نشست های انجمن فلسفی آگورا با رامین جهانبگلو، استاد فلسفه، در دانشگاه تورونتو، هر بار يکی از جوانب فلسفی، تاريخی و جامعه شناختی نوشته های ژان ژاک روسو، نویسنده و فیسلوف معروف فرانسوی را مورد بررسی و گفتگو قرار ميدهد که در اينجا در اختيار علاقمندان قرار ميگيرد. امروز میخواهم به روسو بپردازم و بازخوانی روسو در رابطه با تاريخ معاصر ايران. در جلسه قبل يک مقدار درباره بنجامين کنستان صحبت کردم و در مورد تاکيد او بر آزادی منفی. گفته شد که کنستان معتقد است که مدل روسويی يعنی مدلی که روسو میخواهد در قرارداد اجتماعی اش پياده کند و انقلابيون فرانسه ۱۷۸۹ ازش الهام گرفتند، به دليل اينکه احتياجات و الزامات فضای عمومی مدرن و حتی فضای خصوصی را نمیتواند در نظر بگيرد، به حکومت رعب و وحشت میانجامد. اين نظری است که کنستان دارد. جالب اينجاست که داشتم تاريخ فلسفه برتراند راسل را میخواندم ديدم راسل در فصلی که درباره روسو نوشته ۱۳۰سال بعد همين بحث را دوباره مطرح می کند. ۱۳۰ سال بعد از کنستان دارد همين بحث را میکند.
يعنی شما اگر برويد نوشته راسل را بخوانيد ( به فارسی توسط آقای دريابندری ترجمه شده است)، میگويد روسو مخترع فلسفه سياسی ديکتاتوریهای به ظاهر دموکراتيک است.
راسل جمله خيلی قشنگی را به کار میبرد. میگويد در حال حاضر هيتلر نتيجه روسو است و روزولت و چرچيل نتيجه لاک هستند. اين سخنی است که راسل میگويد در تاريخ فلسفه غرب که يکی از مهمترين کتابهايش هست. در همين کتاب در فصل روسو راسل متذکر میشود که قرارداد اجتماعی روسو برای رهبران انقلاب فرانسه مثل يک کتاب مقدس بود و متذکر میشود که متاسفانه مانند بسياری از کتابهای مقدس با دقت خوانده نشده است. بسياری از شاگردان روسو قادر به درک قرارداد اجتماعی و بحثهای روسو نبودند.
راسل متذکر میشود که قرارداد اجتماعی روسو برای رهبران انقلاب فرانسه مثل يک کتاب مقدس بود و متذکر میشود که متاسفانه مانند بسياری از کتابهای مقدس با دقت خوانده نشده است. بسياری از شاگردان روسو قادر به درک قرارداد اجتماعی و بحثهای روسو نبودند.
تاثير ژان ژاک روسو را در انقلاب فرانسه کاملاً میدانيم و درباره اين موضوع تا حالا کتابها و مقالات خيلی زيادی نوشته شده به ويژه در غرب. ولی جالب اينجاست که شهرت روسو چه در قرن نوزدهم و چه در قرن بيستم و به ويژه در ميان همعصران خودش به دليل قرارداد اجتماعی نبوده. بلکه به دليل کتابهای ديگر روسو بود که در آن روسو از عشق رومانتيک، از بازگشت به طبيعت، از نقد مدرنيته، تمدن مدرن و فاسد شدن انسان در تمدن مدرن صحبت میکند و او است که همانطور که گفتم تاثيرگذار روی افرادی مثل نواليس، حتی هگل يا حتی برادران شلگل و رومانتيکهای آلمان مثل شلينگ که بعد از کانت معروف است، شديداً تحت تاثير روسو هستند و خود کانت هم میبينيم که در بحث اخلاق دنباله رو روسو است.
بنابراين روسو بيشتر به عنوان يک نويسنده ستايش شده تا به عنوان يک فيلسوف سياسی. ولی اينجا ما سروکارمان بيشتر با روسو به عنوان نويسنده و فيلسوف سياسی است. زيرا مسئله ما مسئله آزادی است در آگورا و مسئله ما مسئله قرارداد اجتماعی است و اينکه انقلاب فرانسه به عنوان يکی از انقلابهای مهم مدرن چگونه بنياد و اساس آزادی روسويی را آورده و خواسته پياده کند.
فراموش نکنيم که اهميت روسو فقط به دليل ارادت روبسپير به روسو نيست بلکه به دليل اين هم هست که انقلاب فرانسه خودش را محصول فکر رومانتيک روسو میداند و بر مبنای آن ايدئولوژی میخواهد پياده کند که خودش را به مراتب بيشتر در آيينه روسو میبيند تا قوانين منتسکيو و يا کتاب کانديد ولتر. اينها به هر حال نويسندگان مهم آن دوره يعنی عصر روشنگری هستند.
ديدرو، آنسکلوپدی، روح القوانين منتسکيو و ولتر که قطعاً با او آشنايی داريد و میدانيد که کتاب معروفش کانديد است. انقلابيون فرانسه بيشتر از روسو تاثير گرفتند و فکر او را پياده کردند.
اين بحثی که در مورد روسو میکنم مهم است وقتی که برمیگرديم به انقلاب ايران، میخواهيم ببينيم که چطور يک انقلاب میتواند از يک متفکر الهام بگيرد و نتايج آن چه خواهد بود.
يک خلاصهای درباره روسو بگويم. چون بعدها چه بخواهيم درباره هگل و چه درباره مارکس يا کانت صحبت کنيم بايد بان آن آشنايی داشته باشيم. مسئله مهم از ديدگاه روسو آشتی دادن آزادی فردی با آزادی جمعی است. اين بحث اصلی روسو است. آزادی فردی را در کتابش با نام اميل بحث میکند. مسئله تعليم تربيت است، مسئله فرد است و فرد چگونه میتواند در طبيعت آزاد باشد. ولی چون میبيند اين پاسخگوی جامعه مدرن نيست کتاب قرارداد اجتماعی را مینويسد که بتواند مسئله آزادی جمعی را هم مطرح کند.
از اينجا به اين مسئله میرسد که ما بايد به يک توافق جمعی برسيم. بحث اصلی ما بايد بحث consensus باشد. توافق باشد. اينکه چگونه ميان يک فرد و ديگری میتوانيد يک قراردادی را از نظر اجتماعی بنا کنيد. بنابراين چون ما داريم در اينجا درباره مسئله آزادی صحبت میکنيم از نظر روسو اولويت اصلی زندگی سياسی آزادی است.
يعنی میتوانيم بگوييم روسو فيلسوفی است که مسئله اصلی اش آزادی است. ولی او اعتقاد دارد اين آزادی را انسان فقط در اجتماع میتواند به دست بياورد. چون اگر يک دورهای هم در طبيعت زندگی میکرده و بسيار هم از نظر روسو خوشبخت بود ولی ديگر چون در طبيعت نيست و از طبيعت بيرون رانده شده، بنابراين بايد آمد و همان را در جامعه بازسازی کرد.
روسو میکوشد به يک نوعی آن فرد را از چيزی که روسو آن را «بردگی ميل و هوس» مینامد به يک نوع تجربه حق و آزادی برساند. يعنی هدفش اين است که انسانها را از ميل و هوس و لذتجويیشان دور کند، چون اين آن چيزی است که به نظر او فساد ايجاد میکند و ببردشان به سمت آزادی و حق که مهم است.
به خاطر همين هم در بخشی از کتاب اميل که گفتم درباره آموزش و تعليم و تربيت است، میگويد حق سياسی را بايد ايجاد کرد. اينجا میبينيم که روسو اعتقاد دارد که آزادی سياسی همراه با حق سياسی است و همراه با تمرين اراده و خودمختاری فرد است.
هدف روسو از نوشتن کتاب قرارداد اجتماعی ايجاد پلی است ميان موجوديت اجتماعی انسان و حد و مرز حق و آزادی. فراموش نکنيد اکثر نويسندگانی که در آن دوره فرانسه و حتی اروپا زندگی میکنند و دارند بحث فلسفه سياسی میکنند، يکی از موضوعاتی که برايشان مهم است، اينست که مرز آزادیهای انسان چيست.
منتسکيو درباره اين موضوع صحبت میکند. ولتر هم صحبت میکند. ديدرو هم صحبت میکند. بعد هم فيلسوفان آلمانی هستند که میآيند به اين موضوع میپردازند که حدود اين حقی که میخواهيم به يک فرد بدهيم و آزادی که او بايد داشته باشد چيست؟
حاکميت مطلق و تجزيه ناپذير
پس هدف روسو به نظر من ايجاد تعادلی ميان سعادت انسانها است و به نوعی انتخاب اخلاقی و مدنی آنها برای رسيدن به اين سعادت اجتماعی که آنها چه انتخابی میکنند از نظر مدنی. از آنجا که سعادت و خوشبختی فردی انسانها و ارتباطش با عضويت آنها در يک جامعه از نظر روسو با همديگر تعريف میشود، بنابراين روسو اعتقاد دارد که هم تکوين و هم تکامل طبيعت انسان در جهت ايجاد آزادی است.
يعنی انسان از نظر روسو تکامل پيدا میکند برای اينکه آزاد باشد. به خاطر همين هم روسو با وجود اينکه مثل بعضی از متفکران عصر روشنگری مثل کوندورسه و بقيه اعتقاد به يک نوع پيشرفت مدنی دارد ولی اعتقاد دارد که انسان به طرف آزادی حرکت میکند و به خاطر همين هم دنبال اين فکر است که يک پيوند ميان فرد و اجتماع ايجاد کند.
مسئله روسو اين است که چه شهروندی را توصيف کند، همانطور که در قرارداد اجتماعی توصيف کرده که هم آن شهروند منافع خودش را نظر بگيرد و هم منافع ديگران يا منافع جمعی را. به همين دليل وقتی بحث حاکميت را میکند میگويد حاکميت به نوعی مطلق و تجزيه ناپذير است. يعنی از ديدگاه روسو حاکميت مطلق چون کالبد کلی شهروندانی است که خودشان يک قدرت برتر دارند. روسو بحث حاکميت را به اين طريق مطرح میکند.
بنابراين (و اينجا يک معادله رياضی هست برای دوستانی که کار علمی میکنند) روسو اين را به عنوان معادله رياضی مطرح میکند. میگويد حاکميت نمیتواند از خودش کمتر باشد و نمیتواند در يک فرد يا گروه خلاصه شود. چون اگر بياييد حاکميت را بگذاريد در يک شاه مثلاً يا يک فقيه، يا در يک گروه اريستوکراسی... اعتقاد دارد آن ديگر حاکميت نيست. برای اينکه حاکميت از خودش کمتر است. در يک چيزی خلاصه میشود که از خودش کمتر است. به همين دليل روسو معتقد است هيچ شهروندی قادر نيست قدرت خودش را به ديگری منتقل کند.
اين يکی از بحثهای خيلی مهم دوران مدرن است و ما هنوز با آن درگير هستيم. از نظر بسياری از متفکران راديکال امروز اروپا شما نمیتوانيد حاکميت خودتان را به ديگری منتقل کنيد. حاکميت با مشارکت همراه است. به همين دليل کسانی که طرفدار دموکراسی اشتراکی هستند، به نوعی دنباله رو اين فکر روسو هم هستند.
چون به نوعی وقتی داريد از حاکميت به عنوان حاکميت مردمی صحبت میکنيد نمیتوانيد آن را به صورت representative مطرح کنيد. برای اينکه به محض اينکه بگوييد من نماينده میخواهم آن حاکميت را از خودتان گرفتيد و داديد به يکی ديگر. يعنی عدم مشارکت تان را تاييد کرديد.
روسو میگويد شما اگر میگوييد من جزو اين حاکميت ام و جزو اين هستم که حاکميت نمیتواند از خودش کمتر باشد بنابراين بايد در اين حاکميت مداوم شرکت داشته باشيد.
اگر فراموش نکرده باشيد ايرادی که کنستان و ديگران از روسو می گيرند اينست که ما در دوران مدرن ديگر نمیتوانيم مثل قدما اين بحث را مطرح کنيم که ما هميشه در بحث قدرت و حاکميت مشارکت داشته باشيم. برای اينکه هم از نظر جغرافيای انسانی نمیتوانيم و هم از نظر لذت جويی و امرار معاش مدرن نمیتوانيم. برای اينکه دنيای مدرن وقت را نمیدهد که ما مثل يونانیها يا رومیها يا اسپارتیها بتوانيم اين حضور را داشته باشيم.
پس از نظر روسو کل و جزء وابسته به هم اند. چون وقتی بگوييم قدرت در اختيار همگان است، در واقع در اختيار هيچکس نيست. يعنی بحث روسو اينجاست که میگويد قدرت در اختيار همه است يعنی در اختيار هيچکس نيست. چون شما نمیتوانيد يک نفر را نشان دهيد بگوييد تو حاکميت هستی. برای اينکه مردم همه با هم حاکميت هستند.
روسو اين نوع وابستگی را از نوع مثبت میداند. برای اينکه برای روسو وابستگی از نوع منفی هم وجود دارد که در بسياری از کتابهايش از جمله گفتارهايش درباره آنها صحبت میکند. مثلاً میگويد وابستگی انسان به چيزها در طبيعت وابستگی منفی است چون به نوعی ما برده آن چيزها هستيم. يا وابستگی انسان به يک انسان ديگر مانند بردگی، وابستگی منفی است. ولی اينجا وابستگی که در قرارداد اجتماعی در ارتباط با حاکميت مطرح میشود از نظر او يک چيز مثبت است و به صورت يک معادله رياضی هم مطرح میکند.
بحثی که من دارم اين است که روسو میخواهد تمام نکات مثبت طبيعت را بگيرد همانطور که در اميل هم صحبت کرده و تمام نکات مثبت جامعه سياسی مدرن را هم بگيرد و اين دو را در آميزش با هم قرار بدهد. يعنی به قول خودش میخواهد اخلاقياتی را که موجب میشوند که انسان ارتقاء پيدا کند يعنی بتواند به يک فضيلتی برسد به آزادی انسان بيافزايد.
اينجا میفهميم که چرا کانت بعدها از روسو اينقدر تاثير گرفته. برای اينکه روسو بحث آزادی را از بحث اخلاق جدا نمیکند. برای او آزادی به اين مفهوم است که بتواند انسان را در يک جامعه به يک فضيلت برساند. برای اينکه روسو از اين موضوع و از اين موضع حرکت میکند که جامعه مدرن انسان را فاسد کرده از نظر اخلاقی. و اين درست در پاراگراف اول قرارداد اجتماعی نوشته شده.
22/6/2015