مارال سعید
فهم غالب از “تحوّل اجتماعی” در جوامع بشری تا سالهای پایانی قرن گذشته، همانا “تحوّل” از کانال کسب قدرت سیاسی عنوان می شد. این استنباط و راهکارهای آن علیرغم خُسران بسیار، در کمتر جائی بر شاخش میوه ی ارزشمند روئید. مگر آنکه در میانه ی راه، سوزنبانان، قطار به ریل صحیح چرخانده باشند. درهرحال، تجربه ی زیست تاریخی بشر نشان داد؛ اگر “تحوّل” بر همان ریل پیشین جلو آمده باشد، در بلند مدّت، به ضَرس قاطع الزاماً؛ «تغییر قدرت سیاسی به تغییر مناسبات اجتماعی نمی انجامد!»
با آنکه در مَبحث تحوّلات اجتماعی، دو نظریه (کسب قدرت سیاسی – تغییر مناسبات اجتماعی) دوشادوش هم آمده اند، ولی همیشه تغییر مناسبات اجتماعی مَنوط و یا در سایه ی تغییر در مناسبات سیاسی جوامع قرار داشته است. البته همیشه پرچمداران، مُروّجان و مُبلّغان تحوّلات اجتماعی از طریق کسب قدرت سیاسی، خود را حامیان و حامِلان فرهنگِ نوین و انسانسازِ دوران مُعرّفی نموده و می نمایند. لیک تجربه ی تمامی انقلابات از انقلاب کبیر فرانسه تا انقلاب بهمن ١٣۵٧ ایران عکس این مُدّعا را به اِثبات رسانیده اند. اما باوجود تمامی فاکتهای تاریخی، از آنجاکه تاکنون هیچ قوم و ملتی بدلیل کم بود یا نبود “فرهنگ” خود را درگیر یک تحوّل اجتماعی ننموده، و در همه جا چرخ قطار تحوّل بر ریل “نان” گردیده، بازهم فعّالان عرصه ی تحوّلات اجتماعی از طریق تغییر مناسبات قدرت، در آکادمیهای جامعه شناسی چندین نیمکت جلوتر نشسته و می نشینند.
در پایانه ی قرن بیستم و با آغاز انقلاب انفورماتیک و در ادامه؛ شکوفائی و شتاب روزافزون دنیای دیجیتال، رفته رفته تکانه ای در علم جامعه شناسی ایجاد شد که اینک در پایان دهه ی دوّم قرن بیست و یکم، تبدیل به زلزله ای در اندیشکده های جامعه شناسی گردیده است. این سوآل که، «آیا وقت آن نرسیده است تا تجدید نظری اساسی صورت گیرد و چرخ قطار مَفروضات و مَلزوماتِ یک تحوّل اجتماعی بر ریل تغییر مُناسبات اجتماعی قرار گیرد؟» در این فضا در گردش و پیچش است.
برای کنکاشی مَلموس تر، به موضوع در جغرافیای ایران و در یکصد ساله-ی اخیر نگاهی گذرا بیندازیم.
سرزمین ایران تا پیش از رسیدن به مرحله ی مشهور به “انقلاب مشروطه”، جُنبش برای تحوّلات اجتماعی مُتعدّدی را از سر گذرانیده بود، از مَزدکیان و سرخ و سیاه جامه گان بگیر تا برسیم به آخرین و شاید بتوان با اِغماض، مُستثنای آنها یعنی بابیان را که همه گی سودای اصلاح جامعه و مناسبات آنرا داشته اند و جمله گی همه ناموفق بوده اند را نام بُرد. لیک در انتهای قرن نوزده و ابتدای قرن بیستم عدالتجویان و آزادیخواهان اینبار تحت تأثیر نسیم خوشی که از شمال به مَشام می رسید، دست به کار شدند. ناگفته پیداست؛ اینان نیز چون پیشینیان، چاره در کسب قدرت سیاسی می دیدند. این نقطه ی عَطف، مُقارن شده بود با تغییر سیاست دولت های استعمارگر و در دستور قرارگرفتن ساخت “دولت-ملت”ها از طرف آنان. بر این بستر، افراد غیور و میهن پرست، اینجا و آنجا توانستند با رشادت ها و کاردانی و در کنفِ پشتیبانی های آشکار و نهان این یا آن دولت استعماری به روی کار آیند. از آن جمله بود؛ رضا خان معروف به شصت تیری در ایران. فردی که علیرغم کاردانی های فراوان نظامی، در زمینه ی امور سیاسی و اجتماعی هیچ نمی دانست، و این موضوع از آنجهت در او دوام و قوام داشت که تمامی دوران های نوجوانی، جوانی و میانسالی خود را در قزاقخانه ها گذرانیده بود. به دیگر سخن؛ او فرزند قزاقخانه بود. اما قابلیّتهای او تنها به امور نظامی محدود نمی گردید. او شخصیّتی هوشمند و مَکّار داشت و انسانی جاه طلب بود. از خوش حادثه، بلبشوی دست به دست شدن سیستم اداره ی مملکت در پایانه ی دوران قاجار به دست افرادی نالایق، منفعت جو و بی خاصیّت، مُنتهی به خلاء قدرت در پایتخت گشته و شرایط و زمینه ی ظهور و روی کار آمدن او را فراهم ساخت.
گرداننده گان و مدیران “انقلاب مشروطه” بدلیل عدم وجود زمینه های فرهنگی و اتّحاد مناسب در میان خود، تحوّلی را که زحمت ها کشیده و خون ها بابتش داده بودند را در مَعرضِ خطر از دست رفتن می دیدند. لذا برآیند امکانات و ممکنات، آنها را به سمت پذیرشِ؛ ابتدا سردار سپهی سپس نخست وزیری و بالاخره پادشاهی رضا خان سوق داد. آنها رضا خان را فردی لایق یافته بودند که می توانست حداقل هایی از آرمان های “انقلاب مشروطه” را به مَنصه ی ظهور رساند. و الحق نیز در مدت پانزده سال زمامداریش رساند. لیک این امور تمامی بفرموده و از بالا اعمال گشت بدون آنکه گشایشی در مناسبات سیاسی-اجتماعی ایران ایجاد شود. و بدینگونه علیرغم افتادن کشور بر ریل مدرنیزاسیون، بی محلّی به مدرنیته، سنگ پایه ای گشت تا در بَرکناریِ آسان او از قدرت، چشمی نگرید.
پسر نیز که پس از او بر سَریر قدرت آمد، از دوران پدر هیچ پندی نیاموخت و چون او همچنان یکه محور و بی باور به مدرنیته، به رتق و فتق امور پرداخت. شاه جوان با آنکه دانش آموخته ی اروپا بود، دمکراسی را کالائی ویژه ی اروپائیان میدانست نه رُعایای ایرانی. و رَعیّت را می بایست شاه راهبری کند. دوران پادشاهی او برعکس دوران پدر که همیشه امورات مالی حکومت لنگ میزد، از شانس بالائی برخوردار گشت و ثروت بادآورده ای را از راه کشف و استخراج نفت نصیبش ساخت. پول سرشار نفت که در راه اجرای اوامر او نقش کلیدی داشت، به شمشیری دو لبه تبدیل گشت. از سوئی بدون فراهم آمدن زیرساخت های لازم، سیستم دچار فربهی کاذب و مُزمن گردید و از دیگر سو، جهان در تنگنای انرژی و قیمت آن قرار گرفت. این دو عامل در طول یک پروسه کوتاه مدّت، دست در دست هم، زمینه ی تکانه های صندلی قدرت را فراهم آورد. بر این عوامل وقتی «بیماری شاهان» نیز افزوده شود، بیماری که هماره او را دچار کابوس می ساخت، خواب خوش از چشمش می ربود. بیماری «ترس از دست دادن قدرتِ سیاسی» بعلاوه ی بی باوری به توسعه ی سیاسی، از او موجودی ضعیف و فاقد تصمیم گیریهای لازم در مقاطع حساس ساخته بود. و روزی که از کشور میرفت هنوز باور نداشت که این مردم بپاخاسته همان رُعایایی هستند که او صغیرشان می پنداشت. و به همین سبب؛ زار بر حال خود گریست.
تا آنکه بالاخره از دلِ غوغایی که دنیا را به حیرت واداشته بود، “تحوّلی” جوشید و دُوَلِ بزرگ نیز مجبور به پذیرش آن گشتند. از دل این تحوّل، موجودی زاده شد بنام جمهوری اسلامی. موجودی ناقص الخلقه که پا در دنیای دو قطبی شرق و غرب نهاده بود. موجودی که بواسطه ی سبقه ی دینی-مذهبی مدیرانش، پتانسیل لازم را در مقابل گسترش نفوذ اردوگاه سوسیالیسم در خود نَهفته داشت. موجودی که در خلاء بنیانهای مَدنی و از درون جامعه ای بیگانه با حقوق خویش، زاده شد. بر چنین بستری، اگر این فرزند، راه استبداد و تک مِحوری و عدم باور به مدرنیته را نمی پیمود می بایست شک کرد. چرا که نه او و نه مادران و پدران او، فرصتی نیافته بودند تا در فضای آزادی نفسی بکشند و مشق دمکراسی در مناسبات نوین و بالنده ی اجتماعی کنند.
بدین ترتیب؛ پاشنه ی “تحوّلات اجتماعی” در ایران همچنان بَر مِحور استبداد گردید و هنوز و همچنان می گردد. و در این یکصد سال هرگاه جامعه تقلّائی نموده تا خود را به سر دیوار مدرنتیه برساند و به درون باغ نگاهی بکند، بدلیل نبود زیر ساختهای لازم، دوباره لغزیده و حَسرت به دل، به دامن استبداد غلطیده است. در این دوباره و چند باره کاری، طرفداران این دو نظریه در دو جبهه ی فعالیّت حزبی و فعالیّت مَدنی، گاه به تفکیک، گاه درآمیخته، در راستای مَدنیّتِ مدرن با اَصحابِ سُنت و ارتجاع، طناب کشیده اند و جانها بر سر آن نهاده اند. البته درهم آمیزی فعالیّت حزبی و فعالیّت مَدنی از مَقولاتیست که فعالان امر سیاست بیشتر از سر اجبار بدان پرداخته اند و فعّالان عرصه ی فرهنگ به اِکراه. چرا که سوآلِ جان سخت و همیشگی ی «این به آن یا آن به این خواهد انجامید؟» نقل محافل سیاسی و مدنی بوده و همچنان هست. ناگفته نماند؛ فعالیّت در جوامع استبدادی، فارغ از آنکه در کدام رشته باشد و حاصل چه آید، از آنجا که در همان گامهای نخست درگیر سایه ی شوم استبداد می شود، جمله گی دیر یا زود با قدرت حاکمه شاخ به شاخ می شوند.
در جهان دو قطبی ی قرن بیستمی، و در اردوگاه سوسیالیسم، نوع خاصی از فرهنگ رواج یافته بود که معروف است به “رئالیسم سوسیالیستی”، فرهنگی یک سویه نگر که وظیفه ای جز نشاندادن، به تصویر کشانیدن و تبلیغ جنبه های مثبت، زیبا و آرمانی این جوامع را سر لوحه ی کار خود قرار نمی داد، و می پنداشت هرآنچه در این جوامع می گذرد خیر مُطلق است و هرآنچه در اردوی مقابل در جریان، بورژوایی و شرّ مُسَلّم. در اردوگاه کاپیتالیسم، علیرغم فاصله ی شدید طبقاتی و حضور کریه انواع تبعیضات ضد بشری، بدلیل نبود انسجام و انضباط پادگانی ی اردوگاه سوسیالیسم، فرهنگ و هنر و اندیشه، چندان در قید و بند نبود و در بازار هر نوع کالائی یافت می شد. این تنوع کالای فرهنگی، خود باعث روانی و شادابی و سرزنده گی در این اردوگاه بود و انگیزه ای برای شکوفائی فکر و دست آوردهای عظیم بشری.
با فرو ریختن دیوار برلین و عَیان شدن آنسوی “رئالیسم سوسیالیستی” در پیش چشم، جهان توانست به عینه و بی واسطه زشتی ها و زیبائی های آنرا ببیند. و بپرسد؛ آن نظریه ای که از طریق کسب قدرت سیاسی، بزرگترین “تحوّل اجتماعی” قرن را رقم زده بود، تا کجا پیش رفته و چه ببار آورده است؟ شرح ماجرا بگذاریم که جُز مَلال و غم و افسوس، هیچ ببار نخواهد آورد. اما همین تصویر چندش آور، اسباب تحرّکی پرشتاب در صَفِ فعّالان عرصه ی “تحوّل اجتماعی” از راه تغییر مناسبات اجتماعی گشت. و اینجا و آنجا بر پایه ی حرکت های مَدنی و اِنکشاف فرهنگِ دمکراتیک، در شمایل انقلابات مَخملین چهره نمود. انقلاباتی که ظهورش هنوز هم برای باورمندان “تحوّل اجتماعی” از راه کسب قدرت، در هاله ای از توطئه پیچیده شده است.
جنبشهای “مخملین” بیست ساله ی اخیر علیرغم آنکه بیشتر مورد اِمعانِ نظر فعّالینِ سیاسی قرار گرفته است، لیک بدلیل جوانی هنوز نتوانسته است استوار بر دو پای خود بایستد، و همچنان در حالِ مَزمَزه کردن دمکراسی ست. از دیگر سو، دولتهای مُستبد و غیردمکراتیک نیز ترجیح می دهند فعّالین سیاسی-اجتماعی به همان روش های مَرسوم گذشته رو کنند، تا بتوانند به ساده گی آنها را سرکوب و درهم شکنند.
به هر تقدیر، این دو نظریه با تمامی افتراقاتی که در عرصه ی عمل داشته و دارند، همچنان دو بال پرنده ی “تحوّلات اجتماعی” باقی مانده اند. از ابتدای قرن بیست و یکم و با اوجگیری انقلاب دیجیتال، بیش از پیش این دوبال درهم آمیخته اند. شاید برای آنها که بدنبال یک “تحوّل” سریع هستند این حرف کمی گران آید، ولی داده ها و دانسته ها به ما می گویند: اگر بدنبال یک “تحوّل” سریع هستید، باید بدانید؛ فصل آن به پایان رسیده است. تاریخ مصرف برپائی احزاب آهنین، همراه با کلیّه ی دستورالعمل های لازمه، مُنقضی گشته است. حجم عظیم اطلاعات موجود در سیستم های کامپیوتری این قابلیّت را ایجاد نموده است تا هر علاقمندی بتواند تا سطح یک تئوریسین، خویش بالا کشد. و از همین رهگذر، فعّالین امور سیاسی-اجتماعی فرصت یافته اند با کسب و تبادل اطلاعات در کوتاهترین زمان و از اقصا نقاط جهان، با چشمی باز به مَصافِ دولتهای غیردمکرات برَوَند. و با هوشمندی های لازم به امر تحوّلات اجتماعی و توسعه ی پایدار از طرق دمکراتیک بپردازند.
باید صبورانه به ریشه ها پرداخت. با دلی امیدوار و آستین بُرزده به میان مردم رفت و ریشه های استبداد را از دل جامعه بیرون کشید. و به مردم نشانداد عِللِ ظلم و ستمِ ناروائی که قرن هاست بَر آن ها روا داشته شده و می شود را. زمین ها را باید از نوع شخم زد، بذر افشاند، تا به روزگار و در سایه ی مهر و مودّت، دانه های صلح و آبادی و آبادانی، اندک اندک جان بگیرند، برویند و قوام یابند.
سخن آخر آنکه؛ علیرغم تمامی جَرح و تعدیل های ضرور در تحوّل به روش کسب قدرت سیاسی، “تحولات اجتماعی” را نمی توان صرفاً محدود به امور تحقیقی و آکادمیک نمود. تغییر مناسبات اجتماعی باوجود ارجحیّت و ضرورتِ پایه ای و دیرینه سال در ایران نمی تواند در کنار سفره های خالی، مَحلّی از اِعراب یابد. فعّالیت در عرصه ی فرهنگ و آماده سازی زیرساخت های مَدنی در ایران، اجبار دارد با فعالیّت در عرصه ی سیاست درآمیزد. تا بتوانند دوشادوش هم و قدم به قدم، استبداد را به عقب رانند.
با آرزوی بهترین ها در ٢٠٢١ – مارال سعید
7/1/2021