لقمان قنبری
فهم ما از رابطه انسانها و محیط زیست را علم جغرافیا می گویند. بنابراین وظیفه اصلی علم جغرافیا توجه به تاثیرات متقابل انسان و طبیعت یا عمل و عکس العمل آنها است. جغرافیای انسانی اثراتی که محیط بر جامعه انسانی و انسان بجای میگذارد و نیز متقابلاً اثراتی که انسان به کمک مهارت خود بر محیط زندگی بر خود برجای میگذارد را مورد مطالعه و پژوهش قرار می دهد. به لحاظ هستی شناسی روابط اكولوژيكي انسان با مكان و فضا منجر به یک رابطه معنوی بین انسان و جغرافیا می شود که در انسان حس تعلق به سرزمین و مکان را بر می انگیزد. همین رابطه باعت آفرینش دولت در چارچوب یک قرارداد شده است. دولت قراردادی است در مکانی جغرافیایی که حتی انساها برای حفظ قلمرو آن مکان جغرافیایی حاظرند جان خود را نثار کنند به عبارت دیگر انسان با تعلق خاطر به مکانی جغرافیایی برای خود هویت فرهنگی و قومی و ناسیونالستی ایجاد کرده است. حتی در برخی موارد برای توسعه و گسترش این هویت در صدد توسعه طلبی ارضی و جغرافیایی هم بر آمده اند، که برخی آن را امپریالیسم سرزمینی نام نهاده اند.
به طور کلی جغرافیا و انسان در یک اندرکنش تاریخی و تجری شکل دهنده به شیوه زیست فعلی ما شده اند. همچنین ایده های و مخلوقات مادی و معنوی ذهن انسان در بستر جغرافیا و متاثر از جغرافیا خلق و بعلاوه بر جغرافیا و در نهایت بر خود انسان تاثیر گذاشته اند. برای مثال محذورات و تنگناهای طبیعت و مکان و یا جغرافیا منجر به اندیشه ورزی انسان برای خلق تفکری جدید برای رهایی از وضعیت های سخت به وضعیت های مطلوب شده است. بنابراین در فرایند تاریخی و تجربی در هر دوره ما شاهد کشفیات و یا اختراعات جدیدی انسان بوده ایم از کشف آتش گرفته تا غنی کردن انرژی هسته ای در قرن بیستم که هم دارای جنبه های مثبت و منفی بر روی فضای جغرافیای زیست انسان بوده است.
حال با تعریف و توصیف رابطه تنگاتنک بین انسان و جغرافیا، سوال این است که منظور از پایان جغرافیا چیست؟
در ابتدا باید گفت پایان جغرافیا به معنای تغییرات بارز و سریع در ژئومورفولوژی یا ریخت شناسی زمین و شکل توبوگرافی جغرافیا و ناهموارهای آن نیست هر چند با تسامح می توان آنجا که از تعییرات سریع آب و هوا و یا سراخ شدن لایه ازن و اشاعه گازهای گلخانه ای و تاثیرات زرات خانه های هسته ای را صحبت می شود می توان از بحران در جغرافیای طبیعی به مثابه بخشی از نظریه پایان جغرافیا در نظر گرفت. ایده پایان جغرافیا همسو با اسطوره هاي پایان چون پایان تاریخ، پایان سیاست، پایان ادیان، پایان ایدئولوژی قابل طرح است به عبارت دیگر ما می توانیم پایان جغرافیا یا مرگ جفرافیا را هم مطرح کنیم چرا که بر این بارویم که تفکر پایان جغرافیا ، هر ایده یا پدیده ای است که تفاوت ها ی مکانی- فضایی در تعریف سنتی از جغرافیا را از بین می برد. بنابراین فرض ما در تئوری پایان جغرافیا این است که روندهای تاریخی و فعلی جهان در حال تجربه جدیدی از زیست جغرافیای و یا ارائه تعریفی جدید از جغرافیای انسانی است یعنی هم رابطه انسان با طبیعت در شکل یک اکوسیستم در حال تغییر است هم رابطه انسان در فضای جغرافیای سیاسی در حال تغییر است.
یکی از دلیل پایان جغرافیا تاثیر دست آوردهای مثبت انسان در حوزه تکنولوژی بر روی جغرافیا است. امروزه فضای مجاری جای فضای جغرافیای و مرزهای قلمروی را گرفته است برای مثال با غلبه فضای مجازی بر فضای جغرافیای واقعی، ما در روز هزاران عملیات مالی وپولی را در یک چشم به هم زدن انجام می دهیم. در واقع با جهانی شدن و انفورماتیک شدن جهان، مرزهای جغرافیای و قلمروهای سنتی جغرافیا کارکرد خود را از دست داده اند. بنابراین با مطرح شدن فضاي دیجیتالی، در جهان امروز رابطه سنتی بین انسان و جغرافیا روز به روز کم رنگ تر می شود. همان طور که تافلر در کتاب شوک اینده به خوبی به ان اشاره می کند. یا ابراین در کتاب وحدت مالی جهان از پایان جغرافیا به مرگ جغرافیا یاد می کند یا مک لوهان از دهکده جهانی صحبت می کند همگی انها اشاره به این مهم دارد که در عصر فشردگی زمان و مکان یا عصر جهانی شدن ما با کم رنگ شدن مرزهای سیاسی دولت – ملت ها و در نتیجه تضعیف جغرافیای هویت سیاسی یا دولتهاي ملي، كمرنگ شدن مرزهاي بينالمللي، افول تدريجي حاكميت، تقويت هويتخواهي قومي نه با اتكا به سرزمين، بلكه به صورت فضايي در عصر جهاني شدن رو به روز رو به رو هستیم.
اهمیت بحث مرگ جغرافیا تا این حد است که پل ویرلیو اعتقاد دارد که امروزه کرنوپلیتیک یعنی حاکمیت بر زمان جای ژئوپلیتیک را گرفته است همچنین در این زمینه فوکویاما بر این باور است که با پیروزی لیبرال دموکراسی تفاوت های فضایی – مکانی از بین می روند و این به معنی پایان جغرافیا یا مرگ جغرافیا یا سرزمین زدایی است. البته نباید از تبعات منفی دست آوردهای لجام گسیخته انسان در مطرح شدن پایان جغرافیا غافل بود چرا که بر این باوریم دستاوردهای منفی انسان منجر به تغییراتی در وضعیت اکولوژیکی و محیطی شده است . امروزه از نشانه های پایان جغرافیا در شکل طبیعی خود را به شکل انفجار جهانی جمعیت، فرسایش خاک های کشاورزی، تخریب لایۀ ازن و انقراض گونه های حیات گیاهی و جانوری می بینیم.
البته نباید فراموش کرد که در حوزه جغرافیای انسانی تغییرات بیشتر از حوزه جغرافیای طبیعی صورت می گیرد یعنی شاخصه های تئوری پایان جغرافیا بیشتر در حوزه جغرافیای انسانی خود را نشان می دهد . برا ی مثال با مطرح شدن جهانی شدن و سرزمین زدایی، سرزمین ها و مرزهای قراردادی اعتبار خود را برای شهروندان و ملت های از دست داده اند. دیگر ما شهروند سرزمینی محسوب نمی شویم بلکه شهروند جهانی محسوب می شویم جهانی بی مرز بنابراین دیگر خود را با سنجه های سرزمینی دولت – ملت نمی سنجیم بلکه این سنجه ها و استانداردهای فراسرزمین و جهانی است که دستور عمل رفتار ها و انتخاب ها و شیوه زندگی ما تعیین می کند. تضعیف مرزهای سرزمینی یعنی تضعیف میدان و سیطره اقتدار دولت ها و در نتیجه پایان جغرافیای دولت – ملت ها . مرزهای جغرافیای سیاسی امری قراردادی هستند مثل مرزهای کشورهای خاورمیانه که طبق قرارداد سایکس پیکو ایجاد شدند و امروزه هم با طرح خاورمیانه بزرگ قدرتهای بزرک در تلا ش مرزبندی جدید ی برای برای کشورهای این منطقه ترسیم کنند و یا اینکه امروزه گروه تروریستی داعشی در صدد برچیدن مرزهای جغرافیای فعلی در خاورمیانه هستند . بنابراین این امکان وجود دارد که مرزهای قرار دادی در اینده برچیده شوند و ما را به ایده پایان جغرافیا نزدیک کند.
4/3/2017