رامین جهانبگلو
نشست های انجمن فلسفی آگورا با رامین جهانبگلو، استاد فلسفه، در دانشگاه تورونتو، هر هفته يکی از جوانب فلسفی، تاريخی و جامعه شناختی مفهوم «مدرنيته» را مورد بررسی و گفتگو قرار ميدهد که در اينجا در اختيار علاقمندان قرار ميگيرد. بخش پيشين « آزادی و جامعه مدنی» را در اينجا می توانيد بخوانید و مشاهده کنيد. موقعی که ما از آزادی و جامعه مدنی و دشمنان جامعه مدنی صحبت میکنيم، دوتا بحث به همديگر خيلی مرتبط هستند: آيا جامعه مدنی که میتوانيم بگوييم جامعه دموکراتيک که پوپر میگويد جامعه باز و دشمنانش... آيا دموکراسی يا جامعه باز جايی برای دشمنانش هم دارد يا نه؟ اگر جايی دارد آن جا را چگونه بايد باز کند؟ همانطور که بعضی از دوستان هم اشاره کردند در آلمان بد از هيتلر و بعد از جنگ جهانی دوم وجود داشت و امروز هم وجود دارد و هنوز تعدادی افراد نئونازی داريد که طرفدار هيتلر هستند و مخالف يهودیها هستند، طرفدار کشتن يهودیها و بيرون کردن اقوام ديگر و اعمال خشونت عليه آنها هستند. در شهر برلين عليه ترکها و ديگران کردهاند. من معتقدم که برخوردی که با آنها بايد کرد بايد برخورد قانون مدار باشد.
اما سئوالی که مطرح شد که آيا لمپنها جزو جامعه مدنی هستند يا نيستند؟ سئوال اين است که آيا اصلاً لمپنها میخواهند جزو جامعه مدنی باشند؟ اگر بخواهند باشند کسی جلويشان را نمیگيرد. کسی مخالف اين نيست که آقای ده نمکی تبديل به فيلمساز شود. اتفاقاً همه موافقاند که آقای ده نمکی تبديل به فيلمساز شود تا تبديل به چاقوکش و توی تظاهرات بقيه را با چماق بزند.
برای اينکه اقلاً میرود فستيوال فيلم و کسی را آنجا کتک نمیزند. يا کسی مخالف اين نيست که آقای حسين شريعتمداری از فردا سردبير روزنامه کيهان نباشد و تبديل شوند به يک آدمی که هگل بخواند. ما ترجيح میدهيم که ايشان هگل بخوانند. ولی طريقه مبارزه ما طريقه مبارزه با آقای شريعتمداری طريقه ايشان نيست. برای اين که وقت تلف کردن است که اصلاً آدم بنشيند بحثهای اين چنين بکند يعنی فقط مورد احتياج کسی است که بخواهد تاريخ اين دوره را بنويسد. چون از نظر روشنفکری در سطحی نيست که مثلاً بگوييم دويست سال بعد مثل کتاب فلسفه حق هگل میآوريم صفحات کيهان را دومرتبه میخوانيم.
همانطور که دوستان هم گفتند چون مسئله جامعه مدنی خشونت پرهيزی است طبيعتاً اهرمها و مکانيسمهايی که جامعه مدنی انجام اين را به خوبی نشان میدهند که البته روشنفکران و دانشجويان هم نشان میدهند اهرمهای خشونت پرهيز است.
بنابراين آنها نمیروند با همان اهرمهايی که دارند با آنها مبارزه میکنند، مبارزه کنند. من اينجا نمیخواهم صورت مسئله را پاک کنم بلکه میخواهم با فکر لمپنيسم مبارزه کنم.
ولی برای اينکه با فکر لمپنيسم مبارزه کنيم ما بايد روشنگری انجام دهيم. ما مجبوريم کار فکری بيشتری بکنيم. مجبوريم رسانههای آزاد داشته باشيم و کار روزنامه نگاری را مسئولانه انجام دهيم، نه روزنامه نگاری لمپنی.
جامعه مدنی بدون آموزش شهروندی يعنی صفر
همانطور که همه واقف هستيد مسئله آموزش يکی از مسائل مهم است که من هم در بحث جامعه مدنی به آن اشاره کردم. جامعه مدنی بدون آموزش شهروندی يعنی صفر. بنابراين آموزش شهروندی دادن يک اخلاق حداقل به يک جامعه است.
آنجا ديگر بحث اين نيست که جامعه مدنی چيست بلکه چه چيزی بايد باشد. پاسخ به اين پرسش است که چه چيزی بايد باشد نه اين که چه چيزی هست. آن چيزی که هست بيشتر بحث هستی شناسی و آنتولوژی است. بحث ما بيشتر بحث فلسفه اخلاق و فلسفه سياسی است. اينجاست که امروزی بودن جامعه مدنی مطرح میشود. در دنيای امروز جامعه مدنی چه در وجه ملی و چه در وجه جهانیاش چه نقشها و نيازمندیهايی را میتواند ايفا کند و به آن نيازمندیها برسد.
حالا اگر اين مسئله را که همه به آن واقف هستيم کنار بگذاريم جامعه مدنی قهرمانهای جامعه را میتواند تغيير دهد. يکی از فلاکتها و بدبختیهای ما ايرانیها در دوره محمدرضا شاه پهلوی اين است که قهرمانهای جامعه مان يا لمپنها هستند مثل آقای قيصر يا صادق کرده يا چريک فدايی است. يعنی هر دو عواملی هستند که نه تنها دموکراسی نمیخواهند بلکه میخواهند آزادیها را محدود کنند و خشونت را وارد جامعه کنند. برای اين که ما جای ترديد نداريم که اگر آقای مصطفی پويان يا احمدزاده و آقای جزنی آمده بودند و رهبران جامعه ما شده بودند آنها هم برای ما دموکراسی نمیآوردند. برای يک نسلی اينها جزو قهرمانها بودند و عکسهايشان را به ديوارهای اتاقها زده بودند تا سال ۶۰ و حتی شايد ديرتر. برای اينکه فکر میکردند اينها برايشان آزادی میآورند. در حالی که برای اينها آزادی مطرح نبود. چنانکه برای مسعود رجوی مطرح نيست.
بنابراين مسئلهای که برای ما مهم است و به نوعی بند ناف جامعه مدنی کنونی ايران را به مسئله مشروطه و مشروطه خواهی در صد سال پيش و ميان آن جنبش مصدق ربط میدهد مسئله قانونمداری است. مسئله عدالت اجتماعی است و آزادیهای مدنی که تمام اين دورههای مختلف با آن مبارزه کردند و برای اينکه اين مبارزه را انجام دهند سعی کردند که از خشونت جامعه بکاهند. هيچکدامشان تئوريسينهای خشونت نيستند. برعکس میگويند ما بايد يا دستگاههای قانونی يا مجلس يا عدالتخانه و يا افرادی را آموزش بدهيم که بتوانند قانونمدار باشند. از خشونت کم کنند نه اينکه موجب شوند که خشونت بيشتر شود.
بنابراين من کاملاً موافقم که عدم قانونمداری، عدم مشارکت شهروندان موجب قدرت گرفتن افراطيون میشود. موجب اين میشود که يک جامعهای قهرمانانش را اشتباهی انتخاب کند. موجب اين میشود که شهروندان به خودشان اجازه ندهند که از رهبران سياسیشان سئوال کنند، مثل الان از آقای موسوی و ديگران... که شما چگونه فکر میکنيد؟ جامعه ما را کجا میخواهيد ببريد؟ شما مرز بين ايرانی و اسلامی را کجا قرار میدهيد؟ مرز بين جامعه دينی و سکولار را کجا قرار میدهيد؟
کجا برای شما جامعه مدنی مهم است و کجا دولت مهم است؟ تا چه حد جامعه مدنی را میخواهيد توانمند کنيد و تا چه حد دولت را تحکيم کنيد؟ کدام برای شما مهم تر است، آقای موسوی، آقای کروبی؟ شما برايتان دولت مهمتر است يا نهاد جامعه مدنی؟ اين سئوال را شما اگر از مهرانگيز کار يا شيرين عبادی بکنيد حتماً به شما خواهند گفت جامعه مدنی مهمتر است. چرا که فعالان زن هستند و دارند برای حقوق زنان در جامعه مدنی مبارزه میکنند و به عنوان حقوقدان میدانند که نهاد دولت نهاد مهمی است ولی نه دولتی که در تعادل با جامعه مدنی نيست.
اتفاقاً مثال لمپنیاش مثال خوبی است. اگر جامعه مدنی تبديل به يک جامعه لمپنی شود يعنی بگويد من میخواهم فقط بسيجی باشم. يعنی نه فعالان روشنفکری داشته باشم، نه دانشجويی داشته باشم نه زنان داشته باشم... مگر ما سيستمهای پوپوليستی نداشيم؟ در آرژانتين پرون داشتيم. در ايرانش هم داريم. يعنی يک عده زيادی که هميشه در صحنه اند و خودشان را نمايندگان جامعه مدنی میدانند و نمیگذارند دولتها شکل درستشان را پيدا کنند و بتوانند حتی قانونگذاری کنند.
فراموش نکنيد که در بسياری از کشورها از جمله ايران خودمان مردم اند که میآيند و نمیگذارند دولتها و آدم هايی که میتوانند عقلانی کار کنند، کار کنند. جلوی قانونگذاری درست را میگيرند. جلوی لايهها را میگيرند. میآيند شعار مرگ بر اين مرگ بر آن میدهند. خب اين که کار دموکراسی نيست. اينها همهاش نکات ظريفی است که ما بايد دربارهاش فکر کنيم و صحبت کنيم. اينجاست که نقش مثبت و منفی جامعه مدنی مشخص میشود و اين که فعالان جامعه مدنی چه کسانی هستند. آيا هرکسی میتواند بگويد فعال جامعه مدنی است، حتی کسی که دارد جامعه مدنی را از بين میبرد؟
خلاقیت سیاسی
ما چندين جلسه در مورد دنيای امروز داشتيم و مسئله از بين رفتن معنا در ابعاد زيباشناختی، فلسفی، اخلاقی و سياسی آن. من دومرتبه برنمیگردم به آنها، ولی اعتقاد دارم که در دنيای امروز به ويژه در دنيای صنعتی و دنيای مابعد کاپيتاليسم، دنيای سرمايهداری پيشرفته مانند آمريکای شمالی، اگر مردم تحت تاثير جرايد و رسانهها قرار میگيرند برای اين است که نقش شهروندیشان خيلی تضعيف شده است. برای اينکه آموزش شهروندیشان در يک سطح قانونمدار باقی مانده. فراسوی آن نرفته. و فقط با قواعد و قوانين زندگی میکنند و ديگر هيچگونه خلاقيت سياسی برايشان باقی نمانده.
من اعتقاد به خلاقيت سياسی دارم. اعتقاد دارم که اولاً فلسفه سياسی چيزی نيست که شما تمامش کنيد و در کتاب را ببنديد. تا زمانی که مسئله آزادی هست مسئله فلسفه سياسی هست.
مسئله فکر سياسی و خلاقيتهای جديد سياسی هم هست. همه اينها با تمرين و تجربه انجام میشود. وقتی شهروندان يک خطه يک ناحيه از دنيا نخواهند که اين کار را انجام دهند و اگر امکاناتش را داشته باشند و نخواهند ديگر بدتر... برای اينکه برخی نواحی از دنيا واقعاً امکاناتش را ندارند. مثل آفريقا. آفريقا دارد در فقر به سر میبرد. يعنی اکثريت مردمش در فقر به سر میبرند. ولی اگر بهشان امکانات را بدهيد شايد بتوانند به مبارزه شهروندی شان ادامه دهند. و اينجاست که بحث جامعه مدنی جهانی مطرح میشود. جامعه مدنی يعنی شما تجربياتی که در يک گوشه دنيا به دست آورديد در گوشه ديگر دنيا بتوانيد منتقل کنيد. آفريقای جنوبی برای ما مهم است. هند برای ما مهم است. ما میتوانيم برای اوگاندا مهم باشيم فردا که به جای اينکه روابط اقتصادی داشته باشيم بتوانيم کمک کنيم. آمريکای لاتين میتواند برای ما مهم باشد.
من فکر میکنم تمام فعالان جامعه مدنی ملی میتوانند در عين حال فعالان جامعه مدنی جهانی هم باشند. يعنی فعالان زن، دانشجويان و روشنفکران ما کسانی باشند که نه تنها برای ايران فکر کنند بلکه بتوانند برای کل دنيا فکر کنند يعنی فکرشان يک فکر جهانی باشد و به اين شکل جامعه مدنی جهانی میتواند نقش مهمی را برای آينده بشريت بازی کند.
10/11/2014