بهزاد خوشحالی
آن خط سوم همين نزديکي ها از پس عمري انتظار، به پابوس روژهه لات و مادران شهيدان خواهدشتافت عاشقانه، همين نزديکي ها، اين حوالي، به ره شه مه نرسيده و شکوفه نزده، همين نزديکي ها، اين حوالي. آن خط سوم "من" نيستم، "تو" نيستي، "او" نيست، هيچ ضمير مفردي را يارست ادعايش و جربزهيگفتنش نخواهد بود. ديگر از امروز تا پايان، "ما" هستيم، به گستره ي يک تاريخ، به عظمت يک ملت، به مقام بالا مقام "انسان" اگرچه او را لاغير خواند و آن يکي را هم او مي خواند و هم غير اما خطاط هستي اين گونه نگاشت که خط سوم، از اکنون تا جاودانه، "ما" باشيم، به پهناکرد روياهاي مان، از "باکوور ولات" تا "حه مرين"، از "روژئاواي کوردستان" تا "خورهه لات نيشتمان"، تا به فرّخ جاودانه ي نخستين اشعه هاي هستي، خورشيد را روشنا چراغ صبوري پيشه گان اما اميدواران ديگر هرگز مباد شبانشان سازد. آن خط سوم سرانجام رسيد تا "سلماس" و "خوي" و "ماکو" و "اروميه" و "قاسملو درّه اش"، نشاني "قنديل" را به پيک رسانان چهارگوشه ي هستي، اشارت کنند و بياگاهانندشان که اينجا در اين سرزمين، هر روز، "قنديل شاه" مغرور از هرگز زانو نزدن، زانو مي زند در برابر همان دره اي که بزرگا فرزندش، پرده ي شب شکافت و کرد بودن را خدايي-پله به جهان بخشيد و شدن يک ملت را هم به قلم خون سرانجام بنگاشت.
خط سوميان از "سردشت" زردشت-شهر شهيدان نفس بريده به خشم دژخيمان- تا "پيرانه شهر" و "نقده" و "قارنا" و "مهاباد" و "شنو شنه اش"، بانگ آزادي به سه سوار "چوارچرا"، رسانند که ديري پاييد غربت نشيني تان، اما رنگينه سرخ و سپيد و سبزه اش را با خورشيدي باز به پيشگاهتان آورد که تا هميشه غروب نخواهد کرد و دست به دست، از "نقده" و "قارنا"ي تا هماره شهيد و مظلوم، "دژ-شاهينيان" را روانه ي "افشارتکاب" و "سليمان تخت" و ديگر نه "ده ئيوان رود
" که اهوراشهر خواهد کرد تا نويد پيروزي دهند و عروس شهر يگانه سرا را به ميهماني نيکروزنشينان نيک انديش روانه کرد خواهد به پاس 11 سوار و از پس پنج ده سال انتظار، سرخي گونه ي "زرافشان" را از داغ شيرسالارانش خواهد سترد....
خط سوم سرانجام از راه آمد تا از "ئاربابا"، بر "شاظهور دشت" بانگ دهد به دهل فتح که "بابان شهر" و "هه وليرقه لا"، بزرگي و ميهمان نوازيتان را در سال هاي وبا، دليل يکي بودن مان مي دانيم و زردي غربت نشيني ها مان را با سور سرخ اين بار اما از انگور شراب هاي باغ بهشتي مان، پاس خواهيم داشت. پيمان بسته ايم هم ببخشيم هم فراموش اما مديونيد اگر هر از گاهي، به ديدار غريبه قهرمانانمان، قدمي رنجه نکنيد که بسياريشان در همان وبا روزها براي لقمه ناني آمدند صبح اما هرگز باز نيامدند و سرمست از عاشقانه ي آزادي، هرگز به دشنه هايي که از پشت بر تنهاي رنجورشان فرود خواهد آمد نيانديشيده بودند.
خط سوم رنجور اما پر اميد با روياهايش اندکي ديگر همين روزها، به پابوس "دايه به هيه" خواهد آمد که مادر جان! اکنون برخيز و جامه ي نو بپوش و بي هراس، سفره ي شب ساز کن که پسرانت، همين شب ها ميزبان شاه داماد سرخه قباي کردستان خواهند بود و "ئه لمانه"، تا آزادي هست و آزادگي نيز، قبله گاه آزادگان خواهد بود.
خط سوم از راه خواهد رسيد همين نزديکي ها از "هزارپيچ"جاده ي عشق و با طوافي هفت به هفت از "نگل" تا "ئاريز شهيدان"، عهد بسته است بي پاي افزار، نمازخوانان و سجده کنان، به سوي شهر هفت دروازگان ندا در دهد:
ای تو همیـشـه همه جـا اکنون به تو رسـیده ام
اسـارت را به لعنت زنجير کردم. مي پذيري ام؟ نشاني خدا را مي خواهم از تو بازپرسم؟ از آبيدر مي پرسي به کدام سو بايد رفتن؟.....
****
آبيدر اکنون، نگران اگرچه مغرور، نيک دريافته است که پيمان به کيهان بستگان، به چه سان آمده اند؟ آمده اند که ديگر بازگشتني نه، يا شاهد آزادي را در آغوش خواهند کشيد و خورشيد را تنها نخواهند گذارد يا آزادي شان به آغوش خواهد کشيد....
خط سومي ها نيک دريافته اند که اکنون ديگر راه سومي وجود نخواهد داشت و آنچه هست "يا ئازادي يا ئازادي" است در اين کوره گاه ذکر.....
ازقنديل و نيکروز و ئاريز، همه يا آمده اند يا روانه اند و اين بار منزلگه ديگر سنه دژ نيست، بيجار و بهار و قروه را از سلام آفتاب تا "کامياران"-اين ياران کام-کاروانيان خورشيد، شبي به اتراق، نفس ها تازه کرده اند به نيت عروج از کبيرکوهان به سوي دريا.
خط سوميان، کناربه کنار، سيروان را در امتداد، به جستجوي "کوه دشت مقدس"-کورمه يسن-پاي پوش عشق، "پووزه وانه" ساخته اند، منزلگاه بعدي، شهري است به قدمت خود تاريخ، به بلنداي عشق،... و گواه او، فرهاد است و تبري که اتفاقا "ديشب صداي اش نيامد" و اهالي باز مي گفتند: شايد به خواب "شيرين"، رفته است اين رويانشان فرهاد کوهکن....
رزم آوران نور امروز "شکر" و "عشق" و "آزادي" را مغرب، سه رکعتي در تاق بستان خواهند ساخت و فردا، صلات ظهر، "سيمره" اي خواهند شد و به آب روان اش، ايلام را به کردستان، باز گره خواهند زد.
اکنون ديگر همه جا هلهله است، قنديل مي خندد، شلماش، قهقه ها به پايين، آب افشان، مکريان، چوپي کنان، چو.پي به ئاربابا و نه که روز مي سپارد و "ئاريز، ئاريز، ئاريز"، اوباتو را به مقاومت مي خواند که سيمره، امروز خورشيد نزده، "اولم يار، آخرم يار" را از حضرت اش، تنبور زنان، خود، بانگ بدرقه و عشق، رمزينه کرده است.
خبرها يک از پي يک، يکايک مي رسند که "ليلاخ" نيز مجنونيان را در بزم ليلا، حنا بسته و اينک، آزادي، ارتشي است به پهنابر سرزميني که از هر چهار سوي، افلاکيان دژنشينان لرستان را اسم شب پيمانه ساخته....
خط سوم سرانجام براي آخرين بانگ مهيا مي شود، دريا دريا رزم آور، دشت ها دشت ها پيشمرگ و آسمان آسمان، کردستان، پيام آخرين را مي خواند، واپسين منزلگاه، ساحل نيلگونه ي خليج لر، در "هورموزان"، در آخرين غروبي است که مشعل رهايي، هرگز ديگر "ئاته ران کوژان" را باز نخواهد خواند، "شرفخان" در واپسين منزل، نامه ي شرف يک ملت را "له قه نديلي سه ربه رزه وه"، به واژگان خون وجنون وعشق، به وضوي يک ملت براي نماز شکر در ساحل خليج، پيش نماز خواهد بود و خداوند نشسته بر عرش، که از بامداد امروز، کتاب الفباي آموزش کردي را تا همين دوچشم برهم زدني پيش، از بَر مي کرد خود به قدمگاه پيشمرگ کردستان آمده است. نماز "از قنديل تا خليج" ظهر عيد فردا، سجاده اش سه رنگ است و ذکرش، ئه ي ره قيب، قنوتش "ماوه قه ومي کوردزمان، رکوعش، ئيمه روله ي ميديا و...، و سجود و تحيت و سلام چپ و راست اش، نايشکيني دانه ري توپي زه مان، ...ها له سه رپي وه ک دلير، گيانفيدايه گيانفيدا و ...سرانجام، نشستن دوباره بر عرش کبريايي گهواره جنبان تمدن، گاهواره جنبان تمدن است.....
خط سوم نيک دريافته است که راه سومي وجود ندارد و آنچه هست و بايد و بايد، يا آزادي يا آزادي، از آبي قنديل تا خليجگاه آبي، ازآبي قنديل تا خليجگاه آبي خواهد بود.....
نویسنده بهزاد خوشحالی
28/10/2013