مریوان: حامد بهرامی
چه عزیزانی آمدند و در نظرات خصوصی و عمومی خود، صمیمانه گله نمودند که چرا مدت زیادی است آپ نکردید؟
قصهاش دراز است که در وقت مناسب خود سخنش خواهد رفت اما با این همه، کمکی در مورد آن سخن خواهم گفت.
راستش را بخواهید غرق شده بودم البته نه در دریاچهی زیبا وآرام زریبار، بلکه در دریای متلاطم و مواج و پرسرعت انترنت دهکدهامان. نمیدونید این انترنت محلهی ما چه میکنه؟! کلیک کردن همان و یک دنیا اطلاعات؟! همان. گاهی فقط چند غریق نجات لازمه، ما را دربیاره. ( صورت کتاب = فیس بوک ) را که می دونید چیه؟ من تر و تویی.تر. و شما تر چی؟ دانلود و آپلود و ویکی پیدیا و جستجوگرها و ... گویی همه را خود بزرگوارمان طراحی نموده و به بشریتان عرضه فرماندهایم حریف بلامنازع تکنوپاچی و طلبکار کل جهان خاکی بوداندهایم. خلاصه غرق غرقیم. آی----------ی کمک. نجاتمان بدید که داریم غرق میشیم ... .
حدود دو سالی هست که به بخشی از مریوان ما که گویا محلهای از محلههای دهکدهی جهانی ارتباطات ( ؟! ) میباشد کوچیدهایم و با این که شهرک جدید و با کلاسیه ( ؟! ) اما هنوز خطوط تلفن به آنجا نرسیدهاست پس نه انترنت عادی داریم و نه وایرلس. و مخابرات پرکار شهرمان نیز بیخیال. لطفا شما نیز پاراگراف بالایی را بیخیال شید همهاش واقعیت پر از شوخیجات بود.
وضع خطوط همراه را نیز خودتان بهتر میدانید هم سرعتش را و هم کنترلش را. من که فقط توانستم هرچند شب یک بار از طریق موبایل به محله بالای دهکده وصل بشم و با هزار زحمت جیمیلی را باز کنم و بخشی ار چندصد نامهام را بخوانم و بقیه را ندیده و نخوانده حذف نمایم. ای ول که با وجود این همراه نازنین هیچ کس تنها نیست و همیشه شنوندهی خوب خوب داریم و الحق والانصاف، ما که هیچ وقت احساس تنهایی ننمودیم، شما چه طور؟ البته شما هم انصاف را نگه دارید؟
یادش به خیر اون دوران 76 تا84، چون کمکی هوا برای تنفس بود ماهم هی مینوشتیم و در نشریات منتشر میشد و در انجمن ادبی شهرمان، هی سمینار و میزگرد و میز مربعی میگذاشتیم برای تحلیل و تبین ادبی و فکری و فرهنگی و هی سر مردمان و شنوندگان شهرمان را درد میآودیم اما حالا که جو زمین ناپایدار و کمی تا زیادی دودآلود و تیره و تار شده و دهکده را ابر پوشانده ما نیز در لاک خود فرو رفتهایم و حوصلهی باد سوزناک وسرد ناجوانمرد را نداریم و البته شنوندگان دائمی تلفنجات و همراهاتمان، بدون اعتراض به سردرد و کم وقتی و... شنوندگان حرفهای و خوبی برای ما شدهاند و همیشه همراهمان همه جا هستند و دیگر نیازی به مجلس و سمینار و هیچ نوع میز گرد و خم و مربع و مستطیل نداریم.
حالا کمی متوجه شدید که چرا پیدایمان نیست و آپ نمیکنیم؟
تازه اگرمیتوانستم در مورد ترس خودم از قیچیهای بزرگ و فیلترهای عظیمی که نمیدونم برای تصفیهی هوا و یا تعویض روغنی و یا آب این دهکده به کار میرود، سخن میگفتم کاملا به من حق میدادند که چرا هم من و هم دیگر دوستان پیدایمان نیست؟ شاهد کوچکش حذف بیشتر تصاویر به کار رفته در همین وبلاگ است. یک سری به آرشیو موضوعی یا ماهانهی وبلاگ بیندازید و متنهایم را بدون تصاویر ببینید و خودتان قضاوت فرمایید.
میدونم حالا که میخواهم به خاطر شما هم که شده برگردم و این فوبیا را کنار بزنم و از این ور و اون ور، چیزی بنویسم، شما پشیمان میشوید که ای کاش برنمیگشتم و به همان شنوندگان همیشگی موبایلم راضی میشدم و سر شما را هم درد نمیآوردم.
میدونید که، ننوشتن بهتر از در منگنه نوشتن است ... .
اون هم چه منگنههای آتشینی ... .