رضا کاظمزاده
آيزايا برلين (Isaiah Berlin) در کتاب "آزادی و خائنينش" می کوشد تا از ديدگاه شش متفکر مهم غرب که نظراتشان در پيش و همينطور پس از انقلاب فرانسه توجه ی بسياری را به خود جلب نموده بود، به پرسش زير پاسخ گويد: "چرا يک فرد از افراد ديگر اطاعت می کند؟ چرا يک فرد، هر فردی که باشد، بايد از افراد يا اجتماعات و يا گروه های ديگر، اطاعت کند؟ " برای برلين پرسش فوق، "پرسش کانونی" فلسفه ی سياسی است.
"فرهنگ اطاعت"
در آستانه ی دهه ی شصت، هانا آرنت (Hannah Arendt) برای يافتن پاسخی درخور به اين "پرسش کانونی فلسفه ی سياسی"، کتاب معروف و جنجالی "آيشمن در اورشليم، گزارشی بر پيش و پا افتادگی پليدی" را اندکی پس از اتمام محاکمه ی آيشمن در اسرائيل به چاپ رساند.
تلاش آرنت در اين کتاب اين بود که می خواست با فهم و بررسی "فرهنگ اطاعت"، خشونت به غايت افراطی نازی ها را، بخصوص نزد واسطه ها و مجريان ساده، توضيح دهد. در رويکرد آرنت جانيان نازی از نوع آيشمن، مجريان کم و بيش منفعلی تلقی می شدند که بدون چون و چرا از دستورات اداری مافوق های شان اطاعت می کردند.
آرنت برای فهم بهتر شخصيت چنين افرادی، بويژه بر آنچه "ناتوانی آيشمن در انديشيدن" می ناميد انگشت گذاشت: "هر چه بيشتر به سخنان [آيشمن] گوش می داديم بيشتر متوجه می شديم که ناتوانی او در توضيح افکار و احساساتش به ناتوانی اش در فکر کردن برمی گشت – بويژه در فکر کردن از نگاه ديگری." در حقيقت آرنت آيشمن را از آن چه در روانشناسی احساس "همدلی" (empathie) و توانايی در همانندسازی با ديگری می نامند محروم می دانست.
نقش "اتوريته ی مشروع"
با اين وجود پرسش بنيادی برلين در کادر فلسفه ی سياسی باقی نماند و يک دهه پس از چاپ کتاب آرنت، به يکی از مهم ترين پرسش های مطرح در ميان آن دسته از دانش پژوهان علوم انسانی درآمد که به مطالعه ی وقايع جنگ جهانی دوم می پرداختند. گشاينده ی بحث در اين زمينه استانلی ميلگرم (Stanley Milgram)، روانشناس اجتماعی ساکن امريکا بود که در اواسط دهه ی هفتاد تحقيق معروف خود را تحت عنوان "اطاعت از اتوريته" (۱۹۷۴) منتشر کرد. در آزمايش ميلگرم تقريبا دو سوم افرادی که در آزمون شرکت کرده بودند، تحت تاثير "اتوريته ی مشروع" آزمايشگر (به مثابه دانشمندی بهره ور از اعتبار دانشگاهی) و با افزايش تدريجی شوک الکتريکی به فردی ديگر که در واقع بازيگر و همدست آزمايشگر بود، برای مدتی هر چند کوتاه به دژخيمانی بی رحم مبدل شده بودند.
ميلگرم در تحليل اين پديده به جای آن که مانند آرنت تنها بر "فرهنگ فرمانبرداری" به شکلی کلی تکيه کند، در درجه ی نخست بر "اهميت شرايط" انگشت گذارد: "فرمانبرداری مستقيما به شرايط آزمون بستگی دارد (...) و پديداری اش هميشه به موقعيت ويژه ای که فرد در آن قرار گرفته برمی گردد."
نکته ی مهم ديگر در نتايج آزمون ميلگرم که به موضوع اصلی بحث ما نيز در اينجا مربوط می شود اين بود که علت افزايش بی وقفه ی شوک های برقی توسط اکثريت شرکت کنندگان را احساس لذت و ارضای رانش های ويران ساز نمی دانست: "آنهايی که به قربانی شوک برقی می دادند اين کار را به قصد ارضای گرايشات به غايت خشونت بارشان انجام نمی دادند بلکه تلقی ای که از وظايف خويش به مثابه فرد داشتند ايشان را به لحاظ اخلاقی به انجام چنين عملی ملزم می کرد. (...) در اکثر اوقات آنچه تعيين کننده ی کردار آدمی است، بيش از آن که به شخصيت او بستگی داشته باشد به نوع شرايطی که با آن درگير است وابسته است."
در آزمون ميلگرم از ميان اين شرايط گوناگون، يکی از مهم ترينها "اتوريته ی مشروع" است. در تحقيق او، مرجع مشروع، اتوريته ی دانش و وجاهت نهاد دانشگاه در نگاه عامه ی مردم است. چنين مشروعيتی در نظام های سياسی تماميت خواه، از درون ايدئولوژی و گفتمان های منشعب از آن کسب می شود. ايدئولوژی هايی که غالبا با طرح ادعاهايی از قبيل خلق "جامعه ی آرمانی" و "انسان نوين"، در واقع حق اعمال همه جانبه و بی حد و مرز خشونت را برای خويش فراهم می آورند.
با اين وجود ميلگرم از جنبه های فرهنگی مورد نظر آرنت غافل نمانده بود. او بويژه زمانی که به جنايت نازيان بر عليه يهوديان می پردازد، بر عامل "روند تحقير قربانی" در فرهنگ و تبليغات نازی ها که پيشاپيش ملت آلمان را به لحاظ روانی برای به اجرا درآوردن "راه حل نهايی" آماده کرده بود، انگشت می گذارد:" (...) فرآيند تحقير که اعمال بی رحمی بر عليه قربانی را توجيه روانی می کند، به کرات برای مشروعيت دادن به کشتار، "پوگروم" [pogrom را رول هيلبرگ (Raul Hilberg) چنين تعريف می کند: "انفجار خشونت بار و کوتاه مدت يک اجتماع بر عليه گروه يهوديانی که در ميان آنها زندگی می کنند."] و جنگ مورد استفاده قرار گرفته است."
با کنار هم قرار دادن نکات مکمل ميان دو نظريه ی آرنت و ميلگرم، ميتوان به نظريه ای جامع تر برای توضيح رابطه ی ميان فرمانبرداری و اعمال خشونت دست يافت: در کادر نظام های سياسی، وقتی فرهنگ اطاعت با فرآيند مشروعيت بخشی ايدئولوژی همراه گردد، شرايط استفاده ی ابزاری از خشونت، به شکلی سازمان يافته و کنترل شده، فراهم می آيد.
با اين حال در آزمون ميلگرم، بسياری از افراد دچار تنش های درونی قابل ملاحظه ای شده بودند و حتی در ميان آنهايی که تا به انتها به دادن شوک برقی ادامه دادند، علائم گوناگونی از درگيری درونی و تيک های عصبی مشاهده شده بود.
رژيم های سياسی برای آن که بتوانند خشونت سياسی و سازمان يافته را به شکلی عريان و وسيع اعمال کنند، علاوه بر تبليغ فرهنگ فرمانبرداری از يک سو و توليد ايدئولوژيک مشروعيت برای خشونت از سوی ديگر، مجبور هستند با نيروهای بازدارنده روانی و اخلاقی نيز که به واسطه تعليم و تربيت در افراد درونی گشته اند، به مقابله بپردازند. اينان برای دست يابی به چنين هدفی غالبا به دو طريق عمل می کنند: از يک سو ايجاد "فاصله ی روانی" ميان "ما" و "ديگری"، "خودی" و "غير خودی" و از سوی ديگر "فاصله گذاری کارکردی و جسمانی" ميان عاملان گوناگون سرکوب با قربانيان شان.
فاصله گذاری کارکردی و جسمانی
در نظام های سياسی مدرن، در هر دو شکل ديکتاتوری يا تماميت خواه اش، يافتن راه حلی برای آن که بتوان افراد را بر خلاف اعتقادات شخصی و يا اصول اخلاقی که در چارچوب آن پرورش يافته اند مجبور به اطاعت و اعمال خشونت، آزار و يا حتی کشتن ديگری ساخت، برعهده ی کارگردانان و کارگزاران دواير و نهادهای بوروکراتيک گذارده شده است.
اين نهادها با ايجاد دوره های آموزشی، خرد کردن زنجيره ی سرکوب در غالب بخش های گوناگون و در عين حال هماهنگ، برعهده گرفتن کامل مسئوليت اعمال بی رحمانه توسط افراد و يا مراکز متفاوت، تبليغات ايدئولوژيک دائم، ايجاد حس همبستگی درونی در کنار توليد و افزايش پيوسته ی حس نفرت نسبت به قربانيان که به همراه رواج تفکر "دوست و دشمن" يا "خودی و غير خودی" صورت می پذيرد، سعی می نمايند تا با خلق فرهنگ بوروکراتيک اطاعت، از نيروهايشان موجوداتی مطيع و در عين حال بی رحم بسازند.
يکی از مهمترين شگردهای نظام بوروکراتيک برای از ميان برداشتن قبح جنايت و ايجاد عادت در ارتکاب آن، تقسيم کار ميان واحدهای گوناگون است. با تقسيم کار در واقع اين حس به لحاظ روانی به فرد القا می شود که مسئوليت ارتکاب جنايت نيز ميان او و ديگران تقسيم گشته است. همانطور که کريستوفر برونينگ (Christopher Browning) در کتاب "مردمان معمولی" (۱۹۹۲) به خوبی نشان می دهد، اقدام به اعمال خلاف اخلاق و غير انسانی اگر در کادر يک مجموعه و يا گروه صورت پذيرد، از يک سو به افزايش حس جرئت و از سوی ديگر به کاهش احساس گناه در افراد می انجامد. اعمال خشونت سازمان يافته در کادر نظام بوروکراتيک می تواند گاهی تا آنجا پيش رود که ديگر فرد کوچکترين رابطه ای ميان آن چه انجام می دهد با آن چه نتيجه ی نهايی اعمالش می باشد، برقرار نسازد.
رول هيلبرگ به همراه تعداد ديگری از محققين برجسته در زمينه ی تاريخنگاری هولوکاست (همچون ريچارد روبنشتين و زيگمون بومن)، بر اهميت بسزا و درجه اول جنبه ی بوروکراتيک «راه حل نهايی» (نابودی کامل يهوديان اروپا) انگشت گذارده اند. از نظر ايشان يکی از نتايج مهم بوروکراسی مدرن، «فاصله گذاری کارکردی و جسمانی» ميان بخش های بزرگی از عاملان سرکوب با قربانيان شان می باشد. بسياری از دست اندرکاران مهم و موثر در نسل کشی يهوديان را "آدم کشان اداره نشينی" تشکيل داده بودند که شرکت فعال و موثرشان در جنايت تنها از پشت ميز کارشان صورت پذيرفته بود. تکرار هر روزه و ماشين وار که به همراه تقسيم کار، جنبه ی غير شخصی اقدامات فردی را افزايش می دهد، به تقويت «فاصله گذاری جسمانی» و در نتيجه افزايش توان عاملان و آمران سرکوب منجر می شود.
از پی آمدهای مهم ديگر تقسيم کار در درون نظام عريض و طويل بوروکراتيک، "بی حسی" روانی در افراد است. بی حسی در اينجا به معنای ناتوانی فرد در همانندسازی با ديگری و در نتيجه احساس همدردی با او می باشد. شايد همين خصوصيت در آيشمن بود که آرنت تلاش می کرد تا با طرح ناتوانی وی در "فکر کردن به جای ديگری" بنماياند. البته چنين خصوصيتی را آرنت در درجه ی نخست به شخصيت آيشمن برمی گرداند در حالی که نظريات متاخرتر (هيلبرگ و بومن) به نحوه ی سازماندهی بوروکراتيک نظام های سياسی که در قالب آن پيدايش افرادی همچون آيشمن ممکن می گردد، اشاره دارند. اگر از همين منظر آخر نگاهی تازه به نتايج ميلگرم بيندازيم، شايد بتوان نرخ بالای افرادی که تا به انتها به آزمون ادامه داده بودند را به فاصله ی ميان اجرا کننده ی فرامين آزمايشگر با قربانی اش در اتاقی جداگانه مربوط دانست.
فاصله گذاری روانی
با اين حال و علارغم تقسيم زنجيره ای و گسترده ی وظايف در بروکراسی های پيچيده و تو در توی نظام های تماميت خواه، بخش هايی از نظام سرکوب وجود دارند که دقيقا به حکم وظايفی که بر عهده گرفته اند (بازجويی، شکنجه، سرکوب های خيابانی و غيره)، با قربانيانشان رو در رو قرار می گيرند. در چنين وضعيتی از آن جايی که ايجاد "فاصله ی جسمانی يا کارکردی" ديگر امکان پذير نيست کارگزاران نظام سرکوب به نوع ديگری از فاصله گذاری روی می آورند. اين نوع جديد را "فاصله گذاری روانی" می نامند.
نقش اول در ايجاد فاصله ی روانی ميان عامل سرکوب و قربانی بر عهده ی ايدئولوژی، سرويس های پروپاگاند و دوره های آموزشی است.
از نظر جان دوور (John W Dower)، فرآيند «غير انسانی» کردن ديگری با فاصله ای که به لحاظ روانی ميان جلاد با قربانی اش ايجاد می کند، امر آزار و يا حتی نفس کشتن را آسان تر می سازد. در حقيقت با تهی ساختن ديگری از آنچه او را با «انسانيت» (و از اين طريق با انسان ها) پيوند می زند، توانايی فرد در همانند سازی و همذات پنداری با قربانی کاهش می پذيرد و می تواند حتی به حس نفرت از کسانی تبديل گردد که تا به امروز هرگز آنها را نديده است.
يکی از نتايج مهم کاهش همذات پنداری از ميان رفتن احساس همدردی است. در حقيقت با از ميان رفتن حس همدردی است که «فاصله ی روانی» ميان فرد با قربانی اش افزايش می يابد.
جان دوور بويژه به بررسی و مطالعه ی نقش موقعيت های جنگی در پيدايش فاصله گذاری روانی و در نتيجه بروز يا تشديد بی رحمی و ارتکاب جنايات دهشتناک می پردازد. کريستوفر برونينگ نيز به هنگام بررسی عواملی که آلمانيان «معمولی» را به هنگام جنگ به «آدم کشان زنجيره ای» تبديل کرد، عامل فاصله گذاری روانی را يکی از عوامل بسيار مهم به شمار می آورد. با اين حال موضوع شرايط جنگی در کادر بحث ما که به رابطه ی ميان فرهنگ اطاعت با ايجاد امکان برای اعمال گسترده ی خشونت سازمان يافته مربوط می شود قرار نمی گيرد.
يکی از ويژگی های مهم خشونت سازمان يافته در کادر نظام های تماميت خواه، توانايی مراکز بوروکراتيک در کنترل و همينطور هدايت خشونت برای دستيابی به اهداف معين است.
خشونت کور، غير قابل کنترل و خود جوش به همان ميزان برای ارگان های حکومتی درد سر ساز است که ترديد نيروهايش در اعمال خشونت به دليل ارزش های اخلاقی. حتی رژيم هايی مانند رژيم هيتلری که از اعمال مستقيم و عريان خشونت در انظار عمومی واهمه ندارند، از رواج خشونت خود جوش و کنترل نشده به شدت احتراز می کنند.
به عنوان نمونه وقتی در تاريخ ۹ نوامبر ۱۹۳۸ هرشل گرينسپان يهودی، يک ديپلمات آلمانی را در سفارت آلمان در پاريس می کشد، واحدهای "اس آ" به تحريک ژوزف گوبلز (وزير تبليغات رژيم نازی) شبانه به خيابان ها می ريزند و در حمله به محله های يهودی نشين بسياری از کنيساها و مراکز تجاری آنان را به آتش می کشند.
بلافاصله پس از اين واقعه تقريبا تمامی مقامات بلند پايه ی حکومت نازی با اقدام گوبلز به شدت مخالفت کردند: هيملر وی را "بی مخ " خواند، والتر فونک وزير اقتصاد وقت تهديد به استعفا کرد و گورينگ بی درنگ خود را به پيشوا رساند و با "بی مسئوليت" خواندن گوبلز از او در خواست کرد تا هر چه سريع تر به غائله خاتمه دهد. نقش مستقيم گوبلز در سازمان دادن شورش های خيابانی در نوامبر ۱۹۳۸ که بعدها به "شامگاه کريستال" معروف شد، موجب گشت تا رهبران نازی از دخالت های آتی وی در فرآيند نابودسازی يهوديان جلوگيری کنند و حتی گورينگ در جلسه ای رسمی تا آنجا پيش رفت که شورش های اين چنينی را موجب آزاد سازی "غرايز ناشايست" اعلام نمود. بدين ترتيب پوگروم نوامبر ۱۹۳۸ به آخرين شورش خيابانی و کنترل ناشده بر عليه يهوديان در آلمان تبديل شد.
برای تربيت نيروهايی که به طور مستقيم در سرکوب مخالفين نقش بازی می کنند، در ضمن اين که حس نفرت از "دشمنان"را بايد به طور دائم در ايشان تقويت کرد، بايد همزمان با ترويج مستمر فرهنگ فرمانبرداری، از بروز خشونت خود جوش و کنترل ناشدنی نيز جلوگيری به عمل آورد. تنها با ترکيبی متعادل از دو فرهنگ نفرت و اطاعت است که رژيم های سياسی قادر می شوند به خشونت سازمان داده از آن به مثابه ابزاری موثر برای دست يابی به اهدافی مشخص استفاده نمايند.
برای رول هيلبرگ اما علت واقعی مخالفت رهبران نازی امر ديگری است: "اگر تمامی رهبران، به استثنای گوبلز، از ايده ی شورش و خشونت های خيابانی اظهار ناراحتی و حتی انزجار می کردند، تنها دليلش اين بود که چنين "اعمالی" از کنترل ايشان خارج بود."
به همين علت بود که هيملر نيز در انتخاب افسران ارشد اس اس، از کسانی که امکان داشت تحت تاثير شرايط يا احساسات دست به اعمال غير قابل پيش بينی بزنند حذر می کرد.
در انتها می توان با اين نتيجه گيری سخن را به پايان رساند: برای تربيت نيروهايی که به طور مستقيم در سرکوب مخالفين نقش بازی می کنند، در ضمن اين که حس نفرت از "دشمنان"را بايد به طور دائم در ايشان تقويت کرد، بايد همزمان با ترويج مستمر فرهنگ فرمانبرداری، از بروز خشونت خود جوش و کنترل ناشدنی نيز جلوگيری به عمل آورد.
تنها با ترکيبی متعادل از دو فرهنگ نفرت و اطاعت است که رژيم های سياسی قادر می شوند به خشونت سازمان داده از آن به مثابه ابزاری موثر برای دست يابی به اهدافی مشخص استفاده نمايند.
04/05/2013