کوردهای جدایی طلب علیه ترکها و از امپریالیسم ترکیه علیه کوردها پشتیبانی کرد، بلکه لازم است از مبارزه کوردها علیه بریتانیا حمایت به عمل آورد ... ". با اصلاح اجتناب ناپذیر، در تمام دوره موجودیت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی این خط مشی کم و بیش بطور پیگیر اعمال شد. ظاهر آن کاملا آراسته به نظر می رسید، اما در واقع در سالهای دهه ٢٠ و ٣٠ میلادی از بیم به وخامت گرائیدن رابطه با ترکیه و ایران هیچ حمایت مشخصی از جنبش کورد بعمل نیامد. بدین ترتیب طرز برخورد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی با جنبش کورد از همان آغاز کاملا عمل گرایانه بود.
در ١٧ دسامبر سال ١٩٢٥ میلادی قرارداد دوستی – بیطرفی اتحاد شوروی – ترکیه امضاء شد. این قرارداد دیرتر در برخی از "پروتکل های آنکارا" مهر تائید خورده، بسط یافت. بلافاصله پس از آن، کاهش علاقه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به جنبش کورد ترکیه و فراتر از آن لحن خصمانه تفسیرات آنها در رابطه با این جنبش بچشم می خورد. بویژه این امر، در دوره ی معروف به "قیام آرارات" [١٩٣١-١٩٢٧ میلادی] درمرز سالهای دهه ٣٠ میلادی برهبری "خویبون" در مرز شوروی – ترکیه و ایران چهره نمایی کرد. در آن زمان نیروهای مرزی شوروی در عمل بطور مستقیم با نیروهای سرکوبگر ترک همکاری کردند. این همکاری با اندیشه پردازی همخوان با آن هم چون "رهبری خود فروش فئودال و خدمتگزار امپریالیستها "تا " تحریک کوردها توسط امپریالیستهای بریتانیا و فرانسه" تقویت می شد. در سالهای ٣٨-١٩٣٦ میلادی در منطقه درسیم، آتش قیام بسیار توانمند منطقهای کوردهای زازا شعله ور شد. قیامی که سرکوب آن تنها به بهای ریختن خون زیاد امکان پذیر گردید.
در همین رابطه، در وسایل ارتباط جمعی و مطبوعات اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (به غیر از چند موردی) سکوت پرسش برانگیزی حاکم بود. همچنین هیچگونه واکنش رسمی مشاهده نشد. علت این سکوت قابل فهم است: جنگ در غرب و احتمالا در خاور دور در شرف وقوع بود و مسکو تلاش میکرد از دادن هرگونه بهانهای برای مناقشه با آنکارا دوری کند. موضع ترکیه بعلت موقعیت جغرافیایی آن برای تمام قدرتهایی که به مناقشات جهانی کشیده شده بودند و بویژه برای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که در حلقه ی محاصره ی دشمنان بسر می برد ، اهمیت بسزایی داشت. تا حد معینی، احتیاطی از طراز احتیاط مسکو در رابطه با جنبش کورد را، بدون توجیه گری، در چارچوب بعد زمانی آن می توان درک کرد. موضع رهبری شوروی در رابطه با حوادث کوردستان ایران، یعنی جایی که در آن تا آغاز سالهای دهه ٣٠ میلادی قیام های پیاپی صورت گرفت، احتیاط آمیز بود و خود را از این مساله دور نگه می داشت. در جریان جنگهای داخلی در روسیه، علاقه [اتحاد شوروی] به کوردهای ایران فقط در چارچوب مبارزه برای شوروی کردنی ماورای قفقاز و جلوگیری از نفوذ بریتانیا بود. پس از کودتای فوریه سال ١٩٢١ میلادی در ایران، دولت شوروی کاملا علاقمند به تقویت نیروهای ملی به رهبری رضاخان وزیر جنگ بود که در سال ١٩٢٥ میلادی تخت سلطنت را به دست آورد. رضا شاه، که سلسله جدید پهلوی را بنیان نهاد در راه از بین بردن پسمانده های فئودالیسم، علیه عشیرههای از دیربازجدایی طلب و مدرن سازی همه جانبه کشور مبارزه می کرد.
جدایی گرایی کورد همواره چونان خطرناکترین دشمن تهران محسوب می شد که نوک حمله اصلی همواره متوجه آن بود. در دوره ای که به دوره ی"لشکرکشی به کوردستان" مشهور است، برجسته ترین رهبر جنبش کورد یعنی اسماعیل آغای سمکو و برخی دیگر از رهبران این جنبش زیر چتر سرکوب قرار گرفتند. در سالهای آغازین دهه ١٩٣٠ میلادی، کوردستان ایران سرانجام آرام شد. کوردها هیچ گونه کمک، حتا ابراز همدردی نیز از سوی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دریافت نکردند. واکنش مسکو تنها محدود شد به انتشار مطالب خبری با اظهارنظرهای ثابت مبنی بر "رهبری فئودال" و "دست انگلیس" و برچسب هایی از این دست. با طرح چنین مداخلاتی[از سوی انگلیس] در مساله کوردهای ایران، تلاش مسکو را برای جلوگیری از خدشهدار شدن مناسبات پایدارش با تهران توجیه میشد. قیام کوردهای عراق در سالهای دهه ٣٠-٢٠ میلادی به رهبری محمود برزنجی، برادران بارزانی ـ احمد و مصطفی و دیگر رهبران برجسته جنبش ملی کورد، که آشکارا جنبه "ضد امپریالیستی" داشت، (هر چند که تحت رهبری "فئودالها" بود و طبیعتا مورد ستایش قرار نگرفت)، در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تنها با همدردی ملایمی روبرو شد و بس. بازمانده های این شک و گمان که آنها "آب به آسیاب" هواداران ایجاد "کوردستانی مستقل و متحد" میریزند همچنان بر جا بود و این امر به هیچ رو برای مسکو پذیرفتنی نبود. از این رو کوردهای عراق هیچگونه کمکی از سوی اتحاد شوروی دریافت نکردند (البته در این رابطه، دوری و نبود تماس مستقیم با قیام کنندگان نیز نقشی داشت). در جریان جنگ جهانی دوم اهمیت ژئوپولیتیک کوردستان برای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بگونه ای چشمگیرافزایش یافت. خطر از سوی کوردستان چونان منطقه ی عملیات استراتژیک، بطور عینی در زمان اتحاد کوتاه مدت با آلمان(اوت سال ١٩٣٩ – ژوئن سال ١٩٤١ میلادی) بوجود آمد، یعنی زمانی که رایش نازی به کمک ایتالیای فاشسیت تلاش می کرد پایگاهی برای نفوذ در میان ملی گرایان محلی در خاور نزدیک که علیه استعمارگران انگلیسی و فرانسوی مبارزه میکردند، پیدا کند. اینجا بود که حساب روی عربها باز شد: نیروهای "محور" در عراق و سوریه (با لبنان) می توانستند امیدی به موفقیت داشته باشند. سایه فاشیسم در جنوب و جنوب غربی کوردستان پدیدار شد، هر چند که در رابطه با تماس مستقیم آلمانی ها و ایتالیایی ها با رهبران محلی کورد اطلاعات کمی در دست است، تلویحا اتحاد شوروی نیز میتوانست در برنامه "محور" در صحنه خاور نزدیک درگیر شده باشد. در بازی دیپلماسی برلین و مسکو، مردم کوردستان نیز جای خود را داشتند. اما نیروهای فاشسیت مشغول تدارک جنگ بودند. ملی گرایان عرب به اندازه کافی کمکهای نظامی دریافت نکردند و نفوذ انگلیس و فرانسه در منطقه احیاء شد.
پس از حمله ی آلمان، کوردستان ترکیه از سوی مسکو چونان مرکز بالقوه خطرناک برای مرزهای ماورای قفقاز محسوب می شد (امری که خوشبختانه به واقعیت نپیوست). علاوه براین، این تهدید دو گانه بود: از یک سو، ناآرامی کوردهای ترکیه میتوانست یک عامل نیرومند بی ثبات کننده تلقی شود و از سوی دشمنان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی مورد بهره برداری قرار گیرد. از سوی دیگر، وخامت اوضاع در شرق ترکیه ـ که در آنجا بیشترین نیروهای مسلح و رزم آور ترکیه برای جنگ متمرکز شده بودند ـ ، به طور جبری زمینه ی تقویت بیش از پیش نیروهایش در آن منطقه را فراهم می ساخت، امری که در صورت وجود بستر واقعی برای الحاق ترکیه به "محور"، در دوره ی بحرانی سالهای ١٩٤٢- ١٩٤١میلادی، بویژه خطرناک بود. کوتاه سخن، مسکو علاقمند به آرامش مطلق در کوردستان ترکیه بود. در این زمان، وضعیت کاملا متفاوتی که در کوردستان ایران بوجود آمده بود اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را برانگیخت تا سیاستی فعال در پیش گیرد. سرویس های مخفی آلمان نیز با شکست در کشورهای عربی توجه ویژهای به ایران می کردند، ـ ایرانی که درآنجا همیشه بستر مناسبی برای دامن زدن به احساسات ضد انگلیسی و ضد روسی وجود داشت. در این رابطه اهمیت خاصی به فعالیت در میان عشایر داده شده بود، از جمله در میان کوردها، که می شد با مهارت از روحیه پایدار جدایی طلبی آنها استفاده کرد. کامیابی عوامل نازی، برکنار از پاره ای دستاوردها، چندان چشمگیر نبود که بتواند ایران و متحدین آن را به پایگاهی ضد انگلیسی و ضد روسی تبدیل کند. در رابطه با کوردهای ایران، ظاهرا تبلیغات نازیها در میان آنها کاملا بی اثر بود. این امر با توجه به فاکتهای مشخص مندرجه در کتاب متاسفانه منتشر نشده "