دکتر گلمراد مرادی
سیاست و انسان مقوله ای است که نمی توان به سادگی از کنار آن گذشت و بسادگی نمی توان گفت: کاری بکار سیاست ندارم. این عادت مضر را به مرور زمان و باصبر وحوصله اگرموقعیت بخطر نیافتد، باید کنارزد. انسان متفکر وواقع بین، به جای آن، اگر برایش مقدور باشد آن راطرد می کند ومنطق را بادل وجان می پذیرد. نکاتی که در این زمینه از موفقیت انسان جلوگیری می کنند، به شرح زیرهستند: اولا غیرمنطقی برخورد کردن وتسلط کامل برمسئله مورد ادعا نداشتن. دوما عصبانی شدن ودیگری راکه به یک شیوه زندگی خاصی وبیان واژه های معینی عادت کرده است، بی منطق دانستن. سومارعایت نکردن این نکات باعث می شود که بجای نتیجه مثبت گرفتن ازکوشش، درجامعه زیان بخش باشد. لذاباید آگاه بود وصبر وحوصله نشان داد، تااینکه حرفهای مان مؤثر باشند وما که هدفی جز بهبود وضع جامعه نداریم، احساس غرور بکنیم. قصد از نوشتن این مقاله نیز در خدمت این چنین آرمانی است که آرزو دارم انسانهای واقع بین را به اندیشیدن در خلوت خویش وادارد.
ما و سیاست
در دنیای امروز، انسان هرگامی بر دارد، به سیاست مربوط است، با این توصیف اگر از اکثر مردم در باصطلاح جهان سوم و قبل از همه در کشورهای با سیستم های محافظه کار در دنیای مدرن و یا از مردم در کشورهای دیکتاتوری، بپرسی؛ به تو می گویند، کاری به کار سیاست نداریم! چرا؟ برخی به دلیل عادت صدها ساله و برخی بدلیل مصلحت طلبی و برخی دیگر ازترس و دوری جستن از درد سر. متأسفانه این آخری، در کشورهای مستبده و حاکمیت اسلامی فراوان دیده می شود و علاوه بر ترس، مصلحت طلبی برای به چنگ آوردن تیتر ومقام و وضع اقتصادی بهتر دراین سیستمها بسیار بالا است. در واقع پرسشی هست که مصلحت طلبی تاچه اندازه باید باشد؟ باتأسف باید گفت اکثراین مصلحت طلبان در میان افرادی است که سواد سیاسی ندارند. اگر پیش این آقایان و خانمها مسئله ای را مطرح کنید، با وصف آنکه از آنها هیچ کسی نظر خواهی نشود. دقیق و حداقل یکی از آنها که به سیاست هم کاری ندارد، خواهد گفت: "به نظر من این راه درست نیست و آن راه درست است"! این مسئله بیشتر در"جهان آزاد" با سیستمهای محافظه کار در میان مردم عادتی، دیده می شود. درصورتی که اگر کسی بخواهد درباره درستی یا نا درستی راه و مسایل روز، یعنی همان سیاست، نظری بدهد، باید نخست آن نظررا بسازد و بوجود آورد و این فقط با توجه به سیاست روز است. درغیر آنصورت رها کردن تیری از کمان بی نشان خواهد بود یا بی هدف. اکنون انسان از خود می پرسد، این سیاست چیست که همه از آن وحشت دارند؟ چه کسانی این تبلیغ رامی کنند که این سیاست "شغل کثیفی است" و باید از آن دوری جست؟! "و یا آدم کاری به کار سیاست نباید داشته باشد"! بهرحال این عزیزان، هرگز ازخود نمی پرسند: اگرما کاری به کار سیاست نداشته باشیم این سیاست است که بدون شک، هرروز باما کار دارد. قبل ازبیان هرنکته دیگر خیلی مایلم ترجمه بزبان فارسی یک مطلب را که برتولد برشت، ادیب و سناریو (نمایشنامه) نویس معروف آلمانی، اواسط قرن بیستم، درباره بی سوادی سیاسی و کسانی که به سیاست کاری ندارند، گفته است، دراینجا بیاورم که یکی ازجوانان فعال کرد اصل آلمانی آن را روی صفحه فه یسبوک خود گذاشته است ومن مطلب را ترجمه کرده و با دوستان فه یسبوکیم همراه اصل درمیان گذاشته ام. برتولد برشت بدرستی گفته است:
"بدترین شکل بی سوادی، بی سوادی سیاسی است. انسان بی سواد سیاسی، نمی خواهد بشنود، نمی خواهد بحث کند، نمی خواهد در وقایع سیاسی روز ونتایج آن سهیم باشد. او ارزش زندگی را نمی فهمد او نمی داند که قیمت لوبیا، ماهی، آرد، اجاره خانه و قیمت کفش ودارو و غیره، وابسته به تصمیمات سیاسی است. بی سواد سیاسی به آن اندازه احمق است(به آن اندازه عقب نگهداشته شده است) که افتخار می کند و با سینه فراخ می گوید که ازسیاست متنفر است. این آدم کم خرد، نمی داند که در نتیجه دوری او ازسیاست، تن فروشی، بی سرپرستی نابالغین و درنتیجه متجاوز شدن آنها و بدتر ازهمه بوجودآمدن جرایم سنگین، کلاهبرداری سیاسی،رشوه خواری، نوکری(درواقع بردگی برای رؤسای) کنسرنهای ملی و بین المللی و نتیجه آن، دوری از سیاست می شود." خوب ما گروههائی از طبقات بالائی و همیشه حاکم درجوامع عقب نگهداشته شده و حتا درجوامع مدرن داریم که بشدت در میان مردم تبلیغ می کنند، نباید کاری بکار سیاست داشت. این گروهها را می توان به پنج دسته طبقه بندی کرد.
گروه اول، همانطور که درپیش اشاره شد، محافظه کاران اند که به هیچ وجه نمی خواهند آدمهای عادی به سیاست کاری داشته باشند. آنها می خواهند سیاست فقط در انحصار خودشان بماند و اگرکسی ازمردم عادی وفادار بخود یافتند، راهش دهند. زیرا هنگامی که اکثر توده مردم ازسیاست نا آگاه باشند، آنها می توانند ثروت مملکت و دست رنج توده ها را به خوبی و آسانی بچاپند و همیشه بدون دردسر حاکم باشند. متأسفانه آن افراد وفادار ازمیان مردم عادی بالاترین خدمت را به قشر محافظه کار و حاکم می کند. آنها زیاده از حد کاسه از آش داغ تر شده و به مبلغ سرسخت غیر سیاسی بودن تبدیل می شوند.
گروه دوم دیکتاتوران لائیک هستند که دوست ندارند هرانسانی ازحق خودش باخبر باشد. آنها احزاب مخالف و حتا سندیکاهارا، هنگام قدرت گیری و در صورت لزوم ممنوع اعلام می کنند و اصلا نمی خواهند موی دماغ داشته باشند. بنا بر این می خواهند اکثر انسان ها وابسته باشند و از حقوق خود هیچی ندانند که بشود به راحتی بر آنان حکومت کرد. در رژیم های دیکتاتوری و به ظاهر لائیک و نیمه مذهبی، مانند رژیم شاه نه اینکه حتا احزاب مخالف و سندیکای کارگری و انجمنهای روشنگری و از این قبیل ممنوع اند، بلکه مخالفین را با شدت بیشتری تحت ظلم و ستم قرار می دهند وحتا نابود می کنند. بهمین دلیل باید فهمید که چرا اکثر مردم علاقه ای به سیاست ندارند و حتا ازآن متنفر اند وچه بسا برخی از آنها خود مطلقا ضد سیاسی بودن جامعه هستند و دراین راه تبلیغ می کنند. در این نوع رژیمها اگر موافق سیستم باشید وهیچ دستورات آئینی رارعایت نکنید، مثلامشروب خوری و داشتن کلوبهای شبانه و رفتار غیر آئینی انجام دادن و غیره، آزادید که در دیکتاتوری رژیم شاه و امثال بود. جالب است، غیر مستقیم هواداران سیستم لائیک مانند شخصیت فعال آقای دکتر نوری علاء و امثال با شعار دمکراسی و آزادی صد در صد آغاز بفعالیت می کنند، اما متأسفانه تحمل حتا یکی از حقوق ابتدائی انسانهای عادی را ندارند (تجربه مکاتباتی شخصی خود من بااو). من به یقین می توانم بگویم که قصد ایشان برقراری یک دیکتاتوری مجدد نیست. اما متأسفانه نظرات ایشان خواه ناخواه به چنین دیکتاتوری ختم می شود.
گروه سوم مدهبیون مخالف سرسخت سیاست هستند وحتا درخفا مخالف بیش از شش کلاس سواد خواندن و نوشتن هستند. سواد فقط برای خواندن کتب مقدس و دستورات دینی که خود صادر می کنند، کافی است و نه بیشتر. درزمانهای قدیم روحانیون علنا می گفتند فرزندان را نگذارید دبیرستان بروند زیرا فیزیک وشیمی آنها را بی دین می کند! نقل به معنی. زیاد دور نرویم، مانند رژیم فعلی حاکم بر ایران و تا حدودی عربستان سعودی. مگر بنیان گذار و رهبر جمهور اسلامی، آیت الله خمینی، علنا نگفت: "بشکنید این قلمهارا ما هرچه مشکل داریم ازاین دانشگاه است". نقل به معنی. درفرهنگ این گروه سوم حتا پرسش کردن غیر مستقیم ممنوع است و انسانهای پرسش گر خطر ناک اند. زیرا تنها راه ادامه حکومت این تئوکراتها نا آگا هی مطلق جامعه و یا صددرصد حاکمیت مصلحت جوئی است. البته در همه سیستمهای مستبده مصلحت جوئی وجود دارد که در گروه دوم تا مرزی به مصلحت جوئی اقتصادی و تیتر و مقام محدود می شد. اما درسیستم تئوکراتیک ترس و وحشت جان از دست دادن، به آن دو نکته افزوده می شود. اگر حتا انسانهای آگاه ظاهرا کاری به کارسیاست ندارند وخودرا کاملا تطبیق می دهند وبرای مثال حتادین عوض می کنند وحج می روند و اززنگی، زنگی تر می شوند، یکی ازدلایل این کارها همین ترس و وحشت از جان باختن است و الی هیچ وقعی به محتوا اعمالشان نمی گذارند.
گروه چهارم، از افراد سه گروه بالا هستند که در یک نکته اشتراک عقیده دارند و آن نا آگاه نگهداشتن اکثر مردم از سیاست است. اینها هم محافظه کار اند، هم لائیک اند و هم به ظاهر مذهبی و افراطی. ما نظیر این افراد حتا در خارج از کشور نیز زیاد داریم و چه بسا در اپوزیسیون رژیم فعلی ایران هستند. مانند افرادی که دور برخی از روزنامه های اینترنتی جمع شده اند و اگر نیاز باشد این روزنامه های پر خواننده را که حتا برخی از گردانندگانش به ایران تردد دارند، معرفی می کنیم. من خوشبختانه آدمی نیستم که بدون سند ومدرک زحمات کسانی راکه بادل وجان برای حاکمیت دمکراسی کوشش می کنند به هدر بدهم. ادعای من بر این پایه است که برخی از این روز نامه ها مثلا مقالات مرا در این سطح درج نمی کنند و برخی را چاپ می کنند. در صورتی که نگارند یک فرد است، هیچ نظرش تغییر نکرده ونمی کند. او باوردارد که ایران کشوری است چندملیتی، او باور به آگاه کردن هرچه بیشتر توده هاو مردمان ملیتها دارد که باید ازسواد سیاسی بر خوردار باشند و مخالف بی طرفی است و باور دارد که دمکراسی در ایران فقط در چار چوب یک سیستم فدرالیسم تحقق پذیر است، درغیر آنصورت، هرسیستم دیگری درایران چند ملیتی به دیکتاتوری ختم می شود. او باور دارد که دیکتاتور ترین سیستم تئوکراتیک حاکم بر ایران است و نهایتا باور دارد هرآنچه که تو نوعی برای خودت می خواهی، به دیگری هم رو بدار و بس.
گروه پنجم مصلحت جویان ناب اند. یعنی هرکه خرشد آنهاپالان وهرکه درشد آنهادالان اند. متأسفانه در میان این عده ازمصلحت جویان، ازنظر اکادمیک آدمهای باسوادی نیز هستند. ولی موقعیت خود برایشان مهم تر است تا موقعیت جامعه. آنها چون بر نکات فوق آگاهی دارند و می دانند، اگر باسیاست سر وکار داشته باشند، ازخط سرخ گذشته اند واین خطر ناک است و برایشان درد سر ایجاد می شود. بهمین دلیل تبلیغ می کنند که کاری به کار سیاست ندارند و با تأسف اکثر مردم را به دنبال خود روان می کنند. در یک کلام می توان گفت فرصت طلبانی که از جان خود بحق می ترسند و از دست دادن شغل و مقام برای آنها فاجعه آور است و دست بهر کاری می زنند که موقعیت خودرا با ترس و لرز دائم حفظ کنند. در پایان بد نمی دانم که استناد کنم به برخی ازعزیزان هم میهن که گفته هایشان را مستقیم و غیر مستقیم به سیاست ربط داده اند. من از میان تعدادی از گفتارها به دو نفر از آنها بسنده می کنم. تیرداد نگین تاج نوشته است:"(من اهل سیاست نیستم، اما وقتی می بینم که هموطنان من زیر آوار هستند و رسانه ملی ما تیتر می زندخبر فوری و ازسیل در بنگلادش میگوید، آتش به جانم میزنند...)". خوب این هم میهن عزیز، حق دارد آتش بگیرد، زیرابه گفته خود، از سیاست چیزی یاد نگرفته است. جمهوری اسلامی اگر واقعا رژیم انسان دوست بر سر کار دارد، می بایستی در کنار واقعه اسف بار بنگلاداش اشاره ای هم به نابسامانی و آوار ریخته شده در مملکت می کرد و اجاز می داد حد اقل مردم در سیاست دخیل باشند. نه فقط موافقین، بلکه مخالفینش هم با زندان و شکنجه سر و کار نمی داشتند اگر با رژیم موافق نمی بودند.
یکی دیگر از هم میهنان پلاکارتی به دست گرفته است و روی آن نگاشته شده: اگر رأی دادن چیزی را تغییر می داد، آن را هم غیر قانونی می کردند و جملات جالبی زیر پلاکارت نوشته شده:" روایت چنین است وقتی که دستت را در سوراخی کردی و مار نیشت زد عقل سلیم این طور توجیه می کند که دیگر بار نباید دست در آن سوراخ کرد! من نمی دانم دل شیر است یا حماقت یارو، سی و اندی سال است دست در همان سوراخی می کند که از آن نیش مار را چشیده .عجب طاقتی؟چقدر جان سخت".
هایدلبرگ، آلمان فدرال، 28. ژانویه 2014
دکتر گلمراد مرادی
This e-mail address is being protected from spambots. You need JavaScript enabled to view it.
"
02/02/2014