بهروز علی یاری
پس از چهل سال، به نظر می رسد حاکمیت جمهوری اسلامی دیگر نمی تواند با سیاست های گذشته حکومت کند و بایستی دست به تغییراتی بزند تا ماندگاری اش را برای چهل سال بعدی تضمین کند. اگر در گذشته با بستن درهای کشور به روی سرمایه ی جهانی خود را از گزند بحران های سرمایه مصون می داشت و ثروت ملی را غارت می کرد، اکنون (به عنوان مهم ترین دلیل) با انباشت سرمایه ای در غرب مواجه است که به شدت و به زور به دنبال مناطقی بکر برای سرمایه گذاری است. ایران و بازار منطقه ای پانصد میلیون نفری آسیای مرکزی و خاورمیانه به نظر می رسد که یکی از اهداف مهم این سرمایه گذاری است. از سوی دیگر مسائل داخلی و خارجی هم مزید بر تغییرات سیاست های عمومی جمهوری اسلامی در آینده ی پیش رو می باشد.
نسل انقلابیون سال پنجاه و هفت همگی فرتوت و از کار افتاده شده و محتاج تغییرات جدی اند. (کمااینکه شاهد آن هستیم) و بحث جانشینی بطور جدی مطرح است. دیگر بحث دو جناح محافظه کار و اصلاح طلب برای بند بازی در حفظ حاکمیت کارآیی خود را از دست داده و اصلاح طلبان تقریبا نیمه جان فقط به دریوزگی جناح دیگر مشغول اند و حاکمیت به فکر یکدست کردن خود است. تولید و طبقه ی کارگر رو به اضمحلال کامل است و تقریبا چیزی به عنوان تولید ملی، مگر در آمارهای دروغین وجود ندارد. خواست های دموکراتیک به اشکال مختلف خود را نمایان ساخته، که باعث شده در سیاست داخلی دامنه ی سرکوب هر روزه گسترده تر شود، اگر چه در شرایط فعلی این روش هنوز برای حاکمیت کارآیی داشته اما در آینده به این شیوه و در دراز مدت، نه شدنی است و نه منطقی. چاپ پول بدون پشتوانه، تورم و بیکاری و گرانی را به همراه دارد که این خرج کردن ها برای پرداخت حقوق از امید به گشایش آتی که بعدا با فروش نفت پیدا می شود ناشی می گردد که روشی موقتی است. از سوی دیگر به هر بهانه ای در سال های اخیر با تحریم فروش نفت مدام دست و پنجه نرم کرده و با فشرده شدن شاهرگ حیاتی مالی اش توسط غرب امکان هر نوع برنامه ریزی از حاکمان گرفته شده است. یعنی در یک کلام دیگر نمی شود برای چهل سال بعدی حاکمیت همچنان درهای مملکت را به روی سرمایه جهانی ببندد، فقط نفت بفروشد، ملت را غارت کند و مردم را کتک بزند و برای بقای خود فقط به فکر امت شیعه باشد.
از سوی دیگرغرب به دنبال انتقال انباشت سرمایه اش به منطقه به هر صورت ناگزیر است که در درجه ی اول امنیت سرمایه را فراهم کند. آنها برای این امنیت دیگر تمایلی به حضور نظامی به مانند گذشته ندارند و ترجیح می دهند هزینه ها را کم کرده و نیروهایشان را بتدریج از منطقه بیرون بکشند. در سوریه، عراق و افغانستان این روند به چشم می خورد. به نظر می رسد برای همراه کردن و شکستن مقاومت حاکمانی که جلوی حرکت سرمایه را می گیرند روش تحریم های همه جانبه و سپس مذاکره روش اصلی شان است اما الزاما تنها روش نیست و گهگاهی برای پیشبرد اهداف شان دو طرف از امکانات نظامی هم سود می برند. در واقع غرب به دنبال شرکای مطمئن، مطیع و همراه می گردد و در تجربه ی چهل ساله ی گذشته این را دانسته که اگر این همراهی خود خواسته نباشد سرمایه با چالش های جدی روبرو می شود و کارآیی نخواهد داشت.
از آنجا که نمی خواهیم با استدلالات تکراری سخن را طولانی کنیم به همین اندک بسنده کرده و به وضعیت جاری می رسیم. در بن بست موجود برای حاکمیت و غرب راه حل های محتمل پیش رو کدام است؟ مذاکره اصلی ترین گزینه است هر چند که تنها گزینه نیست و جنگ در حد درگیری های کوچک و یا نیابتی نیز محتمل می باشد. پس ابتدا نگاهی می اندازیم به طرف های درگیر و تبعات آن.
مذاکره – حاکمیت
اصلاح طلبان، با گذر زمان و پایان دوره ی روحانی انگار دارند به پایان عمر سیاسی خود نزدیک می شوند. نه اقبالی از سوی مردم دارند و نه بخش قدرتمند حاکمیت به این ناتوانان در حفظ جمهوری اسلامی دیگر امیدی دارد. در واقع کارآیی ای برای حاکمیت ندارند پس چه بهتر که سهم شان را صاحب شوند و از بازی خارج شان کنند. از این رو اصلاح طلبان به حداقل ها راضی اند و از آنجا که هنوز در مراکز اجرایی حضور دارند تلاش می کنند در بهترین حالت، غرب آنها را برای پادویی بپذیرد و اگر موفق نشوند آماده ی پادویی (و نه شراکت در قدرت) برای حاکمان آتی جمهوری اسلامی هستند. بدیهی است که آنها هم مانند کل حاکمیت فقط به بقای خود می اندیشند.
بیت و رهبری اما طرح و برنامه دارند. آنها نه به پادویی بلکه به شراکت با غرب می اندیشند. آنها سهم خود را از منطقه می خواهند و می دانند تنها با پذیرش شراکت از جانب غرب است که ماندگاری شان برای چهل سال بعدی تضمین می شود. اصلا کش دادن مذاکرات به همین دلیل است. آنها ابزارهایی برای این خواست خود دارند. ۱ – قدرت سرکوب داخلی و در نتیجه امنیت سرمایه ای که بنا است در کوتاه مدت رونق و در درازمدت استثمار افسار گسیخته ای را در پی داشته باشد، را دارند. ۲ – آلترناتیو سیاسی جدی ای برایشان وجود ندارد. ۳ – قدرت مدیریت منطقه بدون حضور نظامی غرب (حال با تعامل با عربستان و اسرائیل و ترکیه یا بدون آنها) با ارتشی قوی و نیروهای وابسته به خود را دارند. ۴ – داشتن نیروی کار جوان، متمایل به غرب و با سواد در ایران. ۵ – داشتن منابع ملی و ثروت برای این مدیریت. ۶ – قدرت در کشوری مهم در منطقه ی سوق الجیشی و استراتژیک و دسترسی به آب های آزاد.
مذاکره – غرب
غرب اما بی اعتماد است. تجربه ی برجام و قبل از آن در سیاست های خارجی حاکمان ایران و تلاش برای بحران سازی عامل این بی اعتمادی است و غرب را برآَن داشته که به اصلاح طلبان توجه بیشتری داشته باشد اما هم اکنون که این جناح، محلی از اعراب ندارد در دو گانه ی ضرورت مذاکره و تعلل مذاکره به منظور عقب نشینی بیشتر جناح قدرت از پس فشار تحریم ها مردد مانده است. از سوی دیگر انتخابات آمریکا هم، زمان مذاکره را تنگ تر می کند. تردید باعث می شود مذاکرات تکه تکه و مرحله ای اتفاق بی افتد و این به نفع آمریکا نیست و تلاش می کند به آن تن ندهد. اما اروپا، روسیه و چین از آن استقبال می کنند و مشخصا نمی خواهند ترامپ از این نمد کلاهی برای خود ببافد.
اما بایستی بحث مذاکره را طبقاتی فهمید.
مذاکره – نگاه طبقات
بنظر می رسد طبقه ی متوسط شهری هنوز چیزهای بسیاری برای از دست دادن دارد و از این رو می خواهد هر چه زودتر وضع نابسامان فعلی (عدم ثبات بازار و نرخ ارز) پایان بپذیرد. از آنجا که خواست های اقتصادی حرف اول را در انتخاب گزینه ها می زند، علیرغم خواست های دموکراتیک و تعارض اش با ماندگاری رژیم پس از مذاکره، حاضر است موقتا از آنها بگذرد و از مذاکره حمایت کند. حاکمیت هم با طولانی کردن زمان مذاکره و چانه زنی های پشت پرده، طبقه ی متوسط مستاصل را به جایی می رساند که هنگام مذاکره آن را نوعی پیروزی تلقی کند.
اما به نظر می رسد طبقات فرودست اینگونه نمی نگرند. آنها فقط به حل بحران های روزمره ی خود می اندیشند. گرانی سرسام آور و بیکاری امان شان را بریده پس هر روشی که به سرعت بتواند مسئله را حل کند حتی موقت و کوتاه مدت برای شان کافی است. مذاکره، یا حتی جنگی سریع، کوتاه و تاثیر گذار. به شرطی که باعث بدبختی بیشترشان نشود و لازم نباشد که در آن هزینه ای بپردازند هم قابل پذیرش است. که در واقع خیالی خام است زیرا هر هزینه ای که حاکمیت برای گذر از بحرانی که خود باعث اش بوده بپردازد فردا چندین برابر بیشتراز مردم باز می ستاند و هرچقدر طبقه ی متوسط و کارگران و دیگر طبقات فرودست بخواهند از زیر بار مسئولیت پذیرش مذاکره در این شرایط و با هر دلیلی شانه خالی کنند ویا رندانه از کنار آن سر بخورند باز فرقی در نتیچه اش نخواهد داشت.
همین جا لازم است به نکته ای کلیدی اشاره شود. در واقع بین دانستن و فهمیدن فاصله ای است.
بیست و پنج سال پیش سرلوحه ی روزنامه های اصلاح طلب به این جمله مزین بود “دانستن حق مردم است” و حاکمیت سعی می کرد جلوی این دانستن را بگیرد. اکنون همگی به لطف رشد تکنولوژی از همه چیز آگاهند. دزدی ها، فساد گسترده، آلودگی های اخلاقی، بهره بردای از اعتقادات مذهبی، رانت خواری و عدم کارآیی در حفظ محیط زیست … اما می بینیم که صرف دانستن منجر به خیزشی جدی نمی شود. حاکمیت حالا تلاش دارد که مردم به فهمیدن نرسند. در واقع فاصله ی بین دانستن تا فهمیدن، عمل است . یعنی هنگامی آگاهی به فهم بدل می شود که عمل شود. وقتی چیزی فهم شد، نهادینه می شود و به سادگی دستخوش تغییر نمی گردد مگر با فهم جدیدی که خود از عمل دیگری برخاسته است آدمی دیگران را آن مقدار می شناسد که خود را شناخته است و خود را آن مقدار می شناسد که خود را عمل کرده است. پس تنها عمل است که به آگاهی کیفیت می بخشد و طبقات با عمل جمعی خود مرزهای خود را تعریف می کنند وگرنه طبقات دیوارهایی حول خود ندارند. دانستن ایستا است و فهمیدن در حرکت. دانستن نگاهی طبقاتی نیست اما فهمیدن طبقاتی است.
با این توضیح به ظاهر بی ربط، به اصل موضوع و ادامه ی آن می پردازیم.
مذاکره – طبقه ی کارگر
اینجا و آنجا در سال های اخیر حضور طبقه ی کارگر را با سطوح متغیری از آگاهی تا فهم طبقاتی در مبارزات اش شاهد بوده ایم. که برای این حضور هزینه های فراوانی نیز پرداخته است. از آنجا که طبقه ی کارگر در لایه های مختلف خود با لایه های مختلف طبقه ی متوسط شهری و روستایی شانه به هم می سایند و مثلا در جنبش دی ماه به گونه ای مشترک در خیزش عمومی با یکدیگر مشارکت کرده اند اما در واقع تفکیک آنها به علت ماهیت تولید در ایران (تولید صنعتی و گسترده به ناگزیر این دو را از یکدیگر جدا می کند) به سادگی امکان پذیر نیست. پس در آگاهی عمومی بسیار به هم نزدیک اند و آنجا که این آگاهی به فهم بدل نشده حتی خواست های مشترکی دارند. اگر چه کارگران و طبقات فرودست راضی به مذاکره و یا درگیری برای حل مسئله ی فوری خود هستند اما فهم طبقه ی کارگر و نمایندگان این فهم ناگزیر است در مقابل آن بایستاد و آن را حماقت بخواند.
از آنجا که هر مذاکره ی پاره پاره و یا مرحله ای این حاکمیت با آمریکا و غرب تنها و تنها به ماندگاری رژیم می انجامد و باعث استمرار حاکمیت ظلم و جنایت و سرکوب و فساد در تمامی حوزه های مالی تا… محیط زیست می شود بایستی مبلغین فهم طبقه ی کارگر آن را در چارچوب احزاب، دسته جات و محافل سیاسی رسوا و افشا کنند و در چارچوب محافل کارگری به توضیح گسترده ی پیامدهای آن بپردازند.
مذاکره – چپ
چپ ایران (داخلی و خارجی) از مردم جدا نیست و مانند آنها بر اساس منافع طبقاتی اش عمل می کند و نباید به ادعاهای غیرطبقاتی اش توجهی کرد. (اگر چه برخی از آنها مذاکره را تقبیح یا از آن دفاع کنند) در واقع عملکرد این چپ در زندگی و نحوه ی ارتزاق اش فهم سیاسی اش را بازتاب می دهد و نباید دانسته های سیاسی اش را که در سخنانش منعکس است با فهم اش اشتباه گرفت و ملاک قرار داد. چه بسیار چپ های ثروتمندی که از سوسیالیسم دم می زنند و نمی شود با هیچ ترفندی حمایت آنها را از طبقه ی کارگر به خورد کارگران فقیر داد. ایشان که نه برای تشکل خود، حتی برای فعالیتی دموکراتیک (و نه چپ) و نه برای متشکل کردن کارگران به عنوان اولین وظیفه ی مارکسیستی شان کاری نمی کنند در واقع فهم عملی خود را نشان داده اند و همچنان امیدی به ایشان نیست. اما اندک نیروهای چپ باقیمانده و جوان بایستی مرز خود را با این فهم نشان داده و در عمل وارد صحنه ی مبارزاتی شوند.
پاسخ به حل بحران موجود تنها یک چیز است و آن قیام عمومی است. حضور در خیابان ها و ماندن تا پذیرش خواست های مردمی برای تغییرات قانون اساسی و انتخاب نمایندگان همین معترضین درحال عمل انقلابی برای تغییر.
پاسخ اگر چه سخت، پرهزینه و دشوار می نماید اما تنها راه حل منطقی و به دور از سیاست بازی های رایج است. مذاکره ی نمایندگان واقعی مردم با غرب ماهیتا با این مذاکره ی آلوده متفاوت است و دستاوردهای دیگری در پی دارد. اگر این آتش با جرقه ای (مثلا با اعتراض برای گران شدن بنزین، یا مخالفت با درگیری نظامی و یا هر بهانه ی دیگری) روشن شود بر همه ی مبارزین است که حضور در خیابان ها و استمرارش را تبلیغ کرده و تقشی فعال وعملی در آن ایفا نمایند. اگر چه کارگران در کارخانه است که هویت مستقل خود را می یابند اما همانگونه که در مقاله ی “کارد اعتصاب در اینجا تیز نیست” از همین نویسنده در شهریور ۹۷ آمده شاید کارگران در این شرایط، کف خیابان را باید برای مبارزه برگزینند تا از نیروی جمعی طبقه ی متوسط نیز برخوردار گردند.
بایستی نتایج مذاکره را که همانا ماندگاری دراز مدت رژیم است برای کارگران و طبقات فرودست توضیح داد تا دلخوش نتایج آنی آن نباشند. بایستی جنگ را در هر سطحی محکوم کرد زیرا منابع انسانی و مالی را نابود کرده و بهره برداری سیاسی زیر عنوان پیروزی را برای رژیم به دنبال می آورد که عاقبت به همان مذاکره ختم می شود.
بایستی تدارک قیام دید. حضور مشترک تمامی نیروهای کارگری و طبقه ی متوسط در خیابان ها و ماندن تا دستیابی به نتیجه ای درخور قیام تنها راه حل است. بدیهی است کیفیت قیام، نقش نیروها و قدرت شان در این کارزار است که اهداف مرحله ای آن را تعیین و ارتقا می بخشد.
16/9/2019