دلیل عدم اتحاد در بین اپوزیسیون های ایرانی
امید مسعودی
• دلایل عدم اتحاد اپوزیسیون به تفاوتهای فکری آنها باز می گردد! ریشه این اختلافات در تاریخ معاصر بوده و تا زمانی که این مسئله مورد آسیب شناسی قرار نگیرد، درد ناشناخته و درمان هم انجام نخواهد شد! کودتای ۲۸ مرداد و انقلاب بهمن ۵۷ دو مقطع حساس تاریخی هستند که توافق بر روی آن می تواند به اتحاد نیروهای اپوزیسیون منجر شود! ...
در این جستار نقدی جدی به عملکرد اپوزیسیون های ایرانی خواهم داشت، چرا که عمیقا معتقدم که دیگر دوران تعارف با اپوزیسیون و مماشات با شخصیت های به ظاهر مبارز به پایان رسیده و تا زمانی که ما نقدی جدی در مورد کارنامه اپوزیسیون های ایرانی نداشته و اصلاحات اساسی را در ساختار سازمان های مخالف جمهوری اسلامی انجام ندهیم، در همین برزخ تاریخی گرفتار خواهیم ماند! هدف از این نقد، - نه تخریب - بلکه نقدی سازنده در جهت اصلاح این وضعیت نابسامان است! اما پیش از ورود به بحث باید بدون تعارف به چند نکته اشاره کنم!
بدیهیات !
استبداد در ایران ریشه تاریخی داشته و جمهوری اسلامی اولین حکومت دیکتاتوری تاریخ ما محسوب نمی شود! پیش از شیخ، ٢٥٠٠ سال شاهان، مستبدانه بر ایران حکومت کردند و این زخم عمیق ریشه دیرین داشته و مربوط به دیروز و امروز نیست! البته با حفظ شرایط موجود، هیچ تضمینی هم وجود ندارد که ما بعد از عبور از استبداد دینی، به یک دموکراسی واقعی دست یابیم! اگر واقع بین باشیم در پشت نقاب بسیاری از مدعیان آزادی که ظاهرا شعار آزادی و دموکراسی سر می دهند، خلق و خوی استبدادی نهفته است! مشکل برخی از افراد با خامنه ای، نه بر سر آزادی و حاکمیت ملی بلکه به خاطر کینه و عقده گشایی های شخصی است! نقد استبداد دینی، دلیل بر آزادی خواه یا دموکرات بودن منتقد نیست و چه بسا افرادی که مدعی آزادی اند، در مقام قدرت، از شخص خامنه ای هم دیکتاتورتر باشند! متاسفانه جامعه ما از فقر دموکراسی رنج می برد! این ضعف ریشه تاریخی و فرهنگی داشته و شوربختانه فرصت آن نیست که در اینجا به علل آن اشاره کنم! اما به صورت خلاصه باید گفت که ایران بنا به موقعیت جغرافیایی، قرار گرفتن در چهارراه حوادث، قرنها مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار گرفته و یکی از دستاوردهای منفی این تهاجمات، عدم استقرار دولت ملی و ظهور حاکمیت های قومی با فرهنگ قبیله ای بوده است! شرایط کم آبی و خشکسالی ایران، عامل اصلی دین و خرافات مذهبی، ناآگاهی و بیسوادی عمومی، روانشناسی جامعه استبداد زده که فرصت طلبی، عدم اعتقاد به کار جمعی، خودمحوری، خود بزرگ بینی… از دستاوردهای آن است در دوره های تاریخی، فرهنگ استبداد را چون میراث شومی از پدرانمان به ما منتقل کرده است بی شک این زخم التیام نخواهد یافت بجز گسترش فرهنگ نقد و بالا رفتن آگاهی عمومی!
ایرانیان زمانی به آزادی خواهند رسید که از سه کژراهه ی دین و مذهب، تعصب (افراط و تفریط)، بت سازی و بت پرستی گذر کرده و این سه شرط حاصل نخواهد شد بجز اینکه این ملت، حافظه تاریخی خود را بازیابد! منظور از تقویت حافظه تاریخی، مطالعه تاریخ دوران هخامنشیان و ساسانیان نیست! بلکه مطالعه تاریخ معاصر از عصر مشروطه به این سو می باشد! یکی از علل اصلی عدم اتحاد اپوزیسیون های ایرانی به عدم توافق در مورد رویدادهای تاریخی باز می گردد! از این روست که هنوز بعد از گذشت ٦٥ سال از کودتای ٢٨ مرداد، ما باید در مورد ماهیت واقعه (کودتا یا قیام ملی ٢٨ مرداد؟!) سر بدیهیات بحث کنیم! هنوز بعد از گذشت ٤٠ سال از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی، تفسیر منطقی از انقلاب اسلامی ارائه نشده که مورد توافق اکثر مخالفین قرار گیرد! حال چگونه می توان این انتظار را داشته باشیم که در مورد براندازی این حکومت که در مورد علل پیروزی اش، این همه اختلاف نظر داریم در مورد سقوطش به اتحاد یا اجماع عمومی برسیم!؟
من یک تحلیل گرم، کارم هم نقد است! با نسیه و مرثیه و با آمال و آرزوهای افراد کاری ندارم! وظیفه ی من این است که به صورت منطقی گذشته را تفسیر کرده و بر مبنای سیاست واقعی، (جریان شناسی، کارنامه سیاسی شخصیت های سیاسی، روانشناسی اجتماعی و ساختار قدرت و …) آینده را تحلیل کنم! به قول بیهقی "به دست من امروز جز این قلم نیست باری خدمتی کنم!" از این روست که بدون پیش داوری و بر اساس منطق ناگزیرم که با نشان دادن ضعف ها، راه حلی برای عبور از این بن بست سیاسی را ارائه کنم!
عمیقا معتقدم که دلیل اقتدار نظام سیاسی در ضعف اپوزیسیونش می باشد! در واقع می توان گفت که "از کوتهی ماست که دیوار بلند است" این اپوزیسیون های پراکنده ی ایرانی بودند که با اشتباهات تاریخی شان، تجربه مدیریت سیاسی روحانیت مرتجع را بالا برده و این شانس را به رژیم اسلامی دادند که چهار دهه به ایران حکومت کند! وگرنه روحانیت مرتجع، در همان ماه های اولیه انقلاب، از حل ابتدایی ترین نیازهای جامعه عاجز بود! حال چه برسد که آقایان بخواهند ٤٠ سال حکومت کرده و تمامی فوت و فن های سیاست را یاد بگیرند! اگر باور نمی کنید بروید خاطرات سالهای اولیه رهبران حکومت اسلامی را بخوانید تا بدانید که این افراد تا چه اندازه از وادی سیاست پرت بودند! از نماز خواندن ناطق نوری و خاتمی در خیابان های کوبا، آنهم برای تبلیغ اسلام و صدور انقلاب بگیرید تا درآوردن لنگه کفش رجایی و نشان دادن کف پاهایش در سازمان ملل! … بی شک اگر اپوزیسیون های ایرانی در همان اوایل دهه ٦٠، فقط سر دو مسئله تاریخی (کودتای ٢٨ مرداد و علل انقلاب ٥٧) به یک جمع بندی منطقی رسیده و با هم برای سقوط رژیم ائتلاف می کردند، احتمال سقوط نظام ارتجاعی بسیار بالا بود! متاسفانه این مشکل از همان دوران تاکنون باقی مانده و تا زمانی که راه حلی ارائه نشود! وضعیت به همین شکل باقی خواهد ماند!
سیاست، با فلسفه سیاسی و منطق علمی تفسیر میشود و با معجزه و امید کاذب تضاد جدی دارد! بی شک نقد اپوزیسیون برای افرادی که منتظر ظهور معجزه بوده و معتقد هستند که "شاید دستی از غیب برون آید و کاری بکند!" و یا افراد و گروه هایی که با دادن امید کاذب می خواهند برای خود کردیت سیاسی خریده و اعتبار جمع کنند! خواندن این مطالب ناراحت کننده باشد! اما وظیفه ملی و اخلاقی من حکم می کند که بدون تعارف واقعیت ها را مطرح کنم! معتقدم که دادن امید کاذب به جامعه، به ضرر اپوزیسیون بوده و کاملا به نفع نظام استبدادی عمل میکند و دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی به شدت از این سیاست اشتباه استقبال کرده و چه بسا با ساختن پروژه هایی چون هخا به این سیاست دامن هم می زند! فقط کافیست به خاطر بیاورید که آقایانی که در ظاهر رهبران اپوزیسیون در سالهای ٥٩ تا ٧٦ هر ساله سقوط ٦ ماهه خمینی را اعلام کرده و یا در لحظه تحویل سال نو در پیام های نوروزی شان، وعده سرنگونی حکومت در تابستان را اعلام می کردند، چگونه با دادن این امید کاذب بعد از به وقوع نپیوستن پیش بینی های نوسترآداموس وارشان، روحیه مبارزان را با شکست مواجه کرده و بهار امید ملت را به خزان ناامیدی مبدل می کردند! این را نوشتم تا بدانید که دادن امید کاذب، به جامعه استبداد زده تا چه اندازه زیان آور بوده و اگر کسی اندک شعور سیاسی داشته باشد بدون ارائه برنامه، این شعار انحرافی را مطرح نمی کند!
در ادامه، بحث اصلی را با چند سوال کلیدی آغاز میکنم:
آیا به راستی ما اپوزیسیون داریم؟ گروه های مخالف جمهوری اسلامی تا چه اندازه در مخالفت با حکومت جدی بوده و در داخل کشور دارای پایگاه اجتماعی می باشند؟ در فردای براندازی احتمال ظهور یک دیکتاتوری جدید تا چه اندازه جدی بوده و چگونه می توان مانع از ظهور یک دیکتاتور جدید شد؟
به گمان من طرح این سوالات به روشن شدن فضا کمک کرده و چشم انداز جدیدی را در برابر ما قرار میدهد! اما برای پاسخ به سوالات باید به سالهای ٥٦ و ٥٧ بازگشته و این فصل از تاریخ را یک بار دیگر نقد کنیم! در سالهای ٥٤ و ٥٥ نظام پهلوی طوری تثبیت شده بود که کمتر کسی احتمال می داد که حکومت شاه به زودی سرنگون شود! خود شاه که سر مست از باده قدرت و غرور شده و اخیرا جشن های ٢٥٠٠ ساله را برگزار کرده و فرح را جایگزین و ولیعهد را پادشاه آینده کشور نامیده بود! با یک غرور شاهانه اعلام کرد که: "یا عضو حزب رستاخیز شوید و یا پاسپورت بگیرید و از کشور بروید!" مخالفان شاه هم که اقتدار نظامی ارتش و قدرت ساواک و حمایت آمریکا از شاه را می دیدند، احتمال وقوع یک انقلاب ضدسلطنتی را در چشم انداز دو ساله نزدیک به صفر تصور کرده و مرعوب شرایط تحمیلی سیستم شده بودند! اما در سال ٥٧، به خاطر اشتباهات سیاسی، وابسته و ضعیف النفس بودن شاه و بیماری جسمیش، محمدرضا پهلوی با چند تظاهرات خیابانی قافیه را باخته و از کشور فرار کرد! در عرض چند ماه، ورق برگشت! نسیم اعتراضات به سرعت به یک طوفان انقلاب تبدیل شد و تمامی مخالفان که از گروه ها مختلف بوده و گرایشات متفاوت و متضادی با هم داشتند، بدون اتحاد ایدئولوژیکی تنها با شعار "شاه باید برود" با هم متحد شدند، نکته مهم اینجاست که دولت آمریکا که در فضای جنگ سرد با شوروی درگیر بود، به خاطر نیفتادن ایران در اردوگاه چپ، سریعا مهره اصلی خود شاه را برداشت و همین امر باعث شد که در خلاء سیاسی موجود، روحانیت سریعا جایگزین شاه گردد! اگر انقلاب به جای بهمن ٥٧، در سال ٥٩ پیروز میشد، احتمال پیروزی روحانیت کمتر از یک درصد بود! اما دولت کارتر، با برداشتن سریع شاه این فرصت را به روحانیت داد که سریعا جایگزین شاه شده و میوه مبارزات را به نفع خود بچیند! اکثر احزاب و سازمانهای مخالف شاه، که در مورد سقوط دیکتاتوری پهلوی با هم متحد شده بودند برای بعد از انقلاب، برنامه سیاسی نداشتند! و وقتی انقلاب شد کاملا غافلگیر شده و همین که خواستند خودشان را جمع و جور کنند دیدند که در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفته و خمینی با حمایت خارجی، انقلاب را به نفع خود مصادره کرده است! ریشه تاریخی اختلافات اپوزیسیون از همان زمان تاکنون باقی مانده و شکل گیری اپوزیسیون های ضدنظام ولایت فقیه از همان دوره آغاز گردید.
سلطنت طلبان و مشروطه خواهان
این گروه نخستین اپوزیسیون رژیم ملایان محسوب می شوند! اختلافات این گروه حذف شده از قدرت با جمهوری اسلامی نه بر سر آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بلکه بر سر انتقام گیری تاریخی است! آنها جمهوری اسلامی را نامشروع قلمداد کرده و معتقدند: محمدرضا پهلوی پادشاه ملی بود! و در اواخر دوران سلطنتش به غرب باج نمی داد! بیگانگان هم بر علیه تاج و تخت شاه توطئه کرده و با تشکیل کنفرانس گوادالوپ و با برنامه های تحریک آمیز رادیوی بی بی سی، در کشور شورش به راه انداخته و با تحریک عوام، خمینی را به قدرت رساندند! آنها بیش از آنکه با جمهوری اسلامی مبارزه کنند با واقعیت های تاریخی و تلاش مردم برای آزادی ستیز می کنند! حمله شخصی آنها به انقلابیون و بخصوص روشنفکران، تحریف تاریخ و تفسیر اغراق آمیز آنها از گذشته که بیشتر در فضای مجازی با هشتگ (چی بودیم چی شدیم) همراه است و تبلیغ مجازی و رسانه ای برای رضا پهلوی، عمده ترین فعالیت آنان محسوب می شود! نگاه آنها به وقایع تاریخی و مبارزات ضداستبدادی در همان امیدهای کودتا گران ٢٨ مرداد خلاصه می شود! مثلا آنها متوهمانه فکر میکنندکه اگر بی بی سی از ملایان حمایت نکند! صدای آمریکا با رضا پهلوی مصاحبه بکند! آمریکا با تحریم، جنگ و… ملایان را سرنگون بکند در آن صورت ولیعهد به کشور باز گشته و ایران آزاد خواهد شد! جنگ این گروه با جمهوری اسلامی نه بر سر فضیلت بلکه در قیاس رذیلت ها و در نرسیدن به رویاهایشان است! مثلا مدعی می شوند شاه کمتر از خمینی آدم کشته بود! تازه مخالفان شاه، تروریست و مستحق مرگ بودند، پس شاه از خمینی بهتر بود! و یا معتقدند که نباید در ایران انقلاب می شد و آنها که انقلاب کردند جز "ارتجاع سرخ و سیاه" محسوب می شوند و تنها راه بخشش آنها توبه و ندامت کردن در پیشگاه رضا پهلوی است! از دیگر توهمات آنها این است که اگر در ایران انقلاب نمی شد، ما اینک به دروازه های تمدن رسیده و از کره جنوبی و فرانسه پیشرفته تر بودیم!! فارغ از تمامی زنده باد و مرده بادهای این گروه، نتیجه مبارزات این بخش از اپوزیسیون در همان فعالیت های بختیار - که تازه بخش های افراطی این گروه منتقد او هم هستند - خلاصه شده و بعد از ترور بختیار، ما مبارزه جدی از طرف این گروه با جمهوری اسلامی ندیدیم! زدن هشتگ های شاهزاده رضا پهلوی و انتشار فیلم و عکس از خاندان سلطنتی و پخش شوهای فریدون فرخزاد در محکوم کردن انقلابیون بهمن ٥٧، در شبکه های اجتماعی، آخرین تلاشهای این گروه در جهت تحقق رویاهایشان می باشد!
مجاهدین خلق
دومین اپوزیسیون برانداز جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین خلق است، نقد سلطنت طلبان و مجاهدین از نقد رژیم ولایت فقیه هم دشوارتر است! این سازمان تاریخچه مشخصی داشته که اکثر خوانندگان با فعالیت های این سازمان کاملا آشنا هستند! مجاهدین منسجم ترین سازمان برانداز رژیم محسوب می شوند که متاسفانه به خاطر اشتباهات تاریخی شان، پایگاه اجتماعی شان را از دست دادند! مشکل اصلی سازمان نه در بدنه - که اعضای مبارز و صادقی هم دارد - بلکه در رهبری فرقه گرایانه سازمان خلاصه می شود! تاریخچه اختلافات این سازمان با جمهوری اسلامی به دوران زندانهای شاه باز می گردد! تفسیر شبه علمی مجاهدین از دین، زمینه ساز اختلافات ایدئولوژیکی این سازمان با روحانیت در قبل از انقلاب بود که در سی خرداد ٦٠، به شکل خشونت عریان از جانب دو گروه ظاهر گردید! وقایع بعد از سی خرداد نشان داد که ما با یک ارتجاع مغلوبی مواجهیم که با تمام توان - و به هر قیمتی - قصد پیروز شدن بر علیه ارتجاع غالب را دارد! این -هر قیمت - از اتحاد با صدام در زمان جنگ تا حمایت از حمله خارجی را شامل می شود! اصلی ترین ادعای مبارزه مجاهدین با جمهوری اسلامی در شمار بالای شهدای سازمانی شان خلاصه می شود! که باید از رهبریت این سازمان پرسید که شما که مدعی مبارزه پر هزینه با جمهوری اسلامی هستید و از قبل، بی رحمی و قساوت قلبی خمینی را می شناختید، چرا بدون محاسبه ضعف و توان خود با چماقداران خمینی، و با اعلام جنگ مسلحانه، این هزینه سنگین را به سازمان خود تحمیل نمودید؟ شمار بالای شهدای سازمانی دلیل بر حقانیت یک گروه سیاسی محسوب نمی شود چرا که اگر بخواهیم با این منطق برای خود مشروعیت سیاسی کسب کنیم خود ملایان مدعی اند که بالای ٤٠٠ هزار شهید برای انقلابشان داده اند!
مبارزه این سازمان با جمهوری اسلامی، کاملا جدی و سازش ناپذیر است اما متاسفانه این سازمان در خلال چهل سال اخیر، با روشهای غیردموکراتیک علیه رژیم مبارزه کرده و آن مشروعیت اخلاقی و پایگاه اجتماعی خود را از دست داده است! کافیست تجمع میتینگ های سالهای ٥٨، ٥٩ مسعود رجوی را با همایش های سالانه مجاهدین در خارج (که از یک تعداد پناهجو برای پر کردن سالن استفاده میکنند) مقایسه کنید تا بدانید که وقتی از ریزش نیروها صحبت میکنم دقیقا منظورم چیست!
جنبش چپ
از گذشته تا به امروز، صادق ترین جنبش اپوزیسیون جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور، احزاب و سازمانهای سیاسی چپ هستند، خمینی، به عنوان سارق انقلاب، انقلاب ضدسلطنتی را از جنبش چپ ایران ربود! بی شک تاریخ را با اگر و مگر نمی نویسند و من مدعی نیستم که اگر انقلاب ضدسلطنتی، کمی دیرتر شکل می گرفت و یا اگر آمریکا، شاه را کمی دیرتر از قدرت بر می داشت به جای خمینی، یک حکومت چپ در ایران قدرت را به دست می گرفت! نه ! روند حوادث را باید در بستر زمان و مکانش بررسی کرد، بی شک اگر انقلاب کمی دیرتر به پیروزی می رسید، روحانیت نمی توانست که اینگونه با کودتا، انقلاب را به نفع خود مصادره کند! شکست انقلاب ضدسلطنتی در همان روزهای اول بود! ضدانقلابی که انقلاب را به نفع خود مصادره کرد با شعارهای چپ برای خودش مشروعیت سیاسی کسب نمود! تمامی وعده های خمینی در مورد آزادی، عدالت اجتماعی، رایگان کردن آب و برق و داشتن مسکن و… همه سرقت از شعارهای جنبش چپ بود و اگر انقلاب کمی دیرتر به وقوع می پیوست خمینی نمی توانست که با تقلب انقلاب را سرقت کند! جنبش چپ در شعار و عمل صادق ترین گروه اپوزیسیون ایرانی محسوب می شود، گروهی که مخالف جنگ و تحریم از خارج و خواهان مبارزه جدی در داخل کشور است! متاسفانه به سه علت تاکنون نتوانسته است که در برابر استبداد دینی، برنامه ریزی دقیقی را ارائه کند!
١)سرکوب های اولیه انقلاب، ضربات شدیدی را به جنبش چپ ایرانی وارد کرده است، اصولا خمینی انقلاب را دزدیده بود که جنبش چپ را سرکوب کند! سیاست ترور و نخبه کشی رژیم، باعث حذف فیزیکی تئوریسین های فکری جنبش چپ شده و سازمان های چپ هنوز نتوانستند که جای خالی نخبگان را با نیروهای جدید پر کنند!
٢)جنبش چپ هنوز در فضای دوقطبی جنگ سرد باقی مانده و بعد از سقوط شوروی هنوز به یک جمعبندی اساسی برای تغییر شرایط نرسیده است، حذف فیزیکی نخبگان سیاسی و سیاست های راست جهانی، جنبش چپ را در سطح جهان ضعیف کرده است.
٣)جنبش چپ آتش زیر خاکستر است و در شرایط فعلی (استبداد ولایت فقیه) هنوز نتوانسته است که خود را آنگونه که می تواند به جامعه معرفی کند، این امر زمانی انجام خواهد گرفت که نیروهای چپ، در یک فضای نسبتا آزاد در جامعه حضور داشته و فعالیت سیاسی و تبلیغاتی انجام بدهند در آن صورت خواهیم دید که این صادق ترین نیرو، چگونه توان تشکل و سازماندهی خود را به ظهور رسانده و شرایط بالقوه را به بالفعل تبدیل می کند!
پایگاه اصلی جنبش چپ در زندگی واقعی جنبش کارگری و طبقات محروم جامعه است، تنها جنبشی که در قالب اعتصابات کارگری و اعتراضات عمومی خود را نشان داده و توسط جمهوری اسلامی سرکوب میشود! ما در آینده با جنبش گرسنگان مواجه خواهیم شد، که بجز جنبش چپ ایران، هیچ یک از نیروهای سیاسی، توان آن را ندارند که این جنبش مردمی را به قیام سیاسی علیه استبداد دینی تبدیل کنند، و این امر زمانی صورت خواهد گرفت که جنبش چپ به اصلاح و بازسازی نیروهای خود پرداخته و فعالیت های تبلیغی خود را تشدید کند!
البته لازم به توضیح است که ما سازمانهای چپ بیشماری در خارج از کشور داریم آنچه در این بخش به آن اشاره شد کل جنبش چپ بود که باید به صورت جداگانه در مورد تک تک سازمانهایشان توضیح داده شود!
نیروهای ملی
تجربه انقلاب بهمن ٥٧ نشان داد که نیروهای ملی می توانند که با جنبش چپ ائتلاف و یا اتحاد کنند، جمهوری خواهانی که امروز در سپهر سیاسی شاهد آن هستیم بزرگترین جبهه ضداستبدادی محسوب می شوند! جمهوری اسلامی، دقیقا از همین گروه می ترسد چرا که اپوزیسیون واقعی این نظام همین نیروهای ملی و چپ می باشند که هم مخالف تحریم و حمله خارجی هستند و هم خواهان براندازی رژیم ولایت فقیه می باشند! از لحاظ تجربه مبارزه هم جزء پیشگامان بوده و از هفتاد سال قبل تاکنون (دهه ٢٠ و ٣٠) علیه استبداد شاه و شیخ مبارزه کردند! شکست اصلاحات و سرکوب جنبش سبز، باعث نزدیکی این دو نیرو شده است و اکثر شخصیت هایی که در خلال چهار سال اخیر، بیانیه مشترک صادر می کنند، از همین دو جبهه سیاسی می باشند! از لحاظ تاریخی سه نیرو در ایران شانس به قدرت رسیدن داشتند، ١) گروه های مذهبی، (که با انقلاب اسلامی کردیت خود را برای همیشه سوزاندند) ٢) نیروهای ملی ٣) جنبش چپ، آلترناتیو جمهوری اسلامی، جمهوری سکولار خواهد بود که این جمهوری سکولار از دل اتحاد و ائتلاف نیروهای ملی و چپ ظاهر خواهد شد! اصلاح و بازسازی و تشکل و اتحاد این نیروها، مهمترین نقطه امید جامعه برای عبور از استبداد ولایت فقیه است!
اپوزیسیون قلابی
از دیرباز ، نزدیک دو دهه است که دستگاه امنیتی حکومت، در قالب جنبش دانشجویی، جنبش زنان و… یک اپوزیسیون قلابی را بازتولید کرده و به خارج از کشور صادر نموده است! چون این موضوع مسئله کاملا جدی و اساسی است باید در یک مقاله مفصل به جزییات آن اشاره کنم! این موضوع آنقدر مهم است که تا زمانی که ما ماهیت این افراد و برنامه هایشان را نشناسیم همیشه از دستگاه امنیتی ضربه خواهیم خورد، فعلا از ادامه ی بحث درباره این موضوع پرهیز کرده و در فرصت مناسب با جزییات در موردش می نویسم تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!
در یک جمع بندی نهایی باید گفت دلایل عدم اتحاد اپوزیسیون به تفاوتهای فکری آنها باز می گردد! ریشه این اختلافات در تاریخ معاصر بوده و تا زمانی که این مسئله مورد آسیب شناسی قرار نگیرد، درد ناشناخته و درمان هم انجام نخواهد شد! کودتای ٢٨ مرداد و انقلاب بهمن ٥٧ دو مقطع حساس تاریخی هستند که توافق بر روی آن می تواند به اتحاد نیروهای اپوزیسیون منجر شود! اگر نیروهای سلطنت طلب و مشروطه خواه می خواهند که در اتحاد علیه جمهوری اسلامی، با نیروهای ملی و چپ ائتلاف کنند باید در مورد این دو واقعه تاریخی، واقعیت تاریخ را قبول کنند و این وظیفه آقای رضا پهلوی است که به جای حرفهای کلی، به حقیقت تاریخ اعتراف کرده و در مورد این دو موضوع با نیروهای چپ و ملی همکاری کند! از آنجا که ایشان در وسط ایستاده و معتقدند که "شکل نظام برایشان مهم نیست محتوای نظام مهم است!" اگر در این زمینه صداقت دارند باید در قبال تاریخ مسئولانه عمل کرده و به جای کلی گویی یک دیدگاه ثابت و واحد در مورد این دو واقعه ارائه کنند! تا افکار عمومی، صداقت ایشان را در این مبارزه پذیرا باشد.
دومین عامل عدم اتحاد نیروهای سیاسی به بازی های دستگاه امنیتی حکومت باز می گردد، جمهوری اسلامی برای بقای خود از هر فرصتی استفاده می کند از ایجاد اختلاف در خارج تا فرستادن مهره های نفوذی به میان اپوزیسیون، در مقاله بعدی که در مورد اپوزیسیون قلابی خواهم نوشت به جزییات این موضوع اشاره خواهم کرد!
سومین دلیل عدم اتحاد در بین اپوزیسیون به بستن امید به اصلاحات مربوط میشد! ساختار دوگانه حاکمیت و انتخابات فرمایشی رژیم، باعث تفرقه اپوزیسیون شده و بخش هایی از اپوزیسیون، برای کم هزینه کردن تغییرات، به انتخابات فرمایشی امید می بستند! دیگر پس از دوره روحانی، این بازی کاملا شکست خورده، البته از همان دوره اول خاتمی، شکست قطعی اصلاحات مشخص شده بود اما از آنجا که هنوز جامعه، برای تغییرات بزرگ آمادگی لازم را نداشت و از سوی دیگر کشور با تهدید خارجی مواجه بود، بخشی از اپوزیسیون بناچار در این بازی شرکت کرده و همین امر باعث ایجاد تغییر مسیر افراد و فاصله سازمان های اپوزیسیون با یکدیگر شد! شکست اصلاحات از زمان خاتمی، فرصت سوزی روحانی و تجربه ٢٠ سال اخیر باید این درس را به ما داده باشد که برای براندازی جمهوری اسلامی، اولین گام باید عدم تفکر به اصلاحات فرمایشی حکومتی باشد، خوشبختانه در خلال این بیست سال اخیر جریان اصلاحات چهره واقعی خود را نشان داده و زمان ثابت کرده است که در فساد مالی و اختلاس، اصلاح طلبان گوی سبقت را از رقبای داخلی شان ربودند! حال که از محافظه کاران عقب مانده اند نه به خاطر سلامت نفس و پاک دستی شان، بلکه به خاطر محروم ماندن از قدرت بوده است! و گرنه تجربه تاریخی به خوبی نشان داده است که حضرات ماهی گیران خوبی هستند البته اگر فرصت ماهیگیری به آنها داده شود!
چهارمین دلیل عدم اتحاد اپوزیسیون به فاصله جغرافیایی آنها مربوط میشود! هر چند که فضای مجازی افراد را به هم نزدیک می کند اما از طریق شبکه های اجتماعی نمی توان به اتحاد سیاسی دست یافت! کارکرد فضای مجازی در رساندن پیام است نه ایجاد جلسات و نشست های سیاسی، شخصیت های سیاسی باید خارج از چارچوب شبکه های اجتماعی با هم نشست و برخواست کرده و از نزدیک در مورد برنامه هایشان گفتگو کنند.
پنجمین دلیل به روحیات جمعی ما ایرانیان مربوط می گردد! واقعیت این است که ما ایرانیان از انجام کارهای جمعی عاجزیم! روحیه خودمحور و پرادعای ما باعث گردیده است که درباره یک مشکل ساده نظر واحدی نداشته باشیم، متاسفانه زندگی در غرب و انجام کار گروهی هم نتوانسته است که این مشکل را حل کند، حال اگر بخواهیم که در مورد سیاست با هم متحد شویم! به خاطر اختلاف دیدگاه ها، آنقدر به برجسته سازی تضادها می پردازیم که اصل هدف فراموش شده و حاشیه ها جای متن اصلی را می گیرند! این ضعف فرهنگی ریشه تاریخی دارد. به گمان من بهتر است که چهره های مشهور اپوزیسیون برای رفع این خصلت بد، کمی تلاش کنند!
ششمین دلیل این است که اکثر گروه های سیاسی، حاضر نیستند که برای فردای براندازی برنامه خود را ارائه بدهند! مثلا کارگری که قصد دارد اعتصاب کند و هزینه بپردازد، دقیقا نمی داند که برنامه اقتصادی فلان حزب و سازمان سیاسی چیست؟ و یا دانشجوی بیکار و بی آینده دقیقا نمی داند که اگر گروه A قدرت را کسب کند زندگیش چه تفاوتی با گروه B خواهد داشت! و اگر این تفاوتها را بداند بی شک برای عبور از این بن بست تلاش بیشتری خواهد کرد! ارائه امید کاذب به جامعه در مورد لحظه، ساعت و سال سرنگونی مهم نیست، آنچه که مهم است ارائه یک برنامه سیاسی و اقتصادی مشخص است تا جامعه بداند که بعد از سقوط جمهوری اسلامی، از چه رفاه و امکاناتی برخوردار خواهد شد! تا با حساب سود و زیان خود، تصمیم جدی برای مبارزه علنی در خیابانها بگیرد! متاسفانه تاکنون اپوزیسیون های ایرانی بجز کلی گویی در این باره، به جزییات اشاره نکردند و همین امر باعث شده که مردم رفتار محافظه کارانه ای برای تغییرات داشته باشند!
هفتمین دلیل ماندن در گذشته است، برخی از سازمان ها و شخصیت های سیاسی در گذشته فریز شده اند، چهل سال از انقلاب گذشته و جامعه فراز و نشیب های بسیاری را طی کرده است اما متاسفانه برخی چنان غرق در گذشته شده اند، که نه این تلاطم های چهار دهه اخیر را به خاطر می آورند و نه طرحی برای آینده دارند! این مشکل ریشه در مهاجرت این فعالان سیاسی دارد، دور بودن از فضای داخلی، بیگانگی با محیط خارجی، نوستانلوژی سازی از گذشته و آرمان گرایی باعث انجماد فکری برخی از افراد شده است. این افراد نمی توانند با نیروهای جوان که حداقل دو دهه با آنها اختلاف سنی دارند ارتباط برقرار کنند! نه نسل جدید آنها را درک می کند و نه آنها از لحاظ عاطفی و احساسی، خاطره مشترکی برای آغاز ارتباط با نسل جدید دارند! به خاطر همین است که نیروهای جوان نمی توانند جذب این افراد شده و با آنها همکاری سیاسی داشته باشند!
فضای اتهام و پرونده سازی
یکی از روشهای دستگاه امنیتی رژیم، برای دامن زدن به اختلافات اپوزیسیون، پرونده سازی و شایعه پراکنی برای مخالفانش است. جمهوری اسلامی به روشهای مختلف، فضای بی اعتمادی را در سطح اپوزیسیون پررنگ می کند! استفاده از مهره های اپوزیسیون قلابی، خبرسازی و شایعه پراکنی توأم با حمله شخصی، بهره بردای از فضای مجازی و تشکیل تیم سایبری و رسانه ای و… از روشهای دستگاه امنیتی رژیم برای ضربه زدن به مخالفان حکومت است، البته اپوزیسیون ایرانی هم به خاطر ضعف های فرهنگی این استعداد را دارد که فریب این بازی های حکومت را خورده و به جای بی توجهی به این شایعات، با یک کلاغ و چهل کلاغ کردن، به دستگاه امنیتی در مورد موفقیت پروژه هایش کمک کند! کوچکترین نقد به افراد و یا سازمانها، سریعا با واکنش تحریک آمیز دستگاه امنیتی مواجه شده و تیم سایبری حکومت با تحریک اپوزیسیون، فضای مسمومی را در رسانه ها ایجاد می کنند، هدف از انجام این کارها کاملا مشخص است و آن وادار کردن افراد به خودسانسوری و سکوت در برابر وضعیت موجود می باشد! وقتی دستگاه امنیتی به صورت هدفمند شخصیت های سیاسی را مورد حمله سایبری قرار می دهد، با افتادن بخش هایی از اپوزیسیون به این دام امنیتی، افراد بعد از مدتی از انجام فعالیت های سیاسی دلسرد شده و دست از مبارزه میکشند! متاسفانه اپوزیسیون های ایرانی به جای جذب، استعداد بیشتری در دفع نیروها داشته و خیلی سریع فریب دستگاه امنیتی و سایبری حکومت را می خورند بعد از چهار دهه نیروهای سیاسی باید این خط نفاق را به خوبی تشخیص داده و مرز بین دوستی و دشمنی را فهمیده باشند، بی توجهی به این ترفند حکومت، باعث عدم فاصله افراد با هم شده و در اتحاد نیروهای مخالف تاثیرگذار است!
برگ تجزیه طلبی
در بخش نخست این مقاله، در مورد این ترفند دستگاه امنیتی به صورت خلاصه توضیحاتی دادم! این روش نه تنها مانع اتحاد اقوام علیه استبداد مرکزی می شود بلکه دستگاه امنیتی با ایجاد جنگ روانی، گروه های تجزیه طلب را تحریک کرده و نیروهای افراطی آنان را بر علیه اپوزیسیون واقعی بسیج می کند، تنها راهکاری که در مورد عدم موفقیت این پروژه ارائه دادم گفتگوی شفاف با رهبران گروه های قومی است تا اولا تفاوت واقعی بین فعالان حقوق اقوام با تجزیه طلبان مشخص شود و از سوی دیگر نیروهای تجزیه طلب، ماهیت خود را به جامعه نشان داده و افکار عمومی با شناخت دقیق مواضع آنها، حسابشان را از فعالان قومی جدا کنند! در بخش نخست این مقاله پیشتر متذکر شده بودم که از هم اکنون لازم است که یک گفتگوی اساسی در سطح اپوزیسیون با گروه های قوم گرا شکل گرفته و در آن با مشخص کردن حفظ حقوق اقوام در ایران دموکراتیک، نخست استقلال آینده کشور را تضمین و حساب فعالان حقوق مدنی اقوام را با افراط گرایان مشخص کرد. انجام این کار یک راهکاری است هوشمندانه برای شفاف شدن مواضع گروه ها و خلع سلاح سیستم امنیتی حکومت که هر تظاهرات مشروعی را در مناطق مرزی با انگ تجزیه طلبی سرکوب کرده و از سکوت و عدم همراهی جامعه در قبال این مسئله به نفع خود بهره برداری میکند!
ادامه دارد
امید مسعودی
3/2/2019