جلیل روشندل
سلسله گفتارهایی در باب اندیشه سیاسی (بخش اول: طیف سیاسی)
هدف از این سلسله مقالات بررسی مباحثی در اندیشه سیاسی است که در نهایت به فکر دموکراسی پیوند میخورد. در بخش اول «طیف سیاسی» و متعاقب آن اندیشه «تغییر و دگرگونی» به عنوان پیشنیاز دموکراسی بررسی میشود. امیدواریم بتوانیم این سلسله گفتارها را در باب اندیشه سیاسی هر دو هفته یکبار در بخش اندیشه به خوانندگان رادیو فردا تقدیم کنیم. البته، اینکه آیا دموکراسی بهترین شیوه حکومتی است و یا اینکه دموکراسی برای همه مسایل جهان پاسخ دارد قطعاً موضوعی است که مورد توافق همگانی نیست. حتی کسانی که در یک سیستم مبتنی بر دموکراسی زندگی میکنند چنین اعتقادی ندارند اما معلوم نیست در دموکراسی چه چیزی وجود دارد که حتی دیکتاتوریترین سیستمهای سیاسی دنیا مدعیاند که «دموکراتیک» هستند.
رفتار سیاسی مانند یک طیف رنگارنگ عمل میکند. رفتارهایی که با عناوین رادیکال، لیبرال، میانهرو، محافظهکار و ارتجاعی تعریف میشوند فقط بخشی از این طیف گسترده رفتاری هستند. مفاهیمی همچون تغییر و دگرگونی سیاسی و یا ارزشهای سیاسی باید در ارتباط با این پنج مفهوم ویژه مورد بحث و گفتوگو قرار گیرند تا بتوان به مفهوم واقعی و منظور اصلی از کاربرد آن رسید. در غیر این صورت هر یک از این پنج واژه خود مفهومی انتزاعی میشود که نمیتوان آن را فهمید.
اگرما طیف مورد نظر را به نوعی ترسیم کنیم که رادیکال در منتهی علیه سمت چپ قرار بگیرد بقیه به ترتیب در کنار آن و در جهت راست قرار میگیرند. با بررسی مفهومی این واژگان شاید بتوانیم به مفاهیم قابل قبولتری برسیم که در خصوص آن توافق عمومیتری وجود داشته باشد و آن مباحث ر ادامه راه ما را به اندیشه دموکراسی متصل کند.
وقتی به رادیکال اشاره میکنیم منظور قشری کم و بیش همرنگ است که شدیداً با وضع موجود مشکل دارد و در صدد است وضع موجود را به آنچه که متفکران آن قشر وضع مطلوب مینامند تغییر دهد. معمولاً رادیکالها خواهان تغییر و دگرگونی فوری و عمیق نظم و یا وضع موجود هستند و از «چیزی تازه و متفاوت» سخن میرانند که به زعم آنان موجود نیست اما جامعه به آن نیاز فوری و قطعی دارد. بهترین شکل و نمود واقعی رادیکالها را در بند دوم شعر حافظ میتوان دید:
بیــا تا گل برافشــانیم و می در سـاغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دَراندازیم
رادیکالها خواهان تغییرات سریع و بدون فوت وقت هستند در حالی که لیبرالها گرچه در عرصه عمل با شدّت و حدّت کمتری از چون و چند روزگار گله دارند در عین حال خواهان ایجاد تغییرات و دگرگونیهای حسابشده و قابل ملاحظهای در ساختار اجتماعی موجود هستند. خاستگاه فلسفی لیبرالیسم به لحاظ ساختاری و تاریخی به دو عصر تقسیم میشود. اول لیبرالیسم کلاسیک است که پیروان آن عمدتاً بر حقوق مالکیت و حقوق فرد تکیه میکردند؛ در حالی که لیبرالهای عصر ما تکیه عمدهشان بر جمع و تاکیدشان بر حقوق بشر است. در عین حال لیبرالهای متقدم و متأخر، هر دو، برای برابری، هوش و زکاوت انسانی، و توان رقابت انسانها ارزش قایل هستند.
میانهروها معمولاً مشکل عمدهای با جوامعی که در آن زندگی میکنند ندارند و عدم تمایل آنان نسبت به تغییر و دگرگونی بیشتر از محافظهکاران است. اما آنچه محافظهکاران را از میانهروها جدا میکند ناباوری آنان نسبت به اخلاق و زکاوت انسانی در جمیع جوانب زندگی سیاسی است. از دیدگاه محافظهکاران، جهان هیچوقت به حدی که آنان آرزو میکنند مطلوب نیست، و محافظهکاران همیشه درباره تغییرات و دگرگونی در جهان تردید دارند چرا که فکر میکنند در پروسه تغییر و دگر گونی، مداخلهگران بیکفایت همیشه کار را خرابتر از آنچه که هست میکنند بنا بر این انتخاب اصلح آن است که اصلاً دست به تغییر نزنند.
ارتجاعیون، (واپسگرایان، اصولگرایان، و حتی سلفیها واژگان نوینتری به جای این واژه است و گروههایی که به این نامها خوانده میشوند در درون همین بخش از طیف قرار میگیرند) بر این باورند که نهادهای پیشین و موجود در زمانهای گذشته باید بازسازی، احیا و یا ابقا شوند. اینکه ارتجاعیها تا چه حد بخواهند در خط تاریخ به سمت گذشته مطلوب خود برگردند تعیین میکند که در کجای این طیف قرار میگیرند؛ اما وجه مشترک همه مرتجعین در این است که میخواهند جامعه ارزشهای مدرن را ترک و طرد کرده وبه سوی پذیرش هنجارهای سیاسی و اجتماعی قدیمتر گام بردارد و منطبق با آن سیاستگذاری کند و از آنجا که هرچه بیشتر به گذشتههای تاریخی رجعت میکنیم کمتر الگوی سیاسی جهانشمول میبینیم، الگوی مورد نظر مرتجعین بیشتر در زمینه مذهبی رشد پیدا میکند و از آن طریق متوسل به تعمیم الگو در جامعه امروز بینالمللی میشود. همین تعمیم الگوی مذهبی به سیاسی و اجتماعی خود عامل تعرض و ناهماهنگی و در نتیجه خشونت و جنگ میشود.
بسیاری از مسایل فعلی جامعه ایران دقیقاً از همین کوشش ارتجاعی برای برگرداندن مسیر حرکت به سمت و سویی است که در گذشتههای دور بخشی از هنجارهای سیاسی و اجتماعی شناخته میشد. برای مثال یکی از موضوعاتی که در همین اواخر در فضای مجازی بین مردم دست به دست میچرخد چند دقیقه از یک برنامه تلویزیونی را نشان میدهد که طی آن یک روحانی توصیه میکند که خانمها به دنبال استقلال اقتصادی در خانواده نباشند و خیلی ساده حقوق و درآمد ماهانه خود را به دست شوهرشان بدهند. در یک کلام از همه جهات مطیع شوهرانشان باشند. صرف نظر از اینکه ممکن است در بسیاری از خانوادهها این توافق به نحوی وجود داشته یا نداشته باشد، کوشش این فرد روحانی و یا افرادی مشابه وی و در زمینههای دیگر اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ریشههای مذهبی دارد و مصداق بارز این باور است که از دیدگاه و خاستگاه آنان نهادهای پیشین و موجود در زمانهای گذشته «صالح» هستند و باید بازسازی، احیا و یا ابقا شوند. آنان نگران هستند اگر این مناسبات تغییر کند قدرت حاکمیت مرد بر خانواده و لذا رهبری مردسالار بر جامعه دگرگون و تضعیف میشود و این تغییر غیرمطلوب و مغایر با «سَلَف» مذهبی است که از نظر آنان همیشه «صالح» است. از این نظر آبشخور اندیشه اصولگرایان با گروههایی مانند القاعده و یا نسل جدیدتر آن یعنی داعش که مدعی «خلافت اسلامی» هستند یکی است و این خود موجب تشدید و تعمیق تعارض بین تجددطلبان و مرتجعین میشود.
طیف سیاسی
در یک طیف سیاسی دو واژه چپ و راست الزاماً مفهومی برابر با رادیکال و ارتجاعی ندارد. این دو واژه از زمان انقلاب فرانسه گرفته شده که حامیان سیاستهای پادشاه فرانسه در سمت راست او مینشستند و آنان که معمولاً پیشنهاد تعدیل و تغییر میدادند در سمت چپ جای میگرفتند.
با توجه به تعاریف بالا و تعابیری که امروزه از وابستگان به جناحهای گوناگون فکری میشنویم، در بعد سیاسی و اجتماعی میتوانیم طیف مورد اشاره را در نمودار زیر ارائه دهیم. هرچند که خطوط داخلی را نباید به حساب تقسیم برابر و کیفی و یا قطعی دانست. یک عامل تأثیرگذار دیگر این است که صرف نظر از افرادی که به یک طیف وابسته میشوند و میتوانند در آن تغییر کیفیتی و ماهیتی ایجاد کنند، یک طیف همیشه دارای نقاط خاکستری است. به عبارت دیگر عناصر و ذرات داخل یک طیف دایماً در حال جابجایی هستند.
به همین دلیل است که میبینید نمایندگان یک پارلمان در یک دوره از بخشی که مثلاً بیشتر به تعریف ما از ارتجاعی نزدیک است حمایت میکنند و در دورهای دیگر حداقل بخشی از همان نمایندگان در منطقهای نزدیکتر به بخش بعدی طیف قرار میگیرند. مثلاً از سمت راستِ طبقه ارتجاعی به سمت چپ همان طبقهبندی میروند که در واقع در مجاورت سمتِ راستِ محافظهکاران قرار میگیرد و الی آخر. البته تغییر موضع به صورت جهشی نیز ممکن است.
اینکه مردم چه نوع ارزش یا ارزشهایی را میپذیرند رابطه مستقیم دارد با جایگاه آنها در داخل طیفی که ذیلاً ترسیم شده است. آن جایگاه با یک سیاست و یا تغییر در یک سیاست (چه آنها موافق باشند یا نباشند) تغییر فوری نمیکند و بنا بر این دانستن اینکه مردم با کدام تغییر در سیاستها همسویی دارند امری ثانوی تلقی میشود. علیالاصول، آنانی که جایگاهشان در سمت راست این طیف است بیشتر برای اقتدار، نخبهگرایی، و حق مالکیت ارزش قایلند در حالیکه افراد وابسته به سمت چپ طیف برای آزادیها، برابری انسانها و حقوق بشر ارزش و احترام بیشتری قایلند.
اینکه چگونه و چرا مردم به یکی از دو سمت طیف سیاسی متمایل میشوند، صرف نظر از اعتقاد فلسفی، به عامل روانشناختی ضرورت تغییر نیز بستگی دارد. بر این اعتبار اگر ذهن فرد نتواند با تغییر کنار بیاید منطق مخالفت با تغییر او را به سمت راست میراند. عوامل اقتصادی، و همینطور سن و سال افراد معمولاً عامل مهمی به حساب میآیند. در نهایت نگرش فرد در مورد اینکه طبیعت انسانی چگونه عمل میکند هم شاید از عوامل تاثیر گذار و مهمی باشد که یک فرد را به یکی از دو سوی این طیف هدایت میکند.
هریک از این عوامل زمینههایی را مهیا میسازند که هواداری و وفاداری سیاسی فرد را در قبال گزینههای مختلف موجب میشوند. موضعگیریهای متناقضی که بخشی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در دور اول انتخابات محمد خاتمی و در حمایت از او به عنوان رئیس جمهور مورد تایید نظام و در دور دور دوم علیه او داشتند ناشی از منطق مخالفت با تغییرات پیشنهادی وی در درون نظام بود. آنها قبل از هر چیزی نمیتوانستند با اصل آن تغییرات کنار بیایند و هرقدر که زمان پیش میرفت آنان با ضرورت آن تغییران هم بیاعتقاد میشدند چراکه احساس میکردند تغییرات عتقادی نداشتند.
واژگانی چون رادیکال، لیبرال، میانهرو، محافظه کار و مرتجع که پیشتر و مختصراً به آنها پرداخته شد از مرسومترین و پُر کاربردترین واژگان مباحث سیاسی هستند. هرگونه توضیح منسجم این اصطلاحات سیاسی باید در ارتباط با دو مفهوم اولیه تغییر و ارزشها قرارگیرد. برای این کار تحلیل مختصری از تغییر سیاسی ضروری است اما پیش از آن لازم است توجه خوانندگان را به شکل خطی طیف و رنگ آنکه قبلاً توضیه داده شده جلب کنیم و یادآور شویم که مفهوم رادیکال در منتها علیه چپ طیف قرار میگیرد و مرتجع در نقطه معکوس آن در سمت راست. در مباحث سیاسی رادیکال به افراطگرایان سمت چپ اطلاق میشود و نه به افراطیون سمت راست. بنا براین ارتجاعی رادیکال ترکیب درستی نیست و راست با رادیکال منافات دارد. اما در محاوره و گفتوگو ممکن است واژه رادیکال برای هر چیز افراطی بکار برود بدون اینکه به سمت خطی آن یعنی چپ و یا راست اشاره کنند. در حقیقت راست و چپ خطی بُعد فلسفی قضیه را ترسیم میکند نه بعد اجتماعی آن را.
راست| ارتجاعی | محافظهکار | میانهرو | لیبرال | رادیکال | چپ
واژه مهم دیگری که باید به ذهن بسپاریم وضع موجود است. مردم در هر جایی از طیف سیاسی که قرار بگیرند، یک طرز تلقی بخصوصی نسبت به سیاستهای اتخاذ شده و یا پیگیری اقداماتی که باید انجام بشود پیدا میکنند. اگر بتوان طرز تلقی و رفتار فرد را در قبال تغییر فهمید و جایگاه آن را در این طیف خطی شناسایی کرد آن وقت میتوان به بهترین وجهی حرکات سیاسی آن فرد را پیشبینی و با درک آن فرد از مفاهیم واژگان «رادیکال، لیبرال، میانهرو، محافظه کار و مرتجع» را آشنا شد. (ادامه دارد)
28/10/2014