محمد عبدی
تالارهای سینما در ایران این روزها به شکل محدودی میزبان یک فیلم مستند به نام «دیپلماسی شکست ناپذیر آقای نادری» هستند؛ فیلمی از بهتاش صناعیها و مریم مقدم.
فیلم داستان واقعی آقای نادری را دنبال می کند؛ مردی که در بحبوحه دعواهای سیاسی فکر آشتی و صلح با آمریکاست و سعی دارد تصویر متقاوتی از ایران را به کاخ سفید ارائه کند: با فرشی که به سفارش او بافته شده و تصاویر روسای جمهور امریکا از ابتدا تا به امروز را در برمی گیرد.
آقای نادری چند فرش دیگر هم را آماده کرده که یکی از آنها، یازده سپتامبر نام دارد و بر بالای طرح تصاویر پیامبران اسلام، مسیحیت و یهودیت نقش بسته است.
فیلم از لحظه اول شخصیت جذابی را روایت می کند که می تواند از همان دقایق اولیه مخاطب را با خود همراه کند: کسی که متفاوت از دیگران می اندیشد و در اندیشه خود راسخ است. در ابتدا ممکن است این طور به نظر برسد که نیت آقای نادری ساده دلانه است و دردی را از وضعیت آشفته بازار سیاست امروز دوا نمی کند، اما در عین غرابت این اندیشه، رفته رفته با شخصیتی روبرو می شویم که جدای از ارزش داشتن یا نداشتن ایده اولیه اش، شخصیت بسیار راسخی است که سالهای سال از عمر، وقت و پولش را پای چنین ایدهای گذاشته و تا به آخر پای آن ایستاده است؛ در حالی که می داند که این فرشها در فضای سیاسی امروز ایران، می توانند برای او خطرآفرین هم باشد.
هوشمندی سازندگان در فاصله گذاری آنها هویداست؛ این که آنها سعی ندارند قضاوت خود را بر تماشاگر تحمیل کنند و برداشت و نظر خود را به او حقنه کنند.
دوربین آنها با آن که در حریم خصوصی زندگی آقای نادری- حتی زمان استخر رفتن او و خوردن آب آلبالویی که فیلمساز می گوید ممکن است در تصویر شراب به نظر برسد و آقای نادری جواب می دهد:«ما آب هم دستمان بگیریم می گویند وودکاست! خودسانسوری نکنیم!»- در حال تصویر کردن این مرد و حتی خانواده اوست، با این حال به درستی با دوربینی با فاصله روبرو هستیم که تنها به ثبت موضوع می پردازد و از قضاوت می پرهیزد. بسیار وسوسه کننده به نظر می رسید که فیلمساز تصویری کمدی از این شخصیت ارائه کند یا برعکس یک قهرمان از او بسازد، اما در پایان فیلم تنها با تصویری واقعی از یک شخصیت عجیب با اندیشهای عجیب تر روبرو هستیم که حاضر است همه چیزش را در راه اعتقادش به فرش هایی در راه صلح ببازد.
تعقیب این شخصیت در جلسات مختلف و تلاش او برای راضی کردن مسئولان جمهوری اسلامی برای فرستادن این فرش برای کاخ سفید، بخش مهمی از فیلم را شکل می دهد. در واقع آقای نادری در زمان رقابت هاشمی رفسنجانی و محمود احمدی نژاد برای ریاست جمهوری، به گمان این که رفسنجانی برنده این رقابت خواهد بود، این امید را داشته که با او وارد مذاکره بشود. با برنده شدن احمدی نژاد او ترجیح می دهد که درباره این پروژه صحبت نکند و بعد از روی کار آمدن روحانی، حالا شرایط را برای پیشبرد هدفش مساعدتر می بیند.
او حتی از طریق آشنایان بانفوذش- که نظرات متفاوتی در این مورد دارند- به ضیافت شام هاشمی رفسنجانی می رود. دوربین تا بیرون در او را همراهی می کند اما بعدتر از او می شنویم که تنها یک فرصت سلام و علیک داشته و فرصت نشده که در این باره با او صحبت کند.
فیلم اما در نقطهای به تقابل نیات شخصی و پیچیدگیهای سیاسی می رسد: سرانجام همه تلاشهای آقای نادری برای راضی کردن مسئولان به جایی نمی رسد و او که از همه چیز نومید شده، تصمیم می گیرد خودش این کار را به تنهایی انجام دهد: او به تنهایی راهی آمریکا می شود.
رابطه یکی از دو فیلمساز با شخصیت فیلم، خود به یکی از بخشهای مهم فیلم بدل می شود. با آن که فیلمساز موضعی در برابر شخصیتاش نمی گیرد، اما به طور واضحی در بخشهای مختلف فیلم حضور دارد و در نهایت، دیالوگ پایانی او با آقای نادری به یک مشاجره ختم می شود چرا که آقای نادری از روند فیلم راضی نیست و فکر می کند که فیلمساز به اندازه کافی ارزش و مفهوم این فرشها را درک نکرده است.
با این حال فیلم با دوستی و صلح به پایان می رسد: آقای نادری که به نظر می رسد با قهر جدا شده، باز می گردد- خوشبختانه دوربین فیلمساز کماکان روشن است- تا فیلمساز را در آغوش بگیرد برای خداحافظی نهایی. فیلم به ما نمی گوید که فرشهای آقای نادری به کاخ سفید می رسند یا نه.
11/3/2017