در اواخر دوران ریاستجمهوری حسن روحانی بود که تضاد میان «دیپلماسی» و «میدان» یا به عبارت دیگر جواد ظریف و قاسم سلیمانی همچون دو بردار به ظاهر متنافر درون دستگاه سیاسی جمهوری اسلامی برجسته شد تا شکافی ورای مکانیسمهای نهادینه شده حقوقی-سیاسی را نشان دهد؛ شکافی هرچند با پیوندهای محکم درونی.نشانههای مبنی بر وجود یک گسست مشابه در حلقه قدرت رهبران امارات اسلامی افغانستان، دستکم از زمان سقوط کابل در ۱۵ اوت ۲۰۲۱ به این سو قابل مشاهده است.
تاریخ افغانستان البته خود نمونههای جالبی از سربرآوردن «دو» درون «واحد» دارد: در سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۹۲، وقتی قدرت در اختیاز حزب کمونیسم (حزب دموکراتیک خلق افغانستان) بود، دو شاخه آن یعنی خلق (که ماهیتی پشتون داشت) و پرچم (که گشودهتر و بیشتر فارسیزبان بود) چنان از هم فاصله گرفتند که حتی تا زد و خورد نظامی با یکدیگر پیش رفتند.
امروز نیز شبح «دوپارگی» بر سر نظام قدرت طالبان سایه افکنده است.
در رأس طالبان، مولوی هبتالله آخندزاده قرار دارد که به نوعی نقش رهبر را مشابه با الگوی جمهوری اسلامی ایران بازی میکند. آخندزاده به عنوان شیخ الحدیث جایگاه مذهبی ویژهای دارد که به او اجازه میدهد نظم و وحدت و سلسلهمراتب را در جنبش برقرار کرده و اختلافات را کاهش دهد. مشکل اما آنجاست که دو سال است کسی او را ندیده است. گفته میشود او در قندهار است؛ اما حقیقتاً مشخص نیست مرده است یا زنده؟ هیچکس جز خود طالبان در این مورد چیزی نمیداند. و این رازی است که آنها دوست ندارند در موردش خیلی حرف بزنند.
در هرحال، و علیرغم آنکه امارت طالبان روی کاغذ یک بنای متحد با سازماندهی عمودی به نظر میرسد، اما در واقعیت روی یک گسل نیمهفعال بنا شده است.
در یک سو، دیپلماتها و عملگراها قرار دارند که به جریانی نزدیک اندکه به لحاظ تاریخی جنبش طالبان را رهبری میکرد. آنها اصولاً از جنوب افغانستان میآیند، و به طور خاص از قندهار.
در سوی دیگر، مردان میدان و «شبکه حقانی» که خاستگاهشان شرق افغانستان و به طور خاص وزیرستان شمالی است. آنها افراطیتر اند و نزدیک به القاعده. گفته میشود شبکه حقانی همچنین پیوند نزدیکی با سرویسهای اطلاعاتی ارتش پاکستان دارد.
در مقابل دیپلماتها که معتقد اند به لطف مذاکرات صلح آمریکا از افغانستان خارج شد، مردان میدان این دستاورد را نتیجه عملیاتها و فشار نظامی خود میدانند.
این شکاف بدون شک یکشبه بهوجود نیامده است، اما ۱۱ سپتامبر مطلقاً از پرده بیرون افتاد، وقتی که ملا عبدالغنی برادر مجبور شد از کاخ ریاست جمهوری عقبنشینی کند، پس از آنکه محافظان او و نیروهای خلیل الرحمان حقانی با هم درگیر شدند. ملا عبدالغنی برادر معاون رئیس الوزرای طالبان، یکی از چهار بنیانگذار این گروه در سال ۱۹۹۴ و رئیس هیئت مذاکرات دوحه است و خلیل الرحمان حقانی، وزیر مهاجرین و یکی از سران شبکه حقانی.
در تداوم این اختلافات بود که عبدالغنی برادر در ملاقات ملا محمد حسن آخند، رئيسالوزاری طالبان با محمد بن عبدالرحمان آل ثانی وزیر امور خارجه قطر حضور نداشت، امری که با توجه به نقش کلیدی برادر در جریان مذاکرات دوحه بسیار عجیب بود. در آن زمان برخی منابع گزارش دادند که او کشتی یا زخمی شده، هرچند او سرانجام در تلویزیون حاضر شد و اختلافات داخلی را تکذیب کرد و گفت که در سفر بوده است. گفته میشود او در حال حاضر در قندهار است. کسی که نفر دوم طالبان دانسته میشد حالا به نظر در حاشیه قرار گرفته است.
بسیاری از تحلیلگران، سفر فیض حمید، رئيس سازمان اطلاعات پاکستان (ISI) به کابل در ابتدای سپتامبر را نیز مربوط دانستند به همین اختلافات درونی طالبان. گزارش شد این سفر برای میانجیگیری و رفع انسداد در جریان تعیین وزرا و تشکیل دولت صورت پذیرفته است. آنچه مشخص است در ترکیب نهایی دولت شبکه حقانی امتیازات بیشتری به دست آورده است: چهار ورزاتخانه کلیدی، از جمله وزارت داخله و البته کل شبکه امنیتی طالبان در اختیار آنهاست.
دولت فراگیری که طالبان به آمریکایی وعده داده بودند، حتی در مقیاس و با توجه به شکافهای درونی طالب هم فراگیر نیست، بگذریم از اینکه هیچ زنی در کابینه نیست و تاجیکها، هزارهها، ازبکها و ترکمنها که حدوداً ۶۰ درصد جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند تنها تصدی سه وزارت از ۳۳ وزاتخانه را در اختیار گرفتهاند. در این خصوص، حتی پاکستانیها هم خرسند نیستند. وجود یک دولت کمی فراگیرتر و عملگراتر میتوانست بیشتر منافع پاکستان در مورد موضوعهای امنیتی خط مرزی دیورند و استقلال پشتونها تامین کند. نگرانی اسلام آباد این است که شاخه رادیکال طالبان افغانستان، یعنی شبکه حقانی از طالبان پاکستانی حمایت کنند. و درست به همان خاطر، و علیرغم پیوند تنگاتنگ شبکه حقانی و سازمان طالبان پاکستان، ترجیح نهایی اسلام آباد شخصیتی مثل ملا برادر در مقایسه با حقانیهاست.
تفسیرهای مختلفی در مورد تضاد میانعملگرایانی همچون ملابردار و حقانیها وجود دارد. برخی ترجیح میدهند آن را در آیینه تاریخ سیصد سال گذشته افغانستان و نظر به اختلاف ریشهدار میان غلجاییها و درانیها (ابدالیها) تفسیر کنند.
ملابردار درانی است و در سوی دیگر سراجالدین حقانی، وزیر داخله طالبان، غلجایی است. تنش قدرت میان این دو قوم بارها در تاریخ افغانستان تکرار شده است. حامد کرزای درانی بود و اشرف غنی غلجایی. یک سو، پادشاه درانی همچون احمد شاه قرار دارند و در سوی دیگر، تبار دودمان هوتکیان و پادشاهان مشهور آنان مانند محمود و اشرف افغان که در سرنگونی صفویان نقش داشتند به غلجاییها میرسد. در سال ۱۹۹۶ که طالبان برای اولین به قدرت رسیدند، رهبری و بخش اعظم قدرت در اختیار غلجاییها قرار داشت. و درانیها بعدتر در هرم قدرت طالبان رشد کردند.
برخی دیگر ترجیح میدهند به جای معیار قومی، اختلاف درونی طلبان را برحسب شکاف نسلی میان رهبران توضیح دهند. و البته در نهایت، هر تفسیری که مبنا قرار بگیرد در نهایت این منافع مادی و چگونگی توزیع آنهاست که مرزبندیها و جبههها را تعیین میکند.
در هرحال، نفس اختلاف انکار ناپذیر است. و سرنوشت و سیمای نهایی طالبان به چگونگی سرکردن با آن بستگی دارد. یک سناریو، حذف مطلق عملگراها به نفع افراطیها و در واقع بازگشت به تجربه امارت اسلامی اول است؛ سناریوی دیگر اما میتواند حفظ تضاد به شکلی حداقلی و کنترل شده و استفاده از امکانهای دیپلماتیک در سایه قدرت میدان باشد؛ نام این سناریوی دوم جمهوری اسلامی ایران است و گویا پاکستان نیز آن را ترجیح میدهد.
28/10/2021