مهدی مظفّری، استاد ممتاز علوم سياسی در دانمارک
جهان امروزی با آهنگی تند به سوی "جهانی شدن" يا به عبارت متداول گلوباليزاسيون در حرکت است که پيدايش دورنمای "تمدّن جهانی" را نويد میدهد. يعنی عصر ما عصر جهانی شدن است. حال، اين "جهانی شدن"چيست که جهان به سوی آن سير میکند. در يک تعريف ساده و فشرده، میتوان "جهانی شدن" را در يک کلام به "تقليل حدّاکثری فاصله زمان و مکان" تعبير کرد. با اينترنت، با توئيتر، با فيس بوک، با همه اين ماهوارهها که بر فراز سر ما در حرکتند، معنای واژههای "دور" و "نزديک"، دگرگون شده است.تکنولوژی جديد چنان پيشرفت کرده که "دور" و "نزديک" را در هم فشرده و فاصله "زمان" و "مکان" را روز به روز کمتر و کمتر میکند. سؤال اصلی اينجاست که اين "تقليل حدّاکثری فاصله زمان و مکان" چه اثری بر سرنوشت بشر گذاشته و در آينده میتواند بگذارد. آيا در جهان در حال يکی شدن، جهان بينیهای گوناگون دينی، فلسفی، سياسی و اجتماعی، همچنان گوناگونیهای ويژه خود را حفظ خواهند کرد يا اين که بر اثر فشار روند سترگ گلوباليزاسيون، رفته رفته اين گوناگونیهای گاه متضاد، به يکديگر نزديک خواهند شد؛ خُرده، خُرده در هم آميخته خواهند شد و به سوی نوعی "هم آئی" سير خواهند کرد. گونهای فرهنگ سترگ جهانی به وجود خواهد آمد که انسانها را در رئوس کلّی اصول زندگی سازگار خواهد کرد بی آنکه به هویّت ويژه آ نان لطمه وارد شود.
ما از آينده خبر نداريم. در مرحله کنونی آنچه را میدانيم و آنچه میبينيم، آن است که گُلوباليزاسيون سرنوشت فرهنگها و تمدّنها را دگرگون کرده و بر نظم جهانی تأثير عميق گذاشته است.
تمدّن چيست
از آن زمان که اوّلين تمدّنها به وجود آمدند تا عصر کنونی، جهان شاهد زيست تمدّنهای گوناگون درکنار يکديگر بوده است: تمدّن ايرانی، تمدّن يونانی، چينی، رومی، اسلامی و جزاينها. اين زيست، همزيستی مسالمت آميز نبوده است. تمدّنها هم از يکديگر آموختهاند و هم در جنگ و ستيز با يکديگر بودهاند. از يک ديدگاه، جوهره تاريخ چيزی نيست جز ياد گيری تمدّنها از يکديگر و جنگ و ستيز آنها با يکديگر.
آنچه تازه و بديع است آن است که بر اثر گلوباليزاسيون، دوران تعدّد تمدّنها رو به پايان است. برای روشن کردن اين رويداد بی سابقه در تاريخ، ما الزاماً بايد روشن کنيم منظورمان از مفهوم "تمدّن" چيست. ارائه تعريف روشن از مفاهيم، شرط اوّل اعتبار هر بحث است. تعاريف مختلفی از "تمدّن" شده است. شماری از اين تعاريف مبهم و نارسا هستند.
تعاريف ساموئل هنتينگتون، از همين دست است:
- “تمدّن، وسيعترين واحد فرهنگ.”
- “تمدّنها، ‘ما’ های کلانند که در درون آنها ما احساس خودی میکنيم و ما را از ‘ديگران’ متمايز میسازد”.
- “تمدّنها، نه مرزهای روشنی دارند و نه آغاز و پايان روشن.”
به نظر آرنولد توين بی: "تمدّنها بسان قوانين اساسی نامرئیاند".
اسوالد اشپنگلر آلمانی Oswald Spengler بر اين عقيده است که: "تمدّن سرنوشت يک فرهنگ است".
فرناند برودل Fernand Braudel، مورّخ فرانسوی، "تمدّن را مجموعهای از ارزشهای مادّی و معنوی" میداند.
و بالاخره روبرت کوکس Robert Cox دانشور کانادائی، تمدّن را "ترکيبی میداند از شرايط مادّی و برداشت ذهنی [از جهان]".
شرط اعتبار يک تعريف آن است که عام و شامل باشد. بر اساس اين معيار، تعاريف هنتينگتون، توين بی و اشپنگلر فاقد چنين خصوصیّتی هستند. "وسيعترين واحد فرهنگی را..." چگونه میتوان اندازه گرفت؟ چگونه تمدّنها که مرزهای روشنی ندارند و نه آغاز و نه پايانِ روشن میتوانند ‘ما’ ی کلان ايجاد کنند که از’ديگران’ متمايز باشند؟ اگر آن چنانکه توين بی میگويد، تمدّنها نامرئی هستند، چگونه میتوان آنها را ارزيابی کرد و به وجود عينی آنها دست يافت؟ تعريف اشپنگلر هم بسيار مهمّ است. بر اساس اين تعاريف، ما نمیتوانيم ببينيم که مثلاً کی تمدّن رومی به وجود آمده و کی پايان يافته است.
تعاريف برودل و کوکس اعتبار بيشتری دارند. تعريفی که من ارائه دادهام، به اين دو تعريف نزديک است. من تمدّن را اين چنين تعريف میکنم: "تمدّن عبارت است از نتيجه ترکيب يک جهان بينی مشخّص با يک فورماسيون [ترکيب] تاريخی مشخّص".’جهان بينی’ میتواند يک دين باشد يا يک مکتب فلسفی مشخّص. زمانی دين يا مکتب فلسفی مشخّص میتوانند تمدّن ايجاد کنند که صاحب يک فورماسيون تاريخی مشخّص شوند. فورماسيون تاريخی میتواند مثلا’ امپراطوری’ باشد،’خلافت’ باشد،’کمونيسم’ باشد يا’کاپيتاليسم’. بر اين اساس، ما بهتر میتوانيم به وجود عينی يک تمدّن دست يابيم و سير حيات ممات وآن را دنبال کنيم.
به عنوان مثال، در ميان مورّخان اسلامی و غير اسلامی و نيز متکلّمان و متفکّران و رهبران مسلمان اتّفاق نظر وجود دارد که تمدّنی به نام "تمدّن اسلامی" وجود پيدا کرده و ديگر وجودندارد. نظر فائق آن است که شکوفائی تمدّن اسلامی در زمان خليفه عبّاسی مأمون (۸۳۳-۸۳۱) آغاز شد و با مرگ ابن اشد در شهر مراکش در سال ۱۱۹۸ پايان پذيرفت.
بدون آن که در اينجا فرصت ورود به جزئيات اين مسأله باشد. فقط به ذکر اين نکته اکتفا میکنم که در واقع از قرن سيزدهم ميلادی تمدّن اسلامی از بين رفته است. آنچه ادامه پيدا کرده، اسلام به عنوان "دين" ادامه حيات داده و نه تمدّن اسلامی.
بدون آن که در اينجا فرصت ورود به جزئيات اين مسأله باشد. فقط به ذکر اين نکته اکتفا میکنم که در واقع از قرن سيزدهم ميلادی تمدّن اسلامی از بين رفته است. آنچه ادامه پيدا کرده، اسلام به عنوان "دين" ادامه حيات داده و نه تمدّن اسلامی.
محمّد خاتمی، رئيس جمهور اسبق به درستیبه اين نکته اشاره میکند، آنجا که مینويسد: “اگر آفتاب تمدّن اسلامی در پی درخشش فراوان و آثار و برکات بسيار افول کرد و دوران آن به پايان رسيد، در واقع دوران بينشی از دين که متناسب با تمدّن آن دوران بود پايان يافت نه دوران دين». (ص ۱۸۳ بيم موج)
شگفت است که چگونه اين آقای رئيس جمهور پيش از رسيدن به اين مقام ،به صراحت مینويسد که دوران تمدن اسلامی به پايان رسيده، همان شخص پس از رياست جمهوری طرح معروف ’گفت و گوی تمدن ها´ را به سازمان ملل متحد ارائه میدهد.
واقعيت همان است که گفته شد: در روزگار ما، تمدن اسلامی واقعيت عينی ندارد. اين فقط اسلام است که به عنوان دين وجود خارجیدارد و نهبه عنوان تمدن. به همين دليل است که بخشی از مسلمانان در قرن بيستم و پس از سقوط امپراتوری عثمانی بر آنشدند که برای دين اسلام، يک فورماسيون تاريخیبسازند که اين کوششها از زمان تاسيس اخوان المسلمين در سال ۱۹۲۸ تا کنون هم چنان ادامه دارد. اين گونه کوششها برای استقرار خلافت، امامت عظما، امارت، امت واحده، امپراطوری اسلامی و حکومت بزرگ اسلامی، چه در ميان اهل سنت و چه در بين شيعه اماميه همچنان در جريان است.
واقعيت همان است که گفته شد: در روزگار ما، تمدن اسلامی واقعيت عينی ندارد. اين فقط اسلام است که به عنوان دين وجود خارجیدارد و نهبه عنوان تمدن. به همين دليل است که بخشی از مسلمانان در قرن بيستم و پس از سقوط امپراتوری عثمانی بر آنشدند که برای دين اسلام، يک فورماسيون تاريخیبسازند که اين کوششها از زمان تاسيس اخوان المسلمين در سال ۱۹۲۸ تا کنون هم چنان ادامه دارد. اين گونه کوششها برای استقرار خلافت، امامت عظما، امارت، امت واحده، امپراطوری اسلامی و حکومت بزرگ اسلامی، چه در ميان اهل سنت و چه در بين شيعه اماميه همچنان در جريان است.
جهان تمدنها
پس از مبحث تعريف تمدن، به بحث تأثير روند گلوباليزاسيون بر تمدّنها باز میگردم. اين تأثير هم کمّی بوده است و هم کيفی.
من تاريخ تمدنها را به طور بسيار کلّی به سه دوره کاملاً نابرابر تقسيم میکنم:
دوره اوّل: جهان با تمدّنهای چند گانه
دوره دوّم: جهان با تمدّن دو گانه
دوره سوّم: جهان در راه تمدّن يگانه
دوره اوّل، دوره پيش از رنسانس و پيش از زايش تمدّن اروپائی - غربی است. دورانی است که تمدنهای گوناگون، بزرگ و کوچک، در کنار هم میزيسته اند، اوج میگرفتند و فنا ميشدند. تمدنهای باستانی، تمدن رومی، چينی، اسلامی و جز اينها.
دوره دوّم با زايش تمدن اروپائی آغاز میشود که خود زاده رنسانس و عصرروشنگری است. از دلتمدن يونانی و رومی سر ٔبر ميکشد ولی با ايجاد ويژه گی هايش (ليبراليسم، کاپيتاليسم، دموکراسی) خود را از تمدنهای مادرمتما يز میسازد.
بیآنکه در اينجا وارد افت و خيزها، ابعاد مثبت و منفی(استعمار) تمدن اروپائی شويم، میتوان گفت که اين تمدن جديد تا قرن نوزدهم يکّه تاز است. میرويد و میبالد و پيش میرود. در قرن نوزدهم، از درون همين تمدن نو پا، جوانههای جهان بينیتازه ای سر میزند که بعدها به مارکسيسم شهرت میيابد. جهان بينیمارکسيست که بيشتر يجک هان بينیيونانی است (اصل دياکتيک در برابر اصل ديالوجی اروپايی)، جهان بينیليبرال اروپايی را به چالش میکشد و با انقلاب بلشويک در ۱۹۱۷، جهان بينیمارکسيست صاحب فورماسيون تاريخیميشود. اتحاد جماهيرشروی، چين مائو و اقمار آنها، عينيت واقعيتی هستند که واجد دو پايه اساسیيک تمدّن اند. هم جهان بينیمدون و مشخص و هم فورماسيون تاريخیمعين. هر دو با هم: مارکسيسم و کمونيسم در برابر ليبراليسم و کاپيتاليسم. تمدن مارکسيستی يا به عبارت بهتر تمدن بدل اروپايی هفتاد سال بيشتر دوام نمیآورد و در تمدن اصيل اروپايی تحليل میرود.
دوره سوّم، دورهای است که با فروپاشی اتّحاد جماهير شوروی در سال ۱۹۹۰ آغاز میشود و با اصلاحات ساختاری و اقتصادی در چين توسّط دنگ شيائو پينگ Deng Xiaoping سرعت میگيرد. سرآغاز پيدايش تمدّن جهانی با گسترش بسيار فزاينده و چالشهای بسيار کلان.
در همين دوره است که تمدن اروپايی که عملا در تمام حوزه فرهنگی موسوم به `غرب` گسترش يافته زير بنای تمدن گسترده تری میشود که به سوی شکل گيری يک تمدن جهانیدر حرکت است. ما به عيان میبينيم که اقتصاد و شبکه های گسترده امور مالی، جهانیشده است با نتايج خسارت باری که ميتواند در بر داشته باشد. شبکههای ارتباطاتی، روز به روز جهانیتر ميشوند. تا آنجا که گوگل به يک ابر قدرت تبديل شده است. دربارهٔ مسائل مربوط به محيط زيست، حقوق بشر، قانون مندیهای جديد در مورد مجازاتهای کيفری مربوط به کشتار نسل، تروريسم، مواد مخدر و بسياری ديگر از اين دست در بالاترين سطوح بينالمللی تصميم گيری ميشود.
به موازات اين روند، شناسنامه تمدنی جديدی در حال شکل گيری است که معيارهای اخلاقیتازهای را در مورد روابط بين انسان ها، مرد و زن، رابطه انسانها با طبيعت و با حيوانات در ٔبر میگيرد. در يک کلام جهان هيچ گاه به اين اندازه `جها نی` نشده بود که در حال شدن است.
شناسنامه تمدنها
هر تمدّنی واجد شناسنامهای است که آن را Standard of Civilization مینامند.
شخصیيا گروهی که در يک تمدن مشخص، `متمدن` تلقیميشود، ممکن است طبق معيارهای تمدن ديگر، `وحشی` به حساب آيد و بالعکس.
با انتزاع بسياری از جزئيات و برخی استثناها، اگر بخواهيم فقط به تحوّل شناسنامهای تمدّن اروپائی - غربی که به نظر من جوانترين تمدّنها است اکتفا کنيم، میتوانيم سير تحوّل شناسنامه اين تمدّن را به سه دوره تقسيم کنيم:
- دوره اوّل را اصطلاحاً مکتب آگوستينی يا "شهر خدا" میناميم. منبعث از نام St. Aurelius Augustine (۳۴۴-۴۳۰) شناسنامه تمدّن را مسيحیّت رقم میزند. منظور در اينجا "شريعت دينی" است.
- دوره دوّم را اصطلاحاً "مکتب وستفالی" يا "شهر دولت" میناميم. يعنی زمانی که دولتهای اروپائی پس از جنگهای دينی صد ساله و سی ساله در چهارم اکتبر ۱۶۴۶ در وستفالی تصميم گرفتند روابط خود را نه بر اساس شريعت بلکه بر مبنای "مصلحت دولت" Raison d’État پايه گذاری کنند. دست بر قضاء اين کار دينال ريشيليو است که به مفهوم Raison d’État تحقّق عملی میبخشد. مفهومی که پيش از او Giovanni Botero (Ragion di Stato) ابداع کرده بود.
- دوره سوّم را اصطلاحاً "مکتب کانت" يا "حقوق بشر" میناميم. از اينجاست که انسان محور اصلی و سوژه فعّال تمدّن میشود. بيانیّه استقلال آمريکا، اعلامیّه حقوق انسان و حقوق شهروند فرانسه در ۱۷۹۱، اعلامیّه جهانی حقوق بشر در ۱۹۴۸، همگی در راستای مکتبی است که آن را مکتب کانت میناميم. نام مکتب مهمّ نيست. آن را میتوان مکتب انسانی يا جهانی يا هر چه يگر بگذاريم. آنچه مهمّ است جوهره و اصل پيام و حرکت است و نه چندان نام آن.
در اين ميان در عصر ما يکی دو کشور هستند که نه بر اساس "مصلحت دولت" و نه بر اساس "مصلحت انسان" بنا شدهاند. بنيان اينها "مصلحت نظام" است. يکی مصلحت نظام کمونيستی (کره شمالی) و ديگری مصلحت نظام آخوندی اماميه (جمهوری اسلامی ايران).
پايان
نکته پايانی آن که هر چند روند گلوباليزاسيون جهان را به سوی تمدّن کلان جهانی هدايت میکند امّا اين سير، نه جبری است و نه يک سويه. تاريخ بارها و بارها شاهد وقايع ناگهانی و پسرفتهای مهيب بوده است.
در همين اروپا، پس از پايان عصر تاريک قرون وسطی و آغاز رنسانس و آغاز عصر روشنائی، پس از پيدايش فرهنگ آزادی و برابری انسانها، ما در قرن بيستم شاهد پيدايش بلشويسم، استالينيسم، نازيسم و فاشيسم بوديم. ديديم که پس از جنبش مشروطه و نهضت ملّی ايران، چگونه يک رژيم توتاليتر اسلامی در ايران مستقر شد. انسانها هميشه حقّ انتخاب دارند. نلسون ماندلا پس از در دست گرفتن قدرت، میتوانست مثل لنين، استالين، هيتلر و خمينی حمّام خون راه بيندازد، امّا او راه ديگری در پيش گرفت.
در همين اروپا، پس از پايان عصر تاريک قرون وسطی و آغاز رنسانس و آغاز عصر روشنائی، پس از پيدايش فرهنگ آزادی و برابری انسانها، ما در قرن بيستم شاهد پيدايش بلشويسم، استالينيسم، نازيسم و فاشيسم بوديم. ديديم که پس از جنبش مشروطه و نهضت ملّی ايران، چگونه يک رژيم توتاليتر اسلامی در ايران مستقر شد. انسانها هميشه حقّ انتخاب دارند. نلسون ماندلا پس از در دست گرفتن قدرت، میتوانست مثل لنين، استالين، هيتلر و خمينی حمّام خون راه بيندازد، امّا او راه ديگری در پيش گرفت.
بديهی است که معيار ارزش يک اصل يا مجموعهای از اصول همانا کلّيت و عمومیّت آن است. هر چه يک اصل عامتر باشد، شاملتر است. آزادی انسانها، برابری زن و مرد در حقوق و رفع هر گونه تبعيض از مهمّترين و کلّیترين و بالتّبع شاملترين اصولی است که تاکنون بشر به آن دست يافته است. آيا اين اصول جهانی شدهاند؟ در مفهوم آری، در عمل نه چندان. به عبارت ديگر، به تعبير فيلسوف و جامعه شناس فرانسوی ادگار مورن Edgar Morin اينها کلّيت پذيرند Universalisable، امّا هنوز "شامل" يعنی Universal نشدهاند. شمول آنها بستگی به همّت و کوشش يکايک انسانهای مسؤول و هوشيار دارد.
01/03/2014