جهانگیر گلزار
انسان میانه قرن بیستم که آفت جنگ را در ابعاد وسیع خود تجربه کرده بود خشونتی ضد انسانی در پهنای یک قاره را لمس کرده بود. خشونتی که در جنگ جهانی دوم بکار رفت باعث شد که سازمان ملل متحد شکل بگیرد و قصد بر این بود که : "نسل های آینده را از آفت جنگ در امان بدارند." درهنگام نگارش منشور سازمان ملل، نماینده گان آمریکا بر این عقیده بودند که تنها اشاره مختصری در مورد حقوق بشر در منشور گنجانده شود. از ژوئن 1946 تا دسامبر 1948 در چارچوب سازمان ملل متحد، گروهی کوچک از مردان و زنان از کشورهای مختلف و با ادیان و مرام مختلف دست به کار نگارش سند اعلامیه جهانی حقوق بشر بودند. آنها توانستند در نشست های مختلف در نیویورک و ژنو و سرانجام در پاریس بعد از مباحثه های طولانی در 10 دسامبر1948 اعلامیه جهانی حقوق بشر را به رای نمایندگان کشورهای عضو سازمان ملل بگذارند و این سند با هیچ رای مخالفی تصویب شد. قبل از تصویب، این سند در اختیار نمایندگانی از ادیان مسحیت و اسلام و یهودیت و بودا و هندو قرار گرفت و تمامی این نمایندگان ادیان موافقت خود را با مفاد درون این سند اعلام نمودند. در واقع آنها اعلام نمودند که این حقوق با دیدگاههای آن ادیان مطابقت دارد.
نویسندگان سند اعلامیه حقوق بشر بخشی از حقوق انسانها را در این سند جمع آوری نموده اند.
اما این سند با کمبودها و نواقص اساسی نیز روبرو است. در اعلاميه جهانى حقوق بشر، طبيعت هيچ حقى پيدا نمىكند. به جانداران و كودكان نيز مادهاى اختصاص داده نمی شود. فشار استبداد سرمایه داری در این بخشها خود را نمایان می سازد.
بعد از مکتوب شدن مفاد این سند، آن نوشته هشداری شد که انسانها فرا بگیرند که بایستی با حقوق زندگی کنند. در واقع به حقوق و تواناییهای خود باور پیدا کنند. انسانها یاد بگیرند که خود تصمیم گیرنده هستند و آزاد هستند که چه نوع تصمیمی بگیرند و متناسب با حقوق دیگران و رعایت آن تصمیم را اجرا کنند.
از آن زمان تا به امروز سند اعلامیه حقوق بشر دستمایه ای گردیده است تا مدافعین حقوق انسانها بتوانند در مقابل مستبدین از حق دیگران دفاع کنند.
متاسفانه تا به امروز که 64 سال از نوشتن این سند می گذرد، دامنه خشونتها کم نگردیده است. حتی تحت نام دفاع از حقوق و مبارزه با فساد جهت تحقق حقوق و به عنوان مبارزه با تروریسم در جهان خونهای بسیاری به ناحق ریخته می شود. در ایران تحت نام دفاع از اسلام و اسلام ناب محمدی و ولایت فقیه خشونت بیش از حدی را بر مردم کشورمان روا می دارند.
اما فراموش نکنیم که انسانها تا قبل از نوشته شدن سندی تحت نام "اعلامیه جهانی حقوق بشر" نیز دارای حقوق بوده اند! انسانها از دسامبر 1948 نبود که بیکباره دارای حقوق شده اند. برابر دانستن و حقوقمند دانستن انسانها من باب نمونه در شعر سعدی که بنی آدم را اعضای یک پیکر دانسته ومعتقد بوده که اگر حقی از کسی ضایع شود گویی حق همگان ضایع گردیده است، از چه طرز فکری نشات گرفته بود؟ و منبعث از چه ارزشهایی بوده است؟
در فرهنگ فارسی از دوستی، برادری، برابری و ... همیشه نام برده شده است و اخلاق و جوانمردی از خصوصیات ایرانیت گشته است. اخلاقی که دفاع از حق دیگری را وظیفه و مسئولیت هر انسانی می داند.
چرا شاعران و فیلسوفان ایرانی بر اخلاق و احترام حقوق دیگری پا فشاری نموده اند؟ چرا نظریه دفاع از حق دیگری به هر صورت هر بار که تکرار شده است مورد قبول انسانها قرار گرفته است؟ چرا ایرانیها شاهنامه را می خواندند و پند و اندرزهای آن را سینه به سینه به فرزندان خود آموزش می داده اند؟ ایستادگی در مقابل مستبد همیشه دلاوری و جوانمردی بوده است. در وجود انسانها چیزی وجود دارد که در تمامی طول تاریخ بشر مفهوم مشترکی در رابطه با مفاهیم دوستی، جوانمردی، هم نوع دوستی و ... وجود داشته است. و این همه صفات در واژه های به نام اخلاق جوانمردی و انسان دوستی سینه به سینه تا به امروز رسیده است.
در مقابل این اخلاق، اخلاق استبداد همیشه ضد حق عمل کرده است. ایران ما از بعد از اسلام تا امروز دو بار استبداد دینی را تجربه کرده است. یک بار در دوران صفویه و امروز نیز ما شاهد تجربه تلخ استبداد حاکم تحت نام دین بر کشورمان هستیم.
کشورهای امضا کننده سند اعلامیه جهانی حقوق بشر نتوانسته اند از خشونت طلبی در چهار چوب کشورهایشان و یا تعرض به کشورهای دیگر دور بمانند. چرا؟
قدرت حقوق را از دید قدرت معنی می کند. در صورتی که حق و زیست بر حقوق یعنی آزادی.
قدرت به حق این معنی را می دهد که گویا حق دادنی است واین در ید تصمیم دارنده قدرت است که حق را بدهد یا ندهد و انسان ضعیف که او نیز گرچه در موقعیت ضعف است، ولی او هم بر همان اساس قدرت حق را تعریف می نماید، تصور می کند که حق ستاندنی است.
آیا حق دادنی و یا ستاندنی است؟
بر اساس نظریه آزادی، حق داشتنی است. انسان با حقوق خود متولد می شود.
چگونه حق ذاتی است؟ برای درک درست این مساله به ملموس ترین حق که حق حیات است دقت کنیم که چه کسی می خواهد حیات را بدهد و یا بگیرد؟ البته مستبد می تواند با بکار بردن زور میزان برخوردار بودن از کیفیت حیات را محدود نماید.
تصور کنید حق رشد و تحصیل را. چه کسی می خواهد بجای من تحصیل کند؟ این من هستم که بایستی از حق خود استفاده کنم و تحصیل نمایم.
مثلا حق عشق ورزی و ازدواج . مگر دیگری می تواند بجای من و شما ازدواج کند و عشق بورزد؟
پس حقوق، ذاتی من و شماهستند و ما با آنها متولد می شویم.
اما اگر در حقوق بالا دقت کنیم متوجه میشویم که از دید قدرت، چه قدرت دولتی باشد و یا استبداد والدین و ... این صاحبان قدرت هستند که میخواهند فراتر از حق تصمیم ما، برای خود جایگاهی داشته باشند.
در واقع آنها سعی می کنند حق تصمیم ما را از آن خود کنند و بجای ما حدود برخوردار بودن از حق را تعیین نمایند.
انسان، آزاد آفریده شده است. و حقوق، ذاتی او هستند. و حق هر انسان با حقوق دیگری چون ظروف مرتبطه در رابطه است. ضایع شدن حقی، حقوق دیگری را نیز ضایع می کند.
زمانی که انسان در مقابل هر مستبدی سکوت می کند و از حق دیگری دفاع نمی کند، فضای برخوردار شدن از حق یک نفر را خالی می گذارد و در این زمان مستبد هر که باشد آن فضا را با زور پر می کند.
مثلا اگر مردی به همسرش زور می گوید، همسر بایستی از حق خود دفاع کامل کند. اگر مصلحت سنجی کرد و از حق خود دفاع نکرد زورگو فضای برخوردار شدن همسر از حق را با زور گویی خود پر می کند. اگر ما شاهد چنین زورگویی باشیم و بی تفاوت عمل کنیم دو جفا حد اقل خواهیم کرد. اول اینکه به خود جفا می کنیم که از برخوردار شدن از حق در رابطه با دیگری غفلت کرده ایم. و دوم اینکه نسبت به کسی که حقش ضایع می شود و یا توان آن را ندارد که در مقابل زورگو بایستد و یا نمی فهمد که باید بایستد، بی عمل مانده ایم و در واقع به زورگو کمک کرده ایم که حق دیگری را با زور خود بی حق کند.
تصور کنید که کسی، از ما مثلا انگشتان ما را بگیرد. ما تمام عمر با کمبودی قابل مشاهده روبرو هستیم وبه خوبی از کیفیت زندگی در این زمینه برخوردار نخواهیم شد. حالا تصور کنیم که بخش دیگر وجود ما که حق تصمیم گیری است را از ما در بسیاری از بخشها محدود کنند و امکان برخوردار شدن را از ما بگیرند. کیفیت زندگی ما در این زمینه بیشتر از از دست دادن انگشتان در زندگی ما تاثیر خواهد گذاشت.
کسانی که عاشق شده اند و به مصلحت ( که مصلحت خارج از حق، مفسدت است ) و یا بخاطر ملاحظه دیگران از تصمیم خود گذشته اند، تمام عمر رنج این سرخوردگی را به همراه دارند.
واضح ترین طریق سلب حق توسط زورمداران، سلب حقی بنام سلب حقی دیگر است. حقی را مهمتر و مقدم تر بر حقوقی قلمداد می کنند که قصد سلبش را دارند. در صورتی که هیچ حقی سالب حقی دیگر نمی شود. حقوق همچون ظروف مرتبطه با یکدیگر مرتبطند.
در روزگار ما عده ای دفاع از حقوق را بدل به چماقی کرده اند که بر سر دین و دیگر مرامها فرو می آورند و در واقع حق باورمند بودن انسان را به اسم دفاع از سایر حقوق سلب می کنند و ادعای روشنفکری نیز دارند و یا سعی می کنند از حقوق بشر یک دگم متصلب و یا ایدئولژی بسازند. عده ای ادعا میکنند که با باور دینی مخالفند ولی موافق حقوق بشرمی باشند. فراموش می کنند که حق داشتن نظر و عقیده حق هر کس است. آدمی می تواند هر عقیده ای و هر مرامی را که خوب تشخیص داد انتخاب کند. انسان مختار است که دارای هر نظری باشد. ولی این به این معنی نیست که من اجازه دارم عقیده و نظرم را وسیله حذف دیگری بکنم.
انسانها حق دارند با هم، هم نظر باشند ولی فراموش نباید کرد که حق اختلاف هم حق است.
چون با هم اختلاف نظر داریم اما نباید زور که خارج از حق است را وسیله کنیم. به گفته شاعر
دلایل قوی باید و معنوی
نه رگهای گردن به حجت قوی
هر انسانی بایستی خصوصیات حق را بشناسد. با آشنایی به خصوصیات حق، شناخت حق و زیست با حق آسان می شود.
* عمومىترين شاخص حق از ناحق اينست كه زمان حق، همانند زمان آزادى، بى نهايت است.
* حق همه مکانی و همه زمانی است.
* حق همواره شفاف و روشن است و ناحق، حق را کتمان می کند و بنابراين، کدر وغیر شفاف و مبهم است. هر اندازه کدر تر و مبهم تر، ناحق تر.
* حق خالی از تبعيض است. بنا براين، هر تبعيضی ناحق است. تبعيضهائی چون تبعيض نژادی و جنسی و ملی و قومی و... ناحق هستند.
* زورگو سعی می کند که حق را کدر نشان دهد. هر چه نا حق کدر تر، استبداد اعمال کردن آن نا حق نیز خشنتر خواهد بود.
یکی از وظایف باورمندان به حقوق این است که موانع برخوردار شدن از حقوق را از سر راه خود و دیگران بردارند و حقوق و خصوصیات آن را به فرزندان و دیگر هموطنان خود متذکر شوند و امر مهمتر اینکه هر کس خود سعی کند الگوی زیست بر حقوق بشود.
موانع برخوردار شدن از حقوق همیشه در دست مستبد می باشد. در کشور ما استبداد بزرگ در دستان ولی فقیه است. ولی فقیه که بر اساس قانون اساسی و رفتار شخصیش بر مال و جان و ناموس مردم سیطره دارد. البته قدرت ولی فقیه در دستان تنها او نیست. قدرت او در تمام ردیفهای قدرت حاکم بر ایران حتی تا کارمندان و پاسداران و گشتهای مختلف و ... تفویض شده است.
به رفتار والدین نگاه کنیم به رفتار عمو، عمه، دایی و خاله و دیگر نزدیکان نگاه کنیم. هر کدام که به هر شکلی و بهانه ای زور می گویند به ولی فقیه مشروعیت می دهند. منتجه تمام این خشونتها در شخص ولی فقیه جمع می شود و به او مشروعیت تبعیض گر بزرگ را می دهد. اگر در سطح خانه و خانواده و اداره ما در مقابل تبعیض بایستیم و با ستمگر حق کش مبارزه کنیم و هموطنان و فامیل خود را تشویق به دفاع از برخوردار گردیدن از حق خود کنیم، ولی فقیه و تمام مافیای او جایگاهی در زندگی ما نخواهند پیدا کرد و استبداد جایش را به آزادی خواهد داد.
جهت روشنتر شدن مساله بایستی بیان کرد که فضای استبداد حق کشی و ضد آزادی است.
یکی از معانی آزادی اینست که: در درون مرزهاى ملى، هيچ مقامى شريك حاكميت و ولايت جمهور مردم نيست. هر بیان قدرتی زمانی ساخته می شود که به عمد نمی خواهد واقعیتها و حق ها را ببیند و سعی می کند که حق و حقوق مردم را از آنها پنهان کند. در واقع مستبد معنای غیر واقعی به حقوق انسانها می دهد و برای آن حدود مشخص می کند و تعیین کننده آن حد را نیز خود می داند.
کی بیان آزادی ساخته می شود؟
اگر عقل انسان بیان و اندیشه ای را بیابد که در آن هیچ حقی و واقعیتی پنهان نشده باشد، بیان آزادی ناب را یافته است و فضای آزادی، فضای برخوردار شدن انسانها از حقوق و فضای کوشش و رشد و تحول و مهر و عشق و دوستی خواهد بود.
ما کوشندگان در دفاع از حقوق دیگران و خود، بایستی تمام سعی خود را بر این بداریم که موانع بزرگ و کوچک را از میان برداریم. فراموش نکنیم که حقوق من و شما و طبیعت با هم در یک مجموعه هستند و اگر کسی بخواهد آنها را از هم جدا ببیند و بسازد زور را وسیله خواهد نمود.
دفاع از برخوردار شدن و زیست بر حق، چه برای خود و چه برای دیگران، بیکران رشد و شادی را برای مدافع از حقوق، هدیه خواهد آورد.
This e-mail address is being protected from spambots. You need JavaScript enabled to view it.